مجله خبری-سبک زندگی نگار: این روزها، اما خیلی چیزها با گذشته متفاوت است. امروز هر پدر و مادری، با توجه به کم شدن تعداد فرزندان در خانواده، نه تنها آگاهی کافی در مورد تمام جزییات مراحل رشد فرزندش دارد، بلکه از همان لحظه تولد برنامه دقیق و پروسواسی برای پرورش و تقویت مهارتهای کودک در نظر گرفته است.
از دیگر سو، موسسات مختلف آموزشی غیرانتفاعی، با تمرکز بر این حساسیت وسواس گونه والدین، حجم عظیمی از تبلیغات تربیتی را در رسانههای گوناگون به خود اختصاص داده اند. اما از منظر روان شناختی، این آموزشها چقدر برای کودکان لازم اند؟ برای هر سطح از آموزش و هر گروه سنی چه ملاکهایی را باید در نظر گرفت؟ آیا این موسسات روشهای علمی را در آموزشهای خود در نظر دارند؟
چنین نهادهایی چقدر بار آموزشی و تربیتی را از دوش والدین بر میدارند؟ برای یافتن پاسخ چنین پرسشهایی با دکتر آزادی، روان شناس و مشاور گفتگو کردیم.
وسواس و حساسیت نسبت به پرورش استعداد و افزایش مهارت در کودکان زیر هفت سال به چه علت در پدر و مادرهای نسل جدید به وجود آمده است؟
این کودکان احتمالا فرزند اول یا تنها فرزند پدر و مادرهایی هستند که معمولا حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله اند. چنین وسواسی اغلب برای این دسته از والدین پیش میآید. این حساسیت و جهت گیری در چند سال اخیر ایجاد شده ناشی از عوامل مختلفی است، از جمله شرایطی که با کم شدن تعداد فرزندان به موازات افزایش آگاهی پدر و مادرها از مسائل مختلف زندگی به وجود آمده است. محدود شدن ارتباط والدین با کودک، ارتقای آگاهی اجتماعی و فراتر رفتن نگاهها از چهارچوبهای سنتی باعث شده پدر و مادرها تمرکز و سرمایه بیشتری را به پرورش فرزند خود اختصاص دهند.
مسئله این است که یگانه فرزند خانواده باید بتواند تمام کاستیهایی را که والدین در زندگی خود داشته اند یا تجربههایی را که نداشته اند جبران کند. به همین علت است که سرمایه گذاری برای پرورش فرزند و تمرکز روی این مسئله بیشتر میشود. این اتفاق از یک جنبه خوب و ارزشمند است، اما تبعاتی هم دارد که باعث ایجاد مشکلاتی میشود.
برای پرورش خلاقیت کودک خود داستانهای طنز آمیز برایش بخوانید
چه مشکلاتی؟
باید توجه داشت که نگرانی عمده و وسواس این دسته از والدین بیشتر حول این فکر دور میزند که آیا وظایف خود را به عنوان پدر و مادر در قبال فرزند خود درست انجام میدهند؟ این شرایط باعث میشود بچهها فشار زیادی را متحمل شوند. کودک زیر هفت سال هنوز وارد روابط اجتماعی فراتر از خانواده نشده و نیازها و ظرفیتهایی دارد که باید متناسب با یکدیگر به پیش بروند. یعنی از یک طرف باید نیازهای کودک به خوبی برآورده شود و از طرف ظرفیتهای شناختی، ادراکی، حرکت، حسی و حتی اجتماعی او رشد یابد.
یعنی قرار دادن کودکان در شرایط آموزشی نامتناسب با نیازهای رشدی آنان درست نیست؟
بله. در واقع اگر بتوانیم شرایط کودکان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که در هر سنی چه ویژگیها و تواناییها و ظرفیتهایی دارند و چه محدودیتهایی برایشان وجود دارد، و به طور کلی از ظرفیتهای تحولی آنان آگاه باشیم، آن وقت میتوانیم شرایط آموزش را متناسب با آن ایجاد کنیم که در این صورت اشکالی به وجود نمیآید.
مشکل زمانی بروز میکند که این محاسبات درست انجام نشود. در حقیقت، از یک طرف موجی اجتماعی برای شرکت کردن بچهها در دورههای آموزشی این گونه مراکز ایجاد شده است و اصرار بیش از اندازه برای آن وجود دارد و از طرف دیگر آگاهی خانوادهها به اندازهای نیست که بتوانند بین نیازها و شرایط تحولی کودک از یک سو و توقعات و انتظارات خودشان برای پیشرفت فرزندشان از سوی دیگر هماهنگی ایجاد کنند. گویی والدین میخواهند بهترین کارها را هر چه بیشتر برای فرزند خود انجام دهند؛
و این تاکید بر «هر چه بیشتر» و «بهترین بودن» باعث تحمیل فشار به کودکان میشود؟
بله. در ظاهر به نظر میرسد پدر و مادرهایی که بر حضور کودک خود در چنین دورههایی اصرار دارند بسیار کمال طلب هستند و احساس مسئولیت زیادی در قبال فرزند خود دارند، اما درواقع خواست خود را به کودکشان تحمیل میکنند.
این والدین اکثرا شاغل هستند. فکر نمیکنید که اصرار و تاکید بر پیشرفت هرچه بیشتر و سریعتر فرزندان به نوعی سلب مسئولیت پرورش و تربیت از خود و محول کردن آن با صرف هزینه به موسسات و مراکز تقویت و پرورش استعدادهای کودکان باشد؟
شاید جنبهای از مسئله این باشد که با محول کردن بخشی از وظایف و مسئولیتهای فرزندپروری به چنین موسساتی، والدین آزادی عمل بیشتری پیدا میکنند. در عین حال شاید فکر میکنند که اگر این گونه مسئولیتها را مراکزی به عهده بگیرند که تخصصی یا درواقع حرفهای هستند، کار به کاردان سپرده شده و نتیجه بهتری حاصل میشود. هر چند این ایراد به والدین شاغل وارد نیست که برای فرزند خود کاری انجام نمیدهند.
به این موضوع هم توجه داشته باشید که زندگی امروز مثل گذشته نیست که پدربزرگها و مادربزرگها بتوانند عهده دار نگهداری نوهها شوند. آنها هم معمولا فعالیتهای خود را دارند و برخی از والدین هم دیگر دوست ندارد پدر و مادرشان در تربیت فرزندشان دخالتی داشته باشند. ما در اینجا با یک ضرورت دوجانبه رو به رو هستیم؛ اشتغال والدین و پرورش کودکان.
بگذارید فرزندتان به فعالیتهای گروهی که مورد علاقه اش هستند، بپردازد
به طور کلی، کودکان زیر هفت سال چقدر آمادگی و ظرفیت پذیرش این آموزشها را دارند و از چه سنی باید آموزشها شروع شود؟
یکی از مهمترین پایههای نظری در این زمینه متعلق به ژان پیاژه است که سالها پیش ظرفیتهای شناختی و اخلاقی و عاطفی کودکان و نوجوانان را ترسیم کرده است. سن زیر هفت سال از نظر پیاژه سن تفکر منطقی نیست. بعد از شش یا هفت سالگی تفکر منطقی میشود، اما پیش از آن تجسمی است. ظرفیت تجسمی شدن فکر به کودکان امکان رویارویی با مسائل را میدهد. یعنی اگرچه کودک پنج یا شش ساله استدلال منطقی ندارد، اما قدرت تجسم بسیار خوبی دارد. به همین دلیل بیشتر بازیهایی که کودکان قبل از شش یا هفت سالگی انجام میدهند تجسمی است.
ما این ظرفیت شناختی را که جنبهها و زوایای بسیار متعددی دارد پایه و اساس کار قرار میدهیم و میخواهیم کودک زیر هفت سال با چنین شرایط فکریای آموزش ببیند. براساس نظریه پیاژه، ما نمیتوانیم کودکان را بیش از حد و خارج از توانایی و ظرفیتشان زیر فشار قرار دهیم. یعنی باید همگام با تواناییها و ظرفیت تحولی آنان پیش برویم. مثلا در مورد کودکان دوزبانه باید دید زمانی که در شرایط زبانی دوگانه قرار میگیرند و ما از آنها انتظار داریم مهارتهای زبانی شان در حد بالایی پرورش یابد، متناسب با سن و سال و توانایی هایشان عمل کرده ایم یا نه.
کودک تکلم به زبان مادری را از حدود دو تا سه سالگی شروع میکند و گسترش میدهد. این شروع غالبا نوعی تمرین ذهنی است. کودک در این سن معمولا با هدف سازمان دادن افکارش از زبان استفاده میکند. در این شرایط ما از کودکی که در ارتباط با زبان مادری هنوز در مراحل آغازین است انتظار داریم زبان دوم بیاموزد. در حالی که برای ارتباط با خانواده و فامیل و همبازی هایش از زبان اول استفاده میکند و زبان دوم در محدوده کوچکی به کار میرود.
از سوی دیگر، پرورش سایر ویژگیها مثلا خلاقیت حاصل رهایی فکر و عمل از عادت هاست. یعنی هر چقدر عادتهای فکری و عملی شکسته شود و کودک بتواند فراتر از آنها فکر و عمل کند، خلاقیت در او بیشتر پرورش مییابد.
در موسسات سعی میکنند همینها را به کودک یاد بدهند. اما وقتی کودک در خانه شرایط فکری پذیرش عادت شکنیها را نداشته باشد، آن آموزش چندان نتیجه بخش نخواهد بود. لازم است پدر و مادرها هم آموزش ببینند و نه تنها کودکان بلکه والدین هم برای آموزش خود وقت بگذارند. این مسئله اهمیت اساسی دارد و درواقع پدر و مادر هستند که میتوانند فضای آموزشی مناسبی برای پرورش خلاقیت و مهارتهای فکری و حل مسئله در کودک فراهم کنند.
در ضمن باید توجه داشت که آموزشی که داده میشود چه محتوایی دارد تا بتوان شرایط را در خانه برای گسترش آن مهیا کرد. بر این اساس نمیتوان با قاطعیت گفت این گونه آموزشها خوب است یا بد. این مسئله به چند عامل بستگی دارد. اول موسسه و محتویات و شیوه آموزش کودکان، دوم ظرفیتهای سنی و تحولی کودکان، و سوم شرایط خانواده و والدین که باید آمادگی بیشتری پیدا کنند و بتوانند آموزش را در خانواده نیز گسترش دهند.
به این ترتیب، در فرایند پرورش کودک، هر سه عامل موسسه و خانواده و ظرفیت کودک باید به دقت و به گونهای هماهنگ مد نظر قرار داده شود و مرتبط با یکدیگر پیش رود. برای نتیجه گیری در مورد خوب یا بد بودن پرورش ابعاد مختلف استعداد و مهارت کودک، توجه به هماهنگی این سه بخش اهمیت زیادی دارد.
به فرزند خود اجازه دهید علائق خود را کشف کند. به فعالیتهایی که او انتخاب میکند توجه کنید
به نظر میرسد ارتباط پدر و مادرها با والدین کودکان دیگر یکی از عوامل اصرار آنان به شرکت کودکان در دورههای آموزشی و پرورشی است و باعث میشود کودکان ناچار شوند در کلاسهایی شرکت کنند که شاید واقعا نیازی به آنها نداشته باشند. آیا شرکت دادن کودکان در چنین کلاسهایی باید با صلاحدید والدین انجام شود یا نیازمند سنجش دقیق است؟
اینکه تشخیص پدر و مادر در این مورد که فرزندشان به چه کلاسی نیاز دارد براساس واقعیت است یا تابع موج اجتماعی، موضوع مهمی است. درواقع، تشخیص این مسئله شاید برای همه پدر و مادرها ساده نباشد. بهتر است ویژگیها و نیازهای کودک را قبل از آنکه وارد جریانهای آموزشی شود یک روان شناس و متخصص تشخیص بدهد و خط حرکت آنجا مشخص شود.
باید دید در موسسات هم چنین اتفاقی میافتد یا نه. در حال حاضر به نظر میرسد اگر هم چنین فرایندی وجود داشته باشد، تا حدی تحت تاثیر سودمداری موسسات است. اما اگر یک روان شناس بتواند فارغ از بحث سود و منافع مالی چنین تشخیص بدهد، روند پرورش کودک دقیقتر پیش میرود و خانواده به سمت هدفهای اصولی و درست هدایت میشود.
وقتی نوع آموزش مورد نیاز کودک به درستی تشخیص داده نشود، همکاری لازم را در یادگیری خواهدداشت؟
در اینجا بهتر است از خود بپرسیم این همکاری نکردن به چه معناست. باید به کودک حق بدهیم که وقتی نمیداند چرا باید در سن پایین دورههای آموزشی مدرسهای را بگذراند و گاهی در خانه هم تمرینهای سخت داشته باشد، آن هم به عنوان وظیفه، نخواهد زیر بار آن برود. قرار است کودک در موسسه و کلاس یک وظیفه نسبتا رسمی را بر عهده بگیرد و در خانه هم تکلیف انجام دهد، تکلیفی که بیشتر از آنکه جنبه خودجوش و ارتجالی داشته باشد، تبدیل به یک قالب رفتاری تحمیلی شده است؛ بنابراین کودکی که سالم است حداقل در خانه زیر بار انجام دادن این تکالیف نمیرود، چون میخواهد در خانه راحت باشد و آزادانهتر رفتار و زندگی کند و این کار دست و پایش را میبندد؛ بنابراین باید راهی پیدا کنیم که کودک تکلیفها را خودجوشتر و پذیراتر انجام دهد.
مسئله این است که کودک این تکالیف را به نوعی تحمیلی قلمداد میکند. اگر تکلیف برای بچه جالب و لذت بخش باشد، آن را انجام خواهد داد. چگونگی همکاری کودک به محتویات و روشی بستگی دارد که به کار میرود. روشها باید متناسب با ویژگیهای تحول و خصوصیات فردی کودک انتخاب شود، و اینجاست که کار کمی سخت میشود.
کار برای موسسات سخت است؟
این برای موسسات و مراکز کار سادهای نیست، چون باید بررسی کنند و دقت عمل به خرج دهند و تحلیل کنند و از کارشناسان استفاده کنند که بتوانند آموزشها را با ویژگیهای فردی بچهها و شرایط خانوادهها متناسب کنند. آنچه در حال حاضر وجود دارد دقیقا همان اتفاقی است که در مدرسه میافتد.
آنجا هم به همین شکل است. ببینید بیشتر بچهها چقدر به مدرسه علاقه دارند، به همان اندازه هم به این موسسات علاقهمند هستند. اکثر بچهها بی انگیزه و بی علاقه اند و مدرسه برایشان بار فعالیت و تکلیف اضافه دارد. در حالی که مطالب زیادی در مدرسه به کودکان ارائه میشود، هیچ انگیزه و خوشحالی و تاثیرپذیری از مدرسه در آنان وجود ندارد.