به گزارش مجله خبری نگار، آنگونه که کارشناسان میگویند، کودکان نسل جدید بهدرستی آموزش نمیبینند یعنی اساسا آموزش درستی به آنها منتقل نمیشود. این ضعف سالهاست که به یکی از معضلات اساسی در نظام تعلیم و تربیت تبدیل شده است. فقر آموزشی حالا خود را بیشتر از هر زمان دیگری به رخ میکشد. مقصود نگارنده از بهکار بردن کلیدواژه «فقر آموزش»، ضعف در یادگیری نیست، بلکه ضعف در مهارتهای زیستی است. به این مفهوم که مدارس تمام کودکی دانشآموزان را میبلعند و اضطرابهای سنگینی به آنها تحمیل میکنند. در این میان هدف شکلگیری یک شهروند اخلاقمدار و وظیفهشناس و دارای مهارتهای زندگی بهکلی فراموش میشود. گویی فراموش میشود که در سیستم آموزشی قرار است انسانی خوب و شایسته تربیت شود، انسانی که منافع جمعی را بر منافع فردی ترجیح بدهد، انسانی که چگونه زیستن را بلد باشد. گویا برای مدیران نظام آموزشی همواره مهم بوده است که بهجای یک شهروند آگاه و مطلع، کودک صرفا مهارتهای درسی و ریاضیاش ارتقاء پیدا کند و انگار اصلا مهم نبوده که اغلب افراد جامعه تا سنین بالا از مهارتهای ارتباطی و اجتماعی کافی برخوردار نیستند یا در شکلگیری ارتباط درست ناتواناند. کودک ما که یا درگیر مدرسه شده یا وقتش با انواع ابزارهای نوین ارتباطی نظیر موبایل و تبلت پر میشود به مهارتهای پایه زندگی و مهارتهای اجتماعی نمیرسد و این بهزعم نگارنده عمق فاجعه است!
انتظار این است که دولت آستین خود را در آموزش کودکان بالا بزند، اما آیا واقعا عزم دولت همینقدر جزم شده است؟ بودجه سنواتی آموزشوپرورش این مسئله را رد میکند. گزارشهایی که پیشازاین منتشر شده، نشان از کسری بودجه چندساله آموزشوپرورش دارد و این بدان معناست که مسئله آموزش هنوز به دغدغه اصلی دولتها تبدیل نشده است.
آنگونه که بسیاری از فعالان حقوق کودک میگویند، ضعف آموزش در حوزه کودکان هنوز هم مشهود است و باید قدری بیشتر از قبل جدی گرفته شود.
مسئله ضعف نیروی انسانی فعال در حوزه آموزش، کسری بودجه نهادهای آموزشی، توجه نظام آموزشوپرورش به تفکر غیرانتقادی و بسیاری موارد دیگر دستبهدست هم داده تا درنهایت نظام آموزشی کودکان را ناتوان کند. به نظر میرسد تا زمانی که یک تغییر نگرش در دولت و تصمیمسازان ایجاد نشود، نمیتوانیم شاهد تغییر مثبت و شگرفی در حوزه آموزش به کودکان باشیم.
پیشترها فرشید یزدانی، فعال حقوق کودک دراینباره به نکات تأملبرانگیزی اشاره کرده بود، اینکه نظام آموزشی ما با فقر محتوایی روبهرو است و اگرچه هدف نظام آموزشی، آموزش افراد برای داشتن زندگی بهتر است. اما این اتفاق در نظام آموزشی ما کمتر رخ میدهد. یعنی هدف اصلی آموزش با مشکل مواجه است. یعنی نظامی داریم که بر اساس تکگویی حاکم است و طرح مسئله بر مبنای حافظهمحوری است. طبیعی است که این ساختار آموزشی به چه سمتی میرود. بههمین علت کودکان یاد نمیگیرند که کتاب متفرقه بخوانند و اساسا در سنین بالا نیز افراد نیاز به مطالعه را در خود احساس نمیکنند. ما در نظام آموزشیمان مهارت گفتوگو را به کودکان آموزش نمیدهیم و همین مسئله خود را در میزان خشونت و حتی بحران کتابخوانی نشان میدهد. کتاب پرمحتوایی که تنها با هزار نسخه تیراژ، وارد بازار نشر میشود، خود گویای این ضعف است.
مطابق تأکیدات فرشید یزدانی و قاطبه کارشناسانی که دستی در امر آموزش دارند، باید آموزشوپرورش متحول شود و از حالت یک نظام سنتی که رویکرد انتقادی و پرسشگری در آن جایی ندارد، به سمت نگاه جدیدتری حرکت کند. تفکر فعلی در آموزشوپرورش این است که کودک باید تابع نظام آموزشی باشد. یعنی هیچ کجای این نظام آموزشی دیده نمیشود که کودک منتقد باشد یا از خود ایدهای داشته باشد. اگر این رویکرد در آموزشوپرورش اصلاح شود، طبیعی است که با توجه به گستردگی این نظام، تأثیرات بهتری هم دارد. بر همین اساس است که باید گفت اولویت اصلاح، باید آموزشوپرورش باشد. ولی گاهی این مخالفت با اصلاح در آموزشوپرورش دیده میشود که علت آن را هم باید در انعطافناپذیر بودن این نظام آموزشی دانست. اما تردیدی نیست که امروزه باید یک اصلاح همهجانبه صورت گیرد.
البته یکی از شروط این اصلاح، اختصاص بودجه مناسب است و در این زمینه باید نگاه دولت بهصورت جدی تغییر کند. دولت باید متوجه شود که در کجا هزینه کند که بهره بیشتری هم برایش به همراه داشته باشد. در شرایط فعلی، بودجه بهطور مناسب و آنطورکه باید اختصاص نمییابد. علاوه بر کسری بودجههای متعددی که آموزشوپرورش با آن روبهرواست، به برنامههایی بودجه اختصاص مییابد که نباید اولویت اصلی آموزش باشد.
بنابراین مسئله اولویت آموزش هم باید در نظام آموزشی اصلاح شود و بهجای طرح موارد غیرضروری، نحوه ارتباطگیری و مهارت اجتماعی را در کودکان تقویت کرد. وقتی کودکی نمیتواند در جامعه خود با افراد مختلف از خانواده گرفته تا معلمان، ارتباط درست برقرار کند و یک گفتوگوی سالم داشته باشد، در چنین شرایطی آموزش موارد دیگر چندان ضروری بهنظر نمیرسد. در این حوزه باید نگاه بهکلی تغییر کند. اگر نگاه را به سمت اجتماعی شدن این کودکان معطوف کنیم، اولویتهای بودجهای خودبهخود تغییر میکند. آموزشوپرورش باید به این نتیجه برسد که آموزش مهارتهای زندگی یکی از اصلیترین مهارتهایی است که جای خالی آن در شرایط فعلی احساس میشود. کودکان امروز ما مهارت ارتباط برقرار کردن را خوب یاد نگرفتهاند. چه انتظاری میتوان از این کودک داشت که وقتی وارد جامعه میشود، بتواند ارتباط سالم برقرار کند!
انتقادهایی ازایندست پیوسته مطرح بوده و اگر نشریات سالهای دهه ۹۰ را ورق بزنید، با انواع و اقسام انتقادات بهنظام آموزشی مواجه میشوید، ازجمله در مطلبی که نگارنده آن قدسیه کلهر، مددکار کودک و پژوهشگر مسائل اجتماعی است. او در این مطلب بهصراحت مینویسد: «متأسفانه مهارتهای ارتباطی وزندگی نه جزءسرفصلهای درسی است و نه آموزش مناسب و درخور توجهی به بچهها در این زمینه ارائه میشود. درعینحال، بسیاری از آموزشها کاربردی نیست. همین مسئله هم سبب میشود کودک بعد از رسیدن به سن رشد و فارغالتحصیلی از مدرسه، بازهم نیاز به آموزش داشته باشد و به سمت کلاسهای جانبی برود. یعنی هم در محتوای آموزشی مشکل داریم و هم ابزارهای مناسب برای آموزش در اختیار آموزشوپرورش نیست. به گذشته نگاه کنیم تا ببینیم چقدر این مسئله در کودکانی که حالا بالغ هستند و وارد جامعه شدهاند، خود را نشان میدهد. یکی از مشکلات اساسی، نبود آموزش مناسب در حوزه مهارتهای زندگی است. واحدهای درسی مختلف از ریاضی گرفته تا درسهای دیگر هرسال بهروز میشود و مدرسان برای آموزش آن تربیت میشوند، اما برای مهارتهای زندگی هیچ کاری نمیکنیم. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که محتوای کتابهای آموزشی با نیازهای روز کودکان منطبق نیست و اختلاف فاحشی دارد. بچهها حتی میتوانند محتوای بهتر از کتابهای درسی خود را از طریق دسترسی به اینترنت به دست آورند. این مسئله نشان از آن دارد که محتوای مطالب، چیزی نیست که بچهها به آن نیاز دارند.
البته این تنها مشکل سیستم آموزشی نیست و معلمان مدرسه هم مشکلاتی دارند. شاید بتوان ضعف نیروی انسانی را در این رابطه مطرح کرد. کمبود نیروهای آموزشدیده و متخصص در مقطع ابتدایی که بتواند نیازهای عاطفی و روانی کودک را پاسخگو باشند، بهشدت احساس میشود. این مسئله در سنین ۷ تا ۱۲ سال که سن حساسی است، بیشتر دیده میشود. به همین دلیل معلمانی که با این کودکان طرف هستند، باید مهارتهای لازم برای برخورد با این کودکان را داشته باشند. متأسفانه در شرایط فعلی این ضعف دیده میشود که کودکان به لحاظ اطلاعات و معلومات، از معلمان خود جلوتر هستند. این مسئله نشان از آن دارد که معلمان ما، بهروز نیستند. در این میان باید علاوه بر محتوای دروس، ارزشهای جامعه و مهارتهای ارتباطی را به کودکان آموزش داد. کودکی که میتواند خوب تحصیل کند، اما نمیتواند ارتباط درستی با همکلاسیهای خود داشته باشد، مهارتهای زندگی را بهخوبی نیاموخته است. این مسئله باید از کودکی موردتوجه قرار گیرد. اگر بسیاری از این مشکلات درزمانی که کودکان در مقطع پیشدبستانی و دبستان هستند، جدی گرفته شود، بسیاری از مشکلات سالهای بعد خودبهخود حل میشود. در حقیقت این مشکلات را باید از پایه حل کرد. کودکان نسل امروز نیاز به اطلاعات بهروزتری دارند. دیگر نمیتوان کودکان نسل امروز را با گذشته مقایسه کرد. باید همانطور که اطلاعات کودکان بهروز میشود، آموزشهای آنها را هم مطابق با نیازهایشان، بهروز کرد.»
البته در این چرخه معیوب که ارمغان نظام آموزشی است، خانوادهها نیز مقصر هستند، چراکه از همان اوان کودکی، فرزند خود را برای تجهیز هرچه بیشتر به علوم و رشتههای گوناگون، وارد کلاسهایی که زبان دوم و سوم را به آنها یاد میدهد یا مهارتهای هنری آنها را تقویت میکنند کرده و حتی برخی خانوادهها از خواستههایشان میزنند تا بچههایشان را به این کلاسها بفرستند. اگرچه ثبتنام کودک در این کلاسها اتفاق بدی نیست، اما نکته اینجاست که در این میان یک هدف بزرگ و متعالی گم میشود و آن تربیت یک انسان مسئولیتپذیر و دارای مهارتهای زندگی است. گویی همه اعم از والدین و مدارس فراموش میکنند که آموزش صرفا در مفاهیم علمی و یادگیری یک یا چندزبانه خلاصه نمیشود. دانشآموز ما باید یاد بگیرد که اصطلاحا «چگونه در جامعه گلیم خود را از آب بیرون بکشد.» او باید جامعه و اجزایش را بشناسد. به تعبیر سمیه توحیدلو، جامعهشناس و پژوهشگر که سالیان پیش مطلبی در این باب برای «تجارت فردا» نوشته است: «دانشآموز ما باید بیاموزد که چگونه با تهدیدهای زندگی و نداشتنها و فقدانها مواجه شود و چگونه برای خودش فرصتهای ارزنده بیافریند. او باید یاد بگیرد که چگونه زندگی بر پایه عقلانی و ارزشهای انسانی و اخلاقی را بهصورت همزمان فراهم کند. دانشآموز ما اینجا باید ارزشها را درونی کند. درونی کردن ارزشهای عمومی برای اخلاقی زیستن مهم است.
روش درونی شدن این ارزشها نیز از خودشان مهمتر است. ارزشهایی که دستوری نیستند سادهترین راه حکمرانی بزرگترها برای پذیرش فرزندان، چه در خانه و چه در مدرسه هستند، اما بیتوجهی به این مهارتهای زیستی و خلاصه شدن به مهارت پوچ تستزنی باعث شده حکمرانی والدین و نهاد مدرسه هیچوقت نتیجهاش به دانشآموز صاحب اخلاق نرسد، زیرا جنس آموزش مهارت در نهادهای آموزشی ما با این هدف سنخیت ندارد. درواقع سالهاست ساختار آموزش بر همین بنیان است و تنها محتوا عوض میشود. همین مسئله باعث شده که روانشناسان و جامعهشناسان ما بامطالعه وضعیت اجتماعی و نوع زندگی جوانان به این نتیجه برسند که ما با جمعی از آدمهای خلاق و باهوشی طرفیم که رسم و آیین زندگی را نمیدانند. درواقع مدرسه به آنها فرصت آموختن این مهارتها را نداده است؛ بنابراین اگر قرار باشد در جامعه ایرانی مهارتهای مختلف به بچهها آموزش داده شود، اگر قرار باشد ارزشهای اخلاقی درونی شود، اگر قرار باشد مهارتهای روابطی تقویت شود جز با تغییر دیدگاه نسبت به مقوله آموزش ممکن نیست.
درنهایت آنکه ماحصل مدارس ما امروز در جامعه خود را بهگونهای بروز میدهد که اخلاق و فرهیختگی جمعی به حد بازسازی مطلوب اجتماع نرسد و آدمهایی سرگردان تولید شوند که نه مسئولاند و نه مسئولیتپذیر و انواع بحرانها انتظارشان را میکشد؛ بحرانهایی که شاید ملموسترینشان بحران روابط شخصی افراد با دیگران است. بحران در ازدواج، بحران در برقراری مناسبات اجتماعی در کوچه و خیابان، بحران در مناسبات کاری و...، زیرا آنها نحوه مقابله با بحرانها را نمیدانند و در برابر آسیبها بیمه نشدهاند. جوانانی که هرچند سبک زندگیشان جهانی شده است، اما آموزشهایی که میگیرند برای رفتارهای پرخطر سبک انتخابیشان کامل و کافی نیست و متأسفانه هنوز این مسائل برای مدیران آموزشوپرورش دغدغه جدی بهحساب نمیآید و زنجیره آموزشی کماکان برای تغییرات سازنده توانمند نیست.»
منبع: رسالت-آرمین زارع