به گزارش مجله خبری نگار، اگر از «سندرم ابرکمککننده» رنج میبرید، مجبورید به دیگران کمک کنید، تا جایی که ممکن است نتوانید نیازهای خودتان را برآورده کنید.
در واقع، این وضعیت شایعتر از آن چیزی است که فکر میکنید، و این ویژگیای است که ممکن است در خود یا دیگران مشاهده کنید، که در آن افراد نمیتوانند جلوی خود را از کمک کردن بگیرند.
برای توضیح این وضعیت، روانشناسان جس بکر و راد وینسنت در کتاب خود با عنوان «سندرم فوق یاریرسان: راهنمای بقا برای افراد همدل» میگویند که برخی افراد در حرفههایی کار میکنند که آنها را به «فوق یاریرسان» تبدیل میکند، از جمله وکلا، حسابداران، پرستاران، درمانگران، مددکاران اجتماعی، معلمان و حتی مادران.
آنها افزودند: «آنچه که بین آنها مشترک است این است که در تمام جنبههای زندگی به مردم کمک میکنند. افراد مستعد ابتلا به سندرم ابرکمککننده در اطراف ما زیاد هستند. آنها حلکننده مشکلات و میانجیهایی هستند که نمیتوانند در برابر فرصتی برای کمک مقاومت کنند. معمولاً در هر خانوادهای یکی وجود دارد که دوست همیشگی است و همیشه در مواقع بحرانی کمک میکند.»
این دو نفر چهار دلیل احتمالی را شرح دادند که چرا یک نفر میتواند یک یاور فوقالعاده باشد:
برای برخی از ابرکمککنندگان، این در ژنهایشان است. بیکر و وینسنت توضیح میدهند: «شواهد علمی وجود دارد که نشان میدهد کمک کردن ممکن است یک مؤلفه ژنتیکی داشته باشد.» محققان دریافتهاند که همدلی تا حدودی توسط ژنهای ما تعیین میشود و ژنهای دخیل در آن را شناسایی کردهاند.
بیکر و وینسنت به مترو گفتند: «به بعضی از کودکان (بهویژه دختران) آموزش داده میشود که برای اینکه آدمهای خوبی باشند، باید به دیگران کمک کنند.» «اگر این اجتماعی شدن به اندازه کافی قوی باشد، میتواند آنها را به سمت پذیرش چیزی سوق دهد که ما آن را باور انسان خوب مینامیم، باوری غیرمنطقی که باعث کمک کردن اجباری میشود.»
این کارشناسان ادامه دادند: «با گذشت زمان، ایمان یک فرد به بخشی از سیستم عامل او تبدیل میشود. کمک کردن به یک عادت تبدیل میشود.»
یکی دیگر از پیامهای دوران کودکی که میتواند سندرم ابرکمککننده را ایجاد کند، پیام مربوط به رنج کشیدن است. بیکر و وینسنت توضیح میدهند: «کودکان از طریق پیامهای دوران کودکی که رنج اطرافشان را برجسته میکند، یا با الگوهایی بزرگ میشوند که سعی در کاهش آن رنج دارند، اجتماعی میشوند.» «اگرچه قابل درک است که بخواهیم هر کاری از دستمان برمیآید برای کاهش رنج دیگران انجام دهیم، اما وقتی این کار به افراط کشیده شود، میتواند آنها را به سمت پذیرش باورهای غیرمنطقی دیگری مانند احساس مسئولیت شخصی برای کمک به هر کسی که ملاقات میکنند، سوق دهد. مشکل دیگران، مشکل شما میشود.»
بیکر و وینسنت میگویند: «بعضی افراد در نتیجهی آسیبهای دوران کودکی به افرادی فوقالعاده کمککننده تبدیل میشوند.» «وقتی از مردم میپرسیدیم که چرا به عنوان کمککننده مشغول به کار شدهاند، اغلب به دوران کودکی خود اشاره میکردند. بسیاری از آنها در اوایل زندگی محرومیت یا سختی را تجربه کردهاند. برخی با والدین بدرفتار یا کنترلگر بزرگ شدهاند. آسیبهای دوران کودکی لزوماً افراد را به کمککننده تبدیل نمیکند، اما برای برخی آنها را به کمککنندهای وسواسی تبدیل میکند.»
آنها افزودند: «آنها از آسیبی که تجربه کردهاند، به حلکنندههای مشکلات و نجاتدهندگان اصلی خانواده تبدیل میشوند. آنها از آسیب به یاریدهندههای متخصص تبدیل میشوند.»
بعضی افراد به دلیل شرایط مجبور به کمک کردن میشوند، زیرا شخص دیگری به آنها وابسته است.
بیکر و وینسنت توضیح دادند: «شرایطی که آنها در آن قرار دارند یا مسئولیتهایی که با آن مواجه هستند، به این معنی است که گزینههای کمی دارند.»