به گزارش مجله خبری نگار، آرنولد شوارتزنگر یک اسطوره در ژانر اکشن و یکی از بزرگترین ستارگان سینما در دهههای ۸۰ و ۹۰ بود. شوارتزنگر که اصالتاً اهل اتریش بود، هدف خود را تبدیل شدن به بهترین بدنساز جهان قرار داد و در هفت مسابقه مستر المپیا توانست مقام اول را به دست آورد. پس از تسلط بر دنیای بدنسازی، علیرغم اینکه بارها به او گفته شده بود که نام خانوادگی و لهجه غلیظاش موانعی غیرقابل عبور برای رسیدن به این هدف هستند، این بار تصمیم گرفت که به یک ستاره سینما تبدیل شود. علیرغم اینکه اولین نقشهایی که به او پیشنهاد شد، نتوانستند از قدرت شوارتزنگر استفاده کنند، این ستاره در نهایت در اوایل دهه ۸۰ با برخی از فیلمهای خود به شهرت رسید، فیلمهایی که به جای مانع، جثه بزرگ و صدای او را به یک قابلیت تبدیل کرده بودند.
شوارتزنگر برای بیش از یک دهه تبدیل به یک غول باکس آفیس شد و فیلمهای او مرتباً به فیلمهایی پرفروش تبدیل میشدند. در حالی که او به خاطر کارهایش در حوزه کمدی و متعاقباً به عنوان یک سیاستمدار، پس از تبدیل شدن به فرماندار کالیفرنیا، مورد توجه قرار گرفت، اکثر طرفداران سینما، این درخت بلوط اتریشی را به خاطر بازیهایش در فیلمهای اکشن میشناسند. از کالتهای کلاسیک گرفته تا شاهکارهای پلیسی، شوارتزنگر به لطف انتخاب زیرکانه پروژهها و همکاری با برخی از بهترین کارگردانان اکشن، در مقایسه با بسیاری از قهرمانان اکشن همعصر خود توانست ثبات کیفی مداومتری داشته باشد. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین فیلمهای اکشن آرنولد شوارتزنگر آشنا کنیم.
۱۰- Red Heat (۱۹۸۸)
۹- The Running Man (۱۹۸۷)
۸- Last Action Hero (۱۹۹۳)
۷- Commando (۱۹۸۵)
۶- Conan the Barbarian (۱۹۸۲)
۵- True Lies (۱۹۹۶)
۴- The Terminator (۱۹۸۴)
۳- Total Recall (۱۹۹۰)
۲- Predator (۱۹۸۷)
۱- Terminator ۲: Judgment Day (۱۹۹۱)
بیشتر فیلمهای اکشن شوارتزنگر در دهه ۸۰ بسیار نوستالژیک و دوست داشتنی هستند، با چند مورد استثنا که در غربال زمان از یاد رفتهاند. کونان ویرانگر (Conan the Destroyer) و سونیای سرخ (Red Sonja) فیلمهای با تم شمشیر و جادوی ضعیفی بودند که نتوانستند انتظارات را برآورده کنند، و انتقام منصفانه (Raw Deal) در مقایسه با فیلمهای شاخصتر شوارتزنگر در آن دوران بسیار نوعی و کلیشهای است. با این حال، داغ سرخ را نباید به دلیل دستاوردهایش برای این ژانر نادیده گرفت. این فیلم دهه ۸۰ در زیرژانر رفیق-پلیس ساخت والتر هیل است، کارگردانی که با فیلم ۴۸ ساعت (۴۸ Hrs) به محبوبیت این زیرژانر کمک کرد و شوارتزنگر در این فیلم نقش یک افسر پلیس شوروی رت در کنار جیم بلوشی در نقش یک پلیس شوخ اهل شیکاگو بازی میکند. داستان این فیلم اکشن در مورد دو مرد قانون کاملاً متضاد است که یک قاچاقچی گرجی را که به آمریکا فرار کرده است، ردیابی میکنند.
فیلمبرداری این فیلم در شرایطی که جنگ سرد شروع به آب شدن کرده بود، باعث شد این فیلم بتواند در مسکو، به طور خاص در میدان سرخ، فیلمبرداری شود، و این فیلم اکنون یادگاری جالب از آن دوران است، شبیه به فیلم سحرگاه سرخ (Red Dawn)، اگرچه در به تصویر کشیدن روابط آمریکا و شوروی بسیار مثبتتر از آن فیلم است. با وجود اینکه شوارتزنگر در این مقطع از دوران حرفهایاش به خاطر نقشهای اکشن خندهدارتر و شوخ طبعانه اش شناخته میشد، هیل در عوض او را برای یک نقش جدیتر انتخاب کرد و از واکنشهایش نسبت به شخصیت ملوپنتر بلوشی، کمدی مورد نظر را ایجاد میکرد. این رویکرد ممکن است در نهایت به عملکرد فیلم در باکس آفیس لطمه زده باشد، زیرا تماشاگران از نقش کمدی شوارتزنگر در دوقلوها (Twins) استقبال بیشتری کردند، فیلمی که همان سال و چند ماه بعدتر از داغ سرخ منتشر شد و فیلم بسیار موفقی از لحاظ فروش در گیشه بود. داغ سرخ به اندازه بهترین فیلمهای اکشن شوارتزنگر یا هیل موفق نیست، اما با جذابیت متقابل بین دو ستاره و کیفیت خشن سکانسهای اکشناش، توانست فیلم نسبتاً موفقی از آب دربیاید.
تا حدودی بر اساس رمان علمی تخیلی دیستوپایی استیون کینگ، مرد فراری، آرنولد را در نقش پلیسی به کار میگیرد که به ناحق به کشتن غیرنظامیان بی گناه متهم و زندانی شده است، پس از اینکه از دستور مافوق هایش تمرد میکند. او از زندان فرار کرده، اما دوباره دستگیر شده و به او فرصتی داده میشود تا آزادی خود را با حضور در مسابقه مرگباری به نام مرد فراری که محکومان را در مقابل قاتلانی مختلف قرار میدهد، بدست آورد. این ایده به تنهایی تضمین میکرد که مرد فراری تبدیل به یک کالت محبوب خواهد شد، و علیرغم کارگردانی استادانه پل مایکل گلیزر، این فیلم به لطف شخصیتهای منفی فوق العاده و زیبایی شناخته علمی تخیلی دهه هشتادی خود، اغلب اوقات روایتی جذاب است.
گروه تعقیب گرانی که شوارتزنگر و شرکت کنندگان دیگر این مسابقه را شکار میکنند پر از شخصیتهای بزرگی مانند جسی ونتورا و جیم براون است، اما بزرگترین شخصیتی که فیلم استفاده میکند، ریچارد داوسون، مجری برنامه دشمنی خانوادگی (Family Feud) است که نقش مجری بیوجدان نمایش بازی مرد فراری را بازی میکند. داوسون در این نقش عالی عمل میکند و شرارت و عطش او برای کسب بالاترین تعداد بینندگان، بهترین لحظات هجو را به فیلم میدهد. وقتی فیلم با وسواس خشونت آمریکا و فرهنگ برنامههای مسابقهای شوخی میکند، بسیار سرگرمکننده و بامزه است، اما نمیداند چگونه ادامه مسیر را بپیماید و در نهایت فقط به یک اکشن کلیشهای تبدیل میشود، اما فیلمی که تماشای آن به شکل غیرقابل انکاری جذاب است. گلن پاول در حال حاضر قرار است در یک نسخه بروز شده از رمان کینگ به کارگردانی ادگار رایت بازی کند که ممکن است در زمینه نقد اجتماعی خود هوشمندانهتر عمل کند یا نکند، اما امیدواریم که این فیلم همان ارزش سرگرم کنندگی فیلم اورجینال شوارتزنگر را داشته باشد.
روی کاغذ، Last Action Hero یک موفقیت تضمین شده به نظر میرسید. در این فیلم، یک بار دیگر شوارتزنگر با جان مک تیرنان، کارگردان فیلم Predator، که در آن زمان هر دو فیلم Die Hard و The Hunt for Red October را ساخته بود، همکاری میکرد و فیلمنامهای پست مدرن داشت که توسط نویسنده اسلحه مرگبار، شین بلک، نوشته شده بود. متأسفانه این فیلم یک هفته پس از پارک ژوراسیک اکران شد و نقدهای متوسطی از منتقدان دریافت کرد. آخرین قهرمان اکشن در باکس آفیس شکست سختی خورد و وقتی به گذشته نگاه میکنیم، سرآغاز سقوط شوارتزنگر به عنوان یک ستاره سینما بود.
آخرین قهرمان اکشن با هجو بازی میکند، جایی که شوارتزنگر نقش خودش را به عنوان شخصیتی در یک فرانچایز اکشن تخیلی در مورد ابرپلیسی به نام جک اسلیتر بازی میکند. آستین اوبراین نقش یک نوجوان دیوانه فیلمهای اکشن را بازی میکند که به لطف یک بلیط جادویی سینما، به درون دنیای فیلم کشیده شده و خود را در کنار اسلیتر مییابد. این یک فیلم نیمه تمسخرآمیز از نوع فیلمهایی است که شوارتزنگر را به شهرت رسانداما از روایت خود بهره کامل را نبرده و با رده بندی PG-۱۳ محدود شده است، اما همچنان تماشای این فیلم بسیار خوشایند بوده و جایگاه یک فیلم کالت را پیدا کرده است.
اگر یک رقابت وجود داشته باشد که سینمای اکشن دهه ۸۰ را تعریف کرد، آن رقابت بین شوارتزنگر و سیلوستر استالونه بود. رقابت دوستانه بین دو ستاره عضلانی هالیوود باعث شد که هر دو برای اینکه ببینند چه کسی میتواند بالاترین تعداد کشته را در فیلمهای اکشن خود داشته باشد به رقابت بپردازند. کماندو پاسخ شوارتزنگر به رمبوی استالونه بود. او در این فیلم نقش سرهنگ سابق نیروهای ویژه، جان ماتریکس را بازی میکند که جنگی تک نفره را علیه ارتش خصوصی مزدورانی که برای ژنرالی از یک کشور خارجی خیالی کار میکنند، به راه میاندازد، پس از اینکه دخترش را میربایند.
کماندو وحشیانهترین فیلم اکشن شوارتزنگر است و دقیقاً همان قتل عام انفجاری دهه ۸۰ را ارائه میدهد که مخاطب انتظارش را داشت. این فیلم فاقد ویژگیهای ساختارشکنانهای است که کارگردانهایی مانند جیمز کامرون یا جان مکتیرنان در همکاریهای خود با شوارتزنگر به ارمغان آوردند، و همزمان، از کاریزمای طبیعی او مانند فیلمهای بعدی اش بهره نمیبرد (اگرچه چند دیالوگ خوب نیز دارد)، اما کارگردان فیلم، مارک ال. لستر به خوبی میداند چگونه همه چیز را منفجر کند. کماندو از همان ابتدا یک فیلم اکشن مطلق است که دقیقاً همان چیزی را که وعده میدهد ارائه میدهد؛ نه بیشتر نه کمتر.
اولین نقش برجسته و نمادین شوارتزنگر که او را به شهرت رساند، شخصیت کونان بربر در فیلمی به همین نام از جان میلیوس بود که یک اثر حماسی خونین در ژانر فرعی شمشیر و جادوگری بود. تهیهکنندگان این فیلم پس از تماشای شوارتزنگر در مستند Pumping Iron، پتانسیل بازیگری او را دیده و میلیوس برای ادای درست دیالوگهای طولانی شخصیت اصلی فیلمش، سخت با شوارتزنگر کار کرد. این فیلم به عنوان یک داستان اورجینال برای شخصیت کونان عمل میکند، از شاهد قتل پدر و مادرش بودن، تا تبدیل شدن به یک کودک برده و در نهایت به دنبال انتقام رفتن.
جیمز ارل جونز نقش رهبر فرقه شرور داستان و مسئول مرگ والدین کونان را بازی میکند و یکی از برجستهترین جنبههای این فیلم فانتزی است، در دورنی که شوارتزنگر هنوز در حال رشد به عنوان بازیگر بود، اما این بازیگر خوش هیکل به خوبی با این نقش سازگار بود، نقشی که نیازی به ظرافت احساسی زیادی از جانب او نداشت. کارگردانی میلیوس بر تاثیرات آبکی فیلم استوار بوده و موسیقی متن باسیل پولدوریس بسیار حماسی است، که Conan the Barbarian را چندین لیگ بالاتر از دنبالهاش، فیلمهای فانتزی کپیبرداری شدهای که در دهه ۸۰ ساخته شد و بازسازی ناموفق با حضور جیسون موموآ در نقش اصلی، قرار میدهد.
تنها فیلمی که شوارتزنگر با جیمز کامرون در آن همکاری کرد و بخشی از فرانچایز ترمیناتور نبود، فیلم اکشن کمدی رمانتیک جاسوسی دهه ۹۰ با نام True Lies بود. شوارتزنگر در این فیلم نقش هری تاسکر را بازی میکند که شغل خود به عنوان جاسوس را از خانواده اش پنهان کرده است. جیمی لی کرتیس نقش همسر او را بازی میکند که از ازدواجشان خسته شده و توسط یک فروشنده ماشین چشم چران که بیل پکستون با استادی تمام نقشش را بازی میکند، درگیر یک نقشه جاسوسی جعلی میشود. وقتی هری درگیر ماجرا میشود، زندگی کاری و زندگی شخصی او به شکلی انفجاری با هم برخورد میکنند.
این فیلم یک روایت بزرگ و آبکی دارد که منجر به یک فیلم بزرگ و احمقانه میشود، اما یکی از سرگرم کنندهترین فیلمهای شوارتزنگر نیز هست. فیلم دروغهای حقیقی نزدیکترین تجربه جیمز کامرون به کارگردانی فیلمی شبه جیمز باند بود و او از این فرصت نهایت بهره را برده، برخی از دیوانه کنندهترین سکانسهای اکشن خود را به نمایش میگذارد. شوارتزنگر یکی از بهترین نقش آفرینیهای اکشن خود را در این فیلم انجام داده و کرتیس با زمانبندی کمیک عالی اش، این فیلم را از آن خود میکند. فیلم دروغهای حقیقی بهخاطر بن مایههای زنستیزانه متصور و تصویرسازی تکبعدی اش از شخصیتهای شرور خاورمیانهای مورد انتقاد قرار گرفت، اشکالاتی که نادیده گرفتن آنها سخت است، اما همچنان یک ماجراجویی کمیک بوکی بزرگ است که نباید خیلی جدی اش گرفت.
تا حد زیادی نمادینترین نقش شوارتزنگر و بهترین بازی او در نقش یک شخصیت شرور، The Terminator، هم حرفه او و هم کارگردان فیلم، جیمز کامرون را به مرحلهای جدید برد و البته آغازگر یک فرانچایز اکشن علمی تخیلی بزرگ نیز بود. این فیلم اورجینال در مقایسه با دنبالههای بعدی اش، یک اکشن هیجانانگیز بسیار سادهتر با عناصر اسلشر سنگین است، اما همچنان میتواند اکشنهای بسیار تلخی در حال و هوای دهه ۸۰ ارائه کند.
شوارتزنگر در ابتدا برای نقش قهرمان داستان، کایل ریس در نظر گرفته شده بود، اما او کامرون را متقاعد کرد که برای بازی در نقش قاتل سایبرنتیک مسافر زمان مناسبتر است، که میتوانست از سبک سخن گفتن یکنواخت و فیزیک غیرعادیش نهایت استفاده را ببرد. مایکل بین برای نقش ریس انتخاب شد که انرژی خشن و پرالتهابش را به این نقش آورد، و لیندا همیلتون در نقش سارا کانر یک بازی خیره کننده از خود ارائه میدهد، کسی که برای نابود شدن هدف قرار گرفته، زیرا مادر رهبر آینده مقاومت انسانها در برابر ماشین هاست. در حالی که برخی از جلوههای ویژه این فیلم با گذشت زمان دیگر اثرگذاری گذشته را ندارند، فیلم اورجینال ترمیناتور همچنان از بودجه اندک خود نهایت استفاده را میبرد و احتمالاً ضروریترین فیلم اکشن در کارنامه شوارتزنگر برای تماشاست.
این موفقیت ترمیناتور بود که شوارتزنگر را برای بازیگری در فیلم اکشن علمی تخیلی مشابه RoboCop در رادار تهیه کنندگان این فیلم قرار داد. در حالی که او در نهایت این نقش را به دست نیاورد، زیرا نمیتوانست در لباس بسیار تنگ این شخصیت جا شود، موفق شد با پل ورهوفن، کارگردان ربات پلیس، در فیلم بعدیاش، یعنی فیلم اکشن علمی تخیلی یادآوری مطلق در دهه ۹۰ همکاری کند.
بر اساس داستان کوتاهی از فیلیپ کی دیک، با عنوان ما یادآوری کاملی را برای شما فراهم میسازیم، این فیلم بهعنوان یک داستان اکشن-ماجراجویی بزرگ با بودجه کلان نوشته شده بود، که بودجه اش بیشتر نیز شد، وقتی که شوارتزنگر برای بازی در نقش داگلاس کواید استخدام شد، یک کارگر ساده که رویای رفتن به ماه را در سر میپروراند، اما وقتی یک ایمپلنت حافظه در سرش قرار داده میشود، کشف میکند که شاید قبلاً در مریخ بوده است و بدین ترتیب راز گذشته اش را فاش میکند. این فیلم در همه حوزههای مثبت در جایگاه بالایی قرار دارد، فیلمی که روایت علمی تخیلی تفکر برانگیز را با اکشن به شدت خشن ترکیب میکند، همه با لحن هجوآمیز خاص کارگردان، پل ورهوون.
اگر ترمیناتور شوارتزنگر را در نقش یک شرور اسلشر به کار میگیرد، دیگر فیلم هیبریدی او در دهه ۸۰ به نام غارتگر، به او اجازه میدهد تا نقش آخرین بازمانده را بازی کند. شوارتزنگر در نقش داچ شفر، رهبر تیمی از عضلانیترین سربازان مزدور را بازی میکند که وظیفه دارند گروگانهایی آمریکایی را از مجتمعی در آمریکای مرکزی نجات دهند. پس از اینکه نیمه اول فیلم مانند یک فیلم اکشن معمولی دهه ۸۰ی خشن و مردانه روایت میشود، در نیمه دوم، داستان تبدیل به یک روایت ترسناک علمی تخیلی میشود، جایی که آرنی و تیمش به طور سیستماتیک توسط یک بیگانه که آنها را برای خوشگذرانی شکار میکند، تعقیب شده و یک به یک کشته میشوند.
کارگردان فیلم، جان مک تیرنان، که پس از اینکه شوارتزنگر تحت تاثیر فیلم اول او به نام Nomads قرار گرفت، به عنوان کارگردان برای این فیلم انتخاب شد، مهارتهای خود را در صحنهپردازی اکشن و ساختارشکنی ژانری به کار میگیرد که Predator را به چیزی فراتر از روایت سینمایی خود به عنوان یک فیلم درجه دوم تبدیل میکند. همچنین طراحی فوقالعاده موجود فرازمینی فیلم، باعث ارتقای فیلم کیفیت میشود. بعد از اینکه طراحی اورجینال این موجود رضایت بخش نبود، استن وینستون برای ساخت نسخهای بهتر استخدام شد. وینستون این موجود را بازطراحی نموده و یک هیولای سینمایی نمادین را خلق کرد که نقشش را کوین پیتر هال فقید بازی کرد، پس از اینکه در ابتدا ژان کلود ون دام برای این نقش در نظر گرفته شده و چند روز نیز لباسهای خاص آن را به تن کرده بود، اما در نهایت به خاطر مشکلات مربوط به پوشیدن این لباسها و گریم طاقت فرسایش، این نقش را رها کرد.
دنبال کردن فیلم هیجان انگیزشان در دهه ۸۰، همیشه یک کار دلهره آور بود، اما شوارتزنگر و جیمز کامرون نه تنها توانستند از ترمیناتور اورجینال پیشی بگیرند، بلکه با ترمیناتور ۲: روز داوری، یک شاهکار در ژانر اکشن خلق کردند. با تغییر هوشمندانه شخصیت شرور شوارتزنگر به قهرمان داستان، که اکنون وظیفه محافظت از جان کانر خردسال را بر عهده دارد، این فیلم از شخصیت ستاره سینمای شوارتزنگر که از زمان اکران اولین فیلم به دست آمده بود، نهایت استفاده کرد و به کامرون اجازه داد تا یک شخصیت شرور جدید با فناوری پیشرفته را بر اساس ایدههای اورجینال خودش خلق کند، چیزی که در فیلم اول در سال ۱۹۸۴ و به دلیل محدودیتهای بودجهای و فنی قادر به خلق آن نبود.
شخصیت تی-۱۰۰۰ یک شخصیت شرور سینمایی است که با ترکیبی عالی از بازی سرد و بی روح رابرت پاتریک، جلوههای عملی فوق العاده و جلوههای کامپیوتری پیشرفته به دست آمده است. ترمیناتور ۲ پرفروشترین فیلم سال ۱۹۹۱ بود که جایگاه شوارتزنگر را به عنوان ستاره سینما تثبیت کرد و کامرون را برای همیشه در فهرست کارگردانان طراز اول قرار داد. موفقیت چشمگیر این دنباله سینمایی بود که ترمیناتور را به یکی از محبوبترین فرنچایزهای علمی تخیلی در تمام دوران تبدیل کرد. اگرچه دنبالهها، با یا بدون شوارتزنگر، هرگز به کیفیت یا موفقیت این فیلم نزدیک نمیشوند، ترمیناتور ۲ هرگز به عنوان بهترین فیلم اکشن آرنولد شوارتزنگر جایگاه خود را از دست نداده است.
منبع:روزیاتو