۱- دست، نمادی از قدرت و نیرو است و همه میدانیم که یک دست، توانایی اش محدود و برای انجام کارهای بزرگ ناتوان است.
۲- انسان به تنهایی نمیتواند کاری را بکند و نیاز به یک یار و دوست دارد تا در نهایت نیازمندی، کمک کار او باشد.
۳- موفقیتهای بزرگ با کمک و همکاری همه به دست میآید.
یک روز معلمی سر کلاس درس مسابقه ایی برگزار کرد. ظرفی آب، یک قطعه صابون و یک قوطی جوهر خودنویس آورد. مسابقه شروع شد. قرار بود بچهها دست خود را که قبلا جوهری شده بود، بدون کمک کسی و بدون کمک دست دیگر با آب وصابون پاک کنند.
به این صورت راست دستها دست راست خود را جوهری کرده و دست چپها دست چپ خود را جوهری کرده و زمان گرفتند ببینند که چه کسی زودتر دست خود را تمیز میکند. نفر اول را مشخص کردند و نفر آخر را هم. بعد به نفر آخر اجازه داده شد که با دو دستش کار کند و دستان جوهریش را کاملا تمیز کند.
معلم به بچهها گفت: دیدید ما همه مثل آن دست هستیم. اگر روزی همهی عزم خود را جزم کنیم؛ که درون خود را پاک کرده و شستشو دهیم، باز هم جاهایی باقی میماند که دستان ما به آن نخواهد رسید. اما اگر یک دوست خوب و صادق مثل آن یکی دستمان وجود داشته باشد، خیلی راحتتر و بهتر میتوانیم خودرا اصلاح کنیم.
پیامبر اکرم (ص) و یارانش از راهی میگذشتند هوا گرم بود. گرسنگی و تشنگی توان را از آنها گرفته بود. سرانجام ظهر که شد برای استراحت و خوردن غذا زیر سایهی درختی توقف کردند. میخواستند گوسفندی را سر ببرند و برای خوردن آماده کنند یکی از همراهان گفت: بریدن سر گوسفند با من. دیگری گفت: کَندن پوست گوسفند هم با من. سومی گفت: کباب کردن گوشت آن با من.
پیامبر اکرم (ص) هم گفت: جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتش با من. در این هنگام یاران پیامبر گفتند:ای پیامبر خدا شما خیلی خسته اید و نباید خودتان را به زحمت بیندازید. بهتر است شما آماده کردن غذا در سایهی درختان استراحت کنید و این کار را به عهده ما بگذارید. پیامبر (ص) فرمود: شما هم خسته اید درست نیست که همه کار کنند و من بیکار بمانم. شما به کارهای خود برسید و من هم با جمع کردن هیزم از صحرا، وظیفه یخودم را انجام میدهم.
این جوری خدا هم راضی خواهد شد. یاران پیامبر میدانستند که اصرارشان بی فایده است. پیامبر همیشه میفرمود:از نظر خدا هیچ فرقی بین بندگان وجود ندارد؛ بنابراین هیچ بندهای نباید خودش را از دیگران بهتر بداند. سپس به طرف بیایان رفت و مدتی بعد با مقدار زیادی هیزم نزد دوستانش برگشت.