به گزارش مجله خبری نگار، اندوخته سینمای جریان اصلی ایران اکنون با درگذشت ستاره فیلم «تپلی» روبهاتمام است. محمدعلی تبریزیان ملقب به «همایون» هنگام مرگ ۸۸ سال داشت و پس از وقوع انقلاب اسلامی در هیچ اثر سینمایی و تلویزیونی به کار گرفته نشد تا تنها یاد و خاطرهای از او در ذهن مخاطبانش باقی بماند. همایون که از عدم ارتباط با هواداران و مردم کوچه و بازار خستهشده بود توصیهاش به ناصر ملکمطیعی را اجرایی کرد و وارد صنف رستورانداران تهران شد. او پیشتر به جوان اول سینمای فارسی در نیمه دوم دهه ۳۰ گفته بود که پس از ممنوعالکاری، شغلی را انتخاب کن که در ارتباط تمامقد با مردم باشی؛ به همین خاطر بود که ملکمطیعی وارد حوزه شیرینی شد و قنادی خودش را افتتاح کرد تا یاد و خاطرهاش میان مردم زنده بماند. وقتی به عاقبت ستارگان سینمای قبل از انقلاب نگاهی میاندازیم، نمیتوانیم با قطعیت حرف بزنیم و همه آنها را مغضوب تاریخ قلمداد کنیم، زیرا هریک به سبب کارکردشان در هنر عامه روزگار خویش سرانجام متفاوتی داشتند که وضعیت آنها را نسبت به همصنفیهایشان در جایگاه دگرگونهای قرار میداد. باری، این روند مرسوم در تمامی انقلابهاست که نمادهای نظام سابق در دوران جدید دیگر از جایگاه ذیقیمتی که در گذشته داشتند، برخوردار نیستند و زندگی روی دیگرش را به آنها نشان میدهد.
از طرفی وقتی میخواهیم مدل رابطه انقلاب اسلامی با فرهنگ عمومی را ارزیابی کنیم باید از وجود مابهازایی بیرونی بهره ببریم تا مقایسهمان شکل انتزاعی پیدا نکند و تبدیل به دستاویزی برای نزاع با حکومت برگرفته از انقلاب نشود. بر همین اساس تصمیم داریم با اشاره به موارد مختلف، نگاهی به سینمای فارسی قبل از انقلاب و عاقبت ستارگان آن در زمان جمهوری اسلامی بیندازیم. از سوی دیگر بد نیست در قالب مقایسه تطبیقی وضعیت هنرمندان باقی کشورها و نظامهای موجود را در زمان انتقال قدرت به سیستمهای جدید روشن کنیم تا متوجه شویم ایران با آرتیستها و جواناولهای خود در طول دوران چه کرده است؟
وقتی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ به بار نشست، طیف قابلتوجهی از اهالی سینما و موسیقی ایران وارد چالشهای تازهای در کار خود شدند. حکومت جدید تازه داشت سروشکل پیدا میکرد که اکران ناموفق فیلم «برزخیها» در دوران مدیریت «عبدالمجید معادیخواه» بر وزارت تازهتأسیس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رابطه ارگانیک میان دستاندرکاران سینمای عامهپسند و فارسی و جمهوری اسلامی را به چالش کشید. اوضاع بهگونهای بود که در ابتدای انقلاب، فیلمها و آثار هنری برای رسیدن به اکران و نمایش عمومی باید از وزارت علوم مجوز میگرفتند و هنوز سازوکاری برای مدیریت سلیقه مخاطبان وجود نداشت! در چنین شرایطی بود که تعدادی از بازیگران، تکنسینها و هنرمندان فیلمهای فارسی درنتیجه سوءتفاهمهای بهوجود آمده از کار بیکار شدند و دیگر هیچگاه به صحنه اجرا برنگشتند. محمدعلی فردین و ناصر ملکمطیعی را میتوان در این طیف قرار داد.
در رجوع به تاریخ سینمای ایران به چند اسم مهم برمیخوریم که اگر نبودند سینمای فارسی در موقعیت بسیار ضعیف و شکنندهای قرار میگرفت و از پس مهمترین وظیفه و رسالتش که پول ساختن و پول درآوردن بود برنمیآمد. مجید محسنی و در ادامه ناصر ملکمطیعی و فردین جزء معدود افرادی بودند که با سیمای مردانه و جذاب خود، ضامن تداوم سینمای فارسی شدند تا سلیقه مردم را به سمتی ببرند که کارگزاران حکومت هم نسبت به آن رضایت داشتند. از ناصر ملکمطیعی شروع میکنیم. پیش از آنکه فاتحه حضور «اول هیکل» با برزخیها در سینما خوانده شود، ناصر ملکمطیعی اولین ستاره واقعی و پولساز ایرانی در صنعت نیمبند سینمای ایران بود و در بیش از ۹۰ فیلم به ایفای نقش پرداخت. او بههمراه تنی چند از بازیگران صاحبنام بنای ناهمساز فرهنگی را پایهریزی کردند که هنوز کار میکند و بسیاری از آن بهره مالی فراوان میبرند؛ سینمایی که امثال ملکمطیعی در کمال فروتنی از آن سود میبردند به سرگرمی نگاهی سطحی داشت و رؤیاپردازانه دروغ میفروخت؛ ادامه این مسیر تا جایی پیش رفت که کمکم موقعیت صنعت سرگرمی درباری-کوچهبازاری با ورود به سال ۱۳۵۶ فروپاشید و ستارگانش هم فروغ آغازین خود را از دست دادند.
ناصر ملکمطیعی بهعنوان اولین نقش اول شاخص سینمای ایران البته در چند فیلم و سریال جریان سینماگران پیشرو و متفاوت هم بازی کرد ولی، چون از سالها پیش به برندی برای فیلمهای فارسی تبدیل شده بود، نتوانست از سایه آن نقشها بیرون بیاید و عاقبت بهطور کامل در جریان تغییر پارادایم در عرصه فرهنگ عامه حذف و طرد شد. درواقع این فقط بخشنامه و اعمال سلیقه از طرف مدیران فرهنگی نظم مستقر نبود که موجبات کنار گذاشته شدن او را فراهم آورد، بلکه ایران اسلامی در دوره جدید تشنه نگاه جدید به مقوله سرگرمی بود و دیگر نمیتوانست بر مبنای نظام ارزشی به کار گرفته شده در عصر شاهان پهلوی، غذای فکری مردم را طبخ و آماده کند.
ملکمطیعی یاد دوران سلطنت محمدرضا پهلوی را در دلها زنده میکرد و نماد مهم و غیرقابلچشمپوشیای برای انقلابیون بهحساب میآمد، پس با بیرحمی تمام، کاملاً بدیهی مینمود که امیرکبیر سلطان صاحبقران جایی در سینمای آن سالها نداشته باشد. باید زمان قابلتوجهی طی میشد تا ملکمطیعی دوباره بتواند فعالیت در حوزه سینما را از سر بگیرد و با «نقشنگار» علی عطشانی دوباره با پرده سینما دست دوستی دهد. برزخیها بهعنوان نماد سینمای دوران انتقالی، نمونه بسیار خوبی برای اشاره به وضعیت متناقض سینماگران شاخص قبل از انقلاب و حضور و عدم حضور آنها در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی است. دراینخصوص، محمدعلی فردین نیز به وضعیتی مشابه ناصر ملکمطیعی دچار شد، با این تفاوت که فردین پس از برزخیها در هیچ فیلم و سریال دیگری بازی نکرد و تا هنگام فوت در ۷۰ سالگی در فراق سینما سوخت!
فردین اولین سوپراستار سینمای ایران نبود ولی برای نزدیک به دو دهه تبدیل به نماد اصلی فیلمفارسی شد و به محبوبیتی عجیبوغریب نزد مردم دستیافت. جایگاه این شهرت و محبوبیت به حدی بالا گرفت که نمیشد نام فردین را از فرهنگ عامه و از حافظه جمعی مردم ایران جدا کرد. در همین ایام بود که اصطلاح «فردینبازی» هم رخ نمایان کرد و وارد ادبیات اهالی کوچه و بازار شد. پس تا اینجا میدانیم که تأثیر فردین پیش از اوجگیری بهروز وثوقی در سینمای پیش از انقلاب با هیچ بازیگری، از زن و مرد گرفته تا مشهور و محبوب قابلمقایسه نیست؛ پس نمیتوان به مسئولان فرهنگی انقلاب در آغاز دوران جمهوری اسلامی خرده گرفت که چرا جلوی حضور او در فضای انقلاب را گرفتند و نگذاشتند که او به کارش در سینما ادامه دهد؟ البته میتوان این سؤال را افراط ذیربط پرسید که چرا در ادامه و با توجه به علاقه شخصی او برای کار در آثار مهم و به قول معروف «فاخر» تلویزیون و سینما مجوزی به وی داده نشد؟ اما کاملاً طبیعی جلوه میکرد که فردین بهعنوان شاخصترین چهره سینمای فارسی تا اطلاع ثانوی جایی برای حضور در سینمای جوان شده آن سالها نداشته باشد.
حذف چهره ناصر ملکمطیعی و محمدعلی فردین در دوران جدید سینمای آن زمان به شیوهای طبیعی و ارگانیک رقم خورد، ولی بحث در مورد افرادی، چون بهروز وثوقی، پرویز صیاد و... کاملاً متفاوت بود. بهروز وثوقی پس از بازی در نمایش «موضوع جدی نیست» در بهار و تابستان ۱۳۵۷ از ایران خارج شد و دیگر هیچگاه به کشورش بازنگشت. او برخلاف ناصر ملکمطیعی و فردین تمام اعتبار بودنش در صحنه را بهشکلی طبیعی از مردم نمیگرفت و ارتباط تنگاتنگی با دربار و شخص اشرف پهلوی داشت. پس عدم بازگشت او به کشور درکنار مواضع سیاسیاش طی سالهای اخیر، حذف کامل و بیقیدوشرط او از چرخه سینما را توجیهپذیر نشان میداد و جای هرگونه گله و شکایتی را در این میان برای مدعیان دروغین راه آزادی و دموکراسی باقی نگذاشت.
پرویز صیاد هم کموبیش با اکتهای گاهوبیگاه سیاسی و بهظاهر انتقادیاش در فردای انقلاب راه خویش را از همقطارانش سوا کرد و برای همیشه در نقش دشمن مخالفخوان انقلاب قرار گرفت. بهانه او- که خود را یک هنرمند معترض، اما اصلاحطلب در رژیم پهلوی نشان میداد- برای دشمنی با انقلاب اسلامی این بود که نیروهای منتسب به انقلاب در بدو امر نباید سینما و تئاتر کوچک او در پاساژ صفویه را مصادره میکردند، چون او همواره بهعنوان یک هنرمند منتقد مغضوب دستگاه فرهنگی رژیم پهلوی بود و تصور نمیکرد چنین اتفاقی با روی کار آمدن جمهوری اسلامی برایش رقم بخورد ولی او سخت در اشتباه بود و باعجله، تصمیمش مبنی بر مخالفت تام و تمام با نظام جدید را اجرایی کرد.
او با ساخت فیلمهایی نظیر «فرستاده» و «سرحد»، تئاتر تلویزیونی «محاکمه سینما رکس» و همچنین انتشار کتاب «راه دشوار سینمای در تبعید» در خط مقدم دشمنی با جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و تمام پلهای پشت سرش را خراب کرد، درنتیجه باید ستارگان طردشده عرصه نمایش در دوران نظام جدید حکمرانی را به دو دسته تقسیم کرد؛ دسته نخست کسانی بودند که به دلیل قرار گرفتن در جو انقلابی و برای اینکه گذشته را به حافظه مردم میآوردند قافیه را به بازیگران تازهنفس باختند و دسته دوم اشخاصی بودند که به علت ضدیت تمامقد با حکومت و همینطور ارتباط با دربار شاه برای همیشه شانس خود از بازی در فیلمها، نمایشها و سریالهای تلویزیونی را دادند؛ در مورد اول میشد با گذشت زمان همانطور که به باقی افراد فرصت داده شده دوباره به بازیگرانی نظیر فردین، بیکایمانوردی و ناصر ملکمطیعی میدان داد، اما دررابطهبا گروه و دستهای که بهروز وثوقی، رضا علامهزاده، شهره آغداشلو و پرویز صیاد قرار داشتند نمیشد بههیچوجه چنین انتظاری داشت.
آیا انقلاب اسلامی باعث شد سینمای عامهپسند فارسی بههمراه تمام ستارگانش به محاق رفته و نیست و نابود شود؟ خیر؛ سینمای ایران حتی پس از پایان دوران بلاتکلیفی و ورود به دوران مدیریت بهشتی-انوار در بنیاد سینمایی فارابی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کماکان تعدادی از نمادهای پیشاانقلابی خود را حفظ کرد و در ادامه به نوع جدیدی از آثار سرگرمکننده رسید که شباهت زیادی به فیلمفارسیهای ایام گذشته داشت. فردین و ناصر ملکمطیعی حذف شدند، ولی ایرج قادری و سعید راد ابتدا بهصورت کجدارومریز و سپس بدون هیچ محدودیتی به کار خود ادامه دادند و برای نسل جدید مخاطبان هم خاطرهسازی کردند. سعید راد، نماینده جواناولهای آثار موسوم به موج نو در دهه ۵۰ بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم توانست در چند فیلم به ایفای نقش بپردازد و همچنان برای چندسال در صحنه جریان اصلی سینمای ایران باقی بماند.
او پس از بازی در دادشاه مرحوم حبیب کاوش و «عقابها» هیچکاک سینمای ایران، یعنی ساموئل خاچیکیان ممنوعالکار شد و مهاجرت کرد، ولی همین اتفاق باعث نشد نتواند فصل جدیدی از فعالیتهای سینمایی خودش را برای بار دیگر آغاز کند. سعید راد با فیلم بیگپروداکشن «دوئل» وارد دومین دوره کاری خود شد و تا هنگام هجرت همیشگیاش از دنیای فانی در فیلمها و سریالهای متعددی بازی کرد. تأثیر ایرج قادری در سینمای ایران از سعید راد بیشتر بود و حضورش کارکردی قابلمقایسه با ناصر ملکمطیعی و فردین داشت. او نهتنها یکی از فیگورهای اساسی فیلمهای فارسی در بُعد بازیگری بهحساب میآمد، بلکه در میان مهمترین کارگردانان آن آثار نیز از جایگاهی اساسی برخوردار بود. انقلاب که شد، برزخیها و «دادا» را ساخت، ولی آنقدر خوششانس نبود که بتواند بدون هیچمانعی به کارش در بهار انقلاب ادامه دهد؛ قادری باید برای حضور مداوم و رسمی در سینمای ایران تا سال ۱۳۷۳ و شروع نمایش عمومی فیلم سینمایی «میخواهم زنده بمانم» انتظار میکشید تا بتواند زنگار از اسم و برند قدیمیاش پاک کند و نام خود را بهعنوان کارگردان یک اثر به مخاطبانش ارائه دهد.
بازیگر کوچهمردها سعید مطلبی چندسال را به همین منوال و در مقام کارگردان صرف گذراند تا اینکه با «آکواریوم» حضور در جلوی دوربین را نیز تجربه کرد. او در ادامه توانست هم در جایگاه کارگردان و هم در نقش بازیگر گذشته خود را زنده کند و موقعیت رو به فراموشی و ازدسترفته پیشین را دوباره به چنگ بیاورد. مرتضی عقیلی، بازیگر مطرح سینمای ایران در دوران پهلوی- که بیشتر با فیلمهای تپلی و زیر پوست شب شناخته میشد- نیز کموبیش عاقبتی شبیه به ایرج قادری و سعید راد پیدا کرد. او پس از انقلاب در مسیر رفتوآمد به ایران و خارج از کشور قرار داشت و در تعدادی از آیتمهای نمایشی تلویزیونهای لسآنجلسی و یک سریال تلویزیونی در شبکه جم بازی کرد. عقیلی در نهایت پس از ۴۴ سال با نمایش «شوهراینترنتی» به صحنه بازگشت و در ادامه با بازی در فیلم «هایکپی» در سال ۱۴۰۳ طعم شیرین حضور در یک اثر سینمایی را هم پس از ایفای نقش در فیلم «پنجمین سوار سرنوشت» (۱۳۵۹) چشید. به این سیاهه میتوان نام محمد مطیع و سعید کنگرانی، بازیگران کارگاه نمایش و اداره تئاتر وزارت فرهنگ و هنر را نیز اضافه کرد که وقوع انقلاب اسلامی مانع از کار آنها نشد.
پیشتر اشاره کردیم تغییر در روند اداره سیاسی کشورها در قالب انقلاب، کودتا، شورش و نابسامانیهای اجتماعی میتواند وضعیت نمادهای فرهنگی-هنری پیشین را تحتالشعاع قرار دهد و وضعیت را دگرگون کند. انقلاب اسلامی هم از این قاعده کلی مستثنی نیست و مانند هر فعلوانفعال سیاسی و اجتماعی در جایجای این کره خاکی ممکن است با بعضی مهربان نباشد و برخی دیگر را بهخاطر همکاری در ناعدالتیها محاکمه کند. بحث، اما بر سر این نیست. مسئله اساسی در اینجاست که شرایط در وضعیت مشابه در باقی کشورها به چه شکل پیشمیرود و سیستمها درقبال هنرمندان چه آرایشی درپیش میگیرند؟ مثال میزنم، وقتی طالبان در شرف بهقدرترسیدن در افغانستان بود دست به اقدام شنیعی زد و یک طنزپرداز قدیمی را در قندهار دستگیر و سپس تیرباران کرد. این کمدین محمد خاشه نام داشت که به جرم خنداندن مردم درگیر خصم طالبانی شد و پس از ۶۰ سال زندگی بدون هیچدلیل قانعکنندهای کشته شد؛ اتفاقی که وجدان بیدار هیچیک از مدعیان حقوق بشر را آزرده نکرد تا برای چندمینبار به مردم منطقه ثابت شود که لزوم رعایت حقوق بشر شعاری بیش نیست. چنگودندان نشاندادن حکومتها به هنرمندان تنها به طالبان در افغانستان منتهی و خلاصه نمیشود.
سندیکای بازیگران مصر در سال ۲۰۱۹ به لغو عضویت عمرو واکد و خالد ابوالنجا رأی داد، زیرا آنها در مراجعه به جلسه کنگره آمریکا از وضعیت حقوق بشر در دوران ژنرال سیسی گلایه کردند و خواستار تحریم دولت متبوع خود توسط دولت آمریکا شدند! از سوی دیگر حافظه بلندمدت روزنامهنگاران حوزه فرهنگ و هنر در آمریکا هنوز آنقدر کار میکند که دولت آن کشور را بهخاطر قضیه مککارتیسم و اعمال محدودیت شدید علیه سینماگران مورد بازخواست قرار دهد.
منبع: فرهیختگان-ایمان عظیمی