مجله خبری-سبک زندگی نگار: فردی که مرکز کنترلش درونی است، اتفاقات زندگیاش را بیشتر نتیجه تواناییها، کارها و خطاهای خودش میداند؛ ولی فردی که مرکز کنترلش بیرونی است، اتفاقات مختلف زندگی را از نگاه دیگر میبیند. وی عوامل محیطی، شانس و اتفاقات تصادفی یا اقدامات دیگران را دلیل رخدادهایی میداند که در زندگیاش اتفاق افتاده است.
مانند دیگر مفاهیم روانشناسی شخصیت، مرکز کنترل هم طیفبندی دارد و عوامل ژنتیکی و محیطی، روی درونی یا بیرونی شدنش اثر میگذارند. به جز اثر احتمالی ژنها، نگرش و رفتار والدین در زمان بچگی، نقش مهمی در شکلگیری مرکز کنترل شخص دارند.
مرکز کنترل درونی و بیرونی چیست
همه رفتارهای ما از اختلاف میان آنچه در یک زمان میخواهیم و آنچه در همان زمان داریم به وجود میآید. نتیجه این خواسته ها، در قالب تصویر یا تصاویری در دنیای مطلوبمان (دنیای آرمانی) خود را نشان میدهند؛ و آنچه اینک در زندگیمان داریم، همان چیزهایی است که مطابق برداشت ما در دنیای حقیقی برای ما در جریان است.
برای فهم این که مرکز کنترل ما در دقیقا چه قسمتی قرار دارد، روانشناسان از شیوههای گوناگون استفاده میکنند. با این حال با واکاوی نگرشها و ارزیابی رفتارها، خودمان نیز میتوانیم به صورت کلی متوجه شویم که در کجا قرار گرفتهایم.
برای درک اینکه مرکز کنترل شما در کدام قسمت قرار دارد، جملات زیر را بخوانید و ببینید کدامیک از آنها بیشتر در شما وجود دارد:
روابط کانون کنترل درونی و بیرونی
کانون کنترل یا منبع کنترل چیست
در این قسمت ایمی مارین به فهرستی اشاره میکند که ضرر و زیانهای این نگرش را نشان میدهد. اینکه خودمان را درگیر مسائل و مواردی کنیم که عملاً از کنترل ما خارج است میتواند چنین مشکلاتی را به وجود آورد:
کوشش برای کنترل کردن همه چیز باعث افزایش سطح اضطراب میشود. بیشتر تلاشهای ما برای کنترل محیط یا موقعیت اطراف به صورتی که خودمان میخواهیم یا حتی تلاش برای عوض کردن انسانها با شکست روبرو میشود. چنانچه مشغول این موارد شویم، هرچقدر بیشتر در تغییر شرایط ناکام باشیم حس اضطراب و تنش بیشتری خواهیم داشت و این باعث احساس کمارزشی و کم شدن عزت نفس میشود.
کوشش برای کنترل کردن همه چیز باعث اتلاف انرژی و زمان میشود. نگرانی و تشویش در مورد مسائلی که کنترلی روی آنها نداریم باعث فرسودگی ذهنی میشود. بهتر این است که زمان و انرژی خودمان را برای تلاشهای مفید و نتیجهبخش صرف کنیم و بیشتر روی مواردی تمرکز کنیم که دست خود ماست و میتوانیم روی خروجی آنها اثر بگذاریم.
به طور مثال بگوییم کاش شرایط صورت دیگری بود، یا اینکه دیگران را مجبور کنیم به صورتی رفتار کنند که ما از آنها میخواهیم باعث نتیجه مطلوب نمیشود و از سویی انرژیمان را نیز میگیرد.
کنترلگری به روابط شما صدمه میزند. با توجه به مثال مورد قبلی به نظر میآید که این مورد آشکار باشد.
در قضاوت کردن دیگران بیرحم میشوید. چنانچه اعتقاد داشته باشید که هر کس به صورت کامل خودش مسئول شکست یا موفقیت خودش است، به احتمال زیاد خیلی راحت از دیگران عیبجویی خواهید کرد و باعث قضاوت دیگران خواهید شد.
بی علت به دلیل همه رویدادها خودتان را مقصر میدانید. حوادث بد، شکست، ناکامی و مواردی مانند اینها در زندگی هر کس اتفاق میافتد، ولی چنانچه شما بخواهید برای همه اینها تنها خودتان را نکوهش کنید اشتباهی است که کم کم سبب فرسودگی ذهنی، حس خودکمبینی و آشفتگی و تشویش در شما میشود.