کد مطلب: ۲۸۶۶۹۶
۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۱:۴۵
صد رحمت به دزد سرگردنه
در ادامه با معنی و مفهوم این ضرب المثل ایرانی آشنا می شوید. با مجله سبک زندگی نگارمگ همراه باشید.

به گزارش مجله خبری نگارضرب المثل باعث میشه که در کمترین زمان منظور خودمون رو با استفاده از تعداد کمی از کلمات به طرف مقابل برسونیم.

از طرفی خیلی از حرف‌ها رو نمیتونیم به صورت رک و مستقیم بزنیم، ضرب المثل‌ها باعث میشن که بتونیم به راحتی با استفاده از دو پهلو حرف زدن حرف خودمونو بزنیم.

خیلی از ضرب المثل‌ها هم معنی دقیق ندارن و وقتی با یه نفر صحبت می‌کنیم می‌تونیم به عنوان تموم کننده اون بحث از ضرب المثل استفاده کنیم تا طرف مقابل به معنیش فک کنه و از ادامه بحث خودداری کنه.

یه وقتایی هم واقعا برای توصیف یه موضوع هیچ چیزی بهتر از یه ضرب المثل نیست و اون وضعیت و اون حال و هوا رو فقط یه ضرب المثل میتونه توصیف کنه.

یکی از مواردی هم که می‌تونه به جذاب‌تر شدن صحبت‌های شما کمک کنه همین ضرب المثل‌ها و استفاده از اون هاست.

معنی صد رحمت به دزد سرگردنه چیست؟

۱- به کسی می‌گویند که از او انتظار عدل و انصاف می‌رود، اما حتی از دزدان هم بی انصاف‌تر است.
۲- یعنی دوست و آشنای آدم از دشمنش هم بدتر است.

ضرب المثل ” صد رحمت به دزد سرگردنه “

ریشه ضرب المثل

مرد تاجر به همراه مرد جوان داشتند از یک سفری کاری به شهرشان بازمی گشتند. اما از کاروان جا ماندند. به همین دلیل خودشان از راه کوهستان حرکت کردند و، چون می‌دانستند هیچ کالای باارزشی با خود ندارند، اگر راهزنان به آن‌ها حمله کنند ترسی نخواهند داشت.

پیاده به راه افتادندو در میانه راه راهزنان و دزدان به این‌ها حمله کردند. مرد جوان گفت ما هیچ چیزی نداریم. هرچه میخواهید ما را بگردید! دزد‌ها دیدند این‌ها راست می‌گویند. پشیمان شدند که برگردند، اما رئیس دزدان از اینکه دست خالی برمی گشتند، بسیار عصبانی شد و گفت: حالا که چیزی ندارند، لباس که دارند! لباس هایشان را در بیاورید.

لباس تاجر و لباس مرد جوان را غارت کردند. مرد جوان گفت: لباس دوستم گران قیمت است، اما چرا لباس کهنه مرا ربودید؟ دزد‌ها زدند زیر خنده و با مسخره گفتند: اگر می‌خواهی به طور مساوی از شما‌ها دزدی کرده باشیم، تو وقتی به شهرتان برگشتی، ۵۰ سکه طلا به دوستت بده تا باهم برابر شوید!

این را گفتند و با خنده رفتند. جوان و مرد تاجر به راه خود ادامه دادند. در راه مرد تاجر به جوان گفت: یادت نرود وقتی به شهر رسیدیم تو باید پنجاه سکه به من بدهی. مرد جوان گفت: چه می‌گویی؟! این حرف را آن دزد زد. من در مورد ارزش و قیمت لباس تو صحبت کردم تا شاید دل آن‌ها به رحم آید و هر دوی ما را لخت نکنند. دعوا بر سر پنجاه سکه طلا غرامت تا رسیدن آن دو به شهرشان ادامه داشت.

وقتی به شهر رسیدند نزد قاضی رفتند. قاضی گفت: باید نفری پنجاه سکه طلا بدهید تا من ببینم چه می‌گویید؟ و وقتی آن‌ها این پول را پرداخت کردند، آن‌ها را نزد معاونش فرستاد، معاونش از آن‌ها خواست به دقت و با ذکر جزئیات هر آنچه بر سرشان آمده برای او تعریف کنند تا بتواند بین این دو نفر قضاوت کند.
دو مرد ماجرا را تعریف کردند و منتظر جواب معاون قاضی شدند، ولی آقای معاون سکوت کرد. پس پرسیدند چه شد؟ پس ما چه کار کنیم؟ قاضی گفت: بله من متوجه قضیه شما شدم، ولی برای اینکه بتوانم جوابی به شما بدهم، باید هر کدامتان صد سکه طلا به من بدهید تا برای شما حکم صادر کنم.

دو مرد که حسابی از این که این چه نوع قضاوتی هست ناراحت شده بودند از محکمه بیرون زدند. مأموران معاون قاضی به دنبالشان آمدند و گفتند جناب معاون می‌گویند: شما وقت ایشان را گرفته‌اید و باید حق ایشان را بپردازید و الا جناب معاون دستور می‌دهند تا شما را به زندان بیندازند. مرد جوان که پولی نداشت گفت صد رحمت به دزدان سر گردنه، هرچه که می‌بیند داری می‌گیرند، شما از آن‌ها هم خطرناک‌تر و بی انصاف‌تر هستید.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر