به گزارش مجله خبری نگار/فرهیختگان: «انقلاب فرانسه چیزی نیست مگر مقدمه انقلابی دیگر، به مراتب بزرگتر و به مراتب پرابهتتر که واپسین انقلاب خواهد بود.»
برای بحث درباره انقلاب اسلامی هم میتوان چنین نگاهی را مورد توجه قرار داد. انقلاب اسلامی مقدمه انقلاب دیگری بود که باعث به وجود آمدن امکانهای گوناگون از تفکر میشود. میتوان یکی از مهمترین امکانات که در پس انقلاب اسلامی شکل گرفته است را سیاسی شدن جامعه یا ظهور امر سیاسی به عنوان یک واقعیت در هستیشناسی اجتماعی نام برد؛ با انقلاب در ایران امکان ظهور سیاست در عرصه عمومی شکل گرفت و یکی از محفلهای مهم این عرصه هم قطعا دانشگاه بوده است. دانشگاه و افق فکری که در آستانه انقلاب اسلامی صورت گرفته بود به تعبیر آلبر کامو عصیانی بود که هرچند با نه گفتن شروع میشد، اما این نه گفتن نوعی کنش از منظر سیاسی بود و نه یک کنشگری غیرسیاسی یا صرفا پوچانگارانه.
دانشگاه در انقلاب ۵۷ نوعی صدای سیاست بود در عرصه عمومی و مطالبات دانشگاهیان نه یک وضع مقطعی یا یک مقاومت کوتاهمدت بلکه تبدیل شدن زندگی روزمره خود به پرسشهای حیاتی و پیروی از امر بود که حقیقتمحور قلمداد میشد. دانشجویان در آن مقطع جان خود را برای آرمانی که برگرفته از سیاست و امر سیاسی بود فدا میکردند.
آنها این عصیانگری را مقدمه آگاهی مردم از وضع فعلی و حرکت به سمت مطلوب از ساحت سیاست میدانستند و فضیلت را سیاسی شدن جامعه تعریف میکردند. شاید به همین خاطر بود که دانشجویان همیشه در دهه ۵۰ تا دهههای ۸۰ سیاسی زیستن را امر طبیعی یک دانشجو میدانستند و عصیان و مقاومت را نوعی کنشگری بیان میکردند؛ به همین منظور ۱۶ آذر به عنوان روز دانشجو را نه یک روز معمولی و یادبود بلکه نوعی سالروز متفاوت باید در نظر گرفت از پیوند ارگانیک بین سیاست و دانش برای پیجویی انسانهایی در پی حقیقت در مقام دانشجو. به تعریف بهتر امر آکادمیک در ایران در پس انقلاب اسلامی به سمت سیاست حرکت کرد و انقلاب مقدمهای شد برای تفکر درباب رابطه بین سیاست و زندگی آکادمیک. این مقدمه هرچند صاحب پیچیدگیهای گستردهای است، اما همانطور که در باب انقلاب فرانسه زمینه برای افقهای جدیدی در سطح هستیشناسی اجتماعی شد در باب انقلاب ایران هم میتوان چنین فهمی را صورت داد که به پرسشهای مهمتری در آینده تبدیل شود؛ مثل رابطه دولت و دانشگاه یا نسبت دانشجو و جامعه خود، اما آنچه از ابتدای دهه ۷۰ کمکم به صورت نامرئی و بعدتر در دهه ۹۰ به صورت جدی شکل گرفت و امر جهانی هم در آن دخالتهایی داشت، سیاستزدایی از امکان جدیدی بود که شکل گرفته بود؛ این سیاستزدایی تعریفی از مکان آکادمیک داشت که خیلی نزدیک به گفتار جامعه پساصنعتی بود و دولتها را بهمثابه یک بنگاه کارآفرین تقلیل میداد و دولت موفق را نوعی دولت معرفی میکرد که از محلهای آکادمیک کارآفرین یا مدیر موفق را تربیت کند تا یک کنشگر یا کنشگران سیاسی.
این دگردیسی محصول ایدهای بود که از دل سرمایهداری متاخر و جهانیسازی در ایران شکل گرفت که عملا دولت را بنگاهی مثل سایر بنگاهها تعریف میکرد که برای بقا و موفقیت خود باید از طرف ابزارهایی که مثل دانشگاه میتواند در آن تغییراتی لحاظ کند افرادی را شکل دهد که دستگاه بروکراتیک دولت و رقابتی که در پس بنگاهی شدن شکل گرفته است را کمک کند.
این دگردیسی به نوعی علیه مکانیسمی بود که دانشجوها را در راستایی تعریف میکرد که سیاست و حقیقت را برتر از کار آکادمیک خنثی تعریف میکردند یا کار علمی را در راستای حقیقتجویی میدانستند و این دقیقا همان نقطهای است که بروکراتهایی که در دولت وقت از اواخر دهه ۷۰ کار میکردند و بعد در افقهایی مثل مکتب نیاوران شکل و جهت و سمتی به تفکر دانشگاه دادند، که سیاسی شدن دانشجو نوعی عمل رادیکال یا چپ یا بنیادگرایی و غیرملی است و با برچسب ضدملی و بعدتر در طرح ایده دانشگاه ایرانشهری دانشجویان را به سطح افقی که صرف باید به توسعه ملی فکر کند تقلیل دادند و ایران را به کشور توسعهنیافته که بیش از آنکه به سیاست احتیاج داشته باشد به مدیر و کارآفرین با کلانپروژه توسعهیافتگی سوق دادند؛ این تقلیلگرایی امر اجتماعی و نابرابری یا سیاست خارجه را در چهارچوب کنشگری دانشجو نمیدانست، بلکه وظیفه دانشجو را تحصیل در راستای نوعی رسیدن به توسعهیافتگی از لنز بروکراتیزه شدن میدانست و ماحصل وضعیت بد کشور را در سیاسی شدن امور میدید. این تفکر یا بهتر بگوییم دوگانه کارآفرین و مدیر در برابر سیاست و کنشگر را تقریبا بعد سالها تا حدودی توانستهاند شکل دهند.
این موقعیت در لحظه فعلی شاید یکی از خطرهای اصلی است که وجه اصلی که در پس انقلاب اسلامی شکل گرفته بود را خنثی و سیاست را به بروکراتیزه شدن امور فروکاست کند. این مساله هرچند به شدت اهمیت دارد، اما کمتر دیده شده که به آن توجه شود، علیالخصوص که در سالهای اخیر بحث شرکتهای استارتاپی و شرکتهای دانشبنیان به عنوان ابزاری از توسعه معرفی میشود، اما باید توجه کرد که این دو الگو تحت چه عنوان و ایدهای پیش میرود؛ آیا ایدهای که از دهه ۷۰ قصد دارد سیاست و امکان سیاسی اندیشیدن را نوعی عمل غیرملی معرفی کند میتواند از طریق همین دو الگو نهاد دولت در ایران را به سمتی سوق دهد که دانشگاه را محفلی برای کادرسازی صرف تعداد مدیر برای بنگاهداری معرفی کند یا میتوان در پس این دو الگو مساله را از سطح اقتصاد سیاسی، به نوعی اقتصاد ملی و سیاستورزی، معرفی کرد که بنیان هستی اجتماعی را نه در صرف اجرای این دو الگو فهم کرده باشد، بلکه این دو الگو را یکی از مسیرهای رسیدن به نوعی مقاومت ملی معرفی کند که از اساس سیاسی و مسالهاش بیش از آنکه اقتصادی و فردی باشد سیاسی و اجتماعی است.
به نظر میرسد سالروز ۱۶ آذر در این مقطع با سالهای گذشته تفاوتهای ماهوی دارد؛ چراکه دانشگاه و دانشجویان به شدت باید به ساحت سیاست و امر سیاسی و تعریفی که در پس تغییرات ماهوی دانشگاه هست آگاه باشند و دانشجویان به خوبی میدانند همانطور که جهان در سیطره وضعیت پساسیاسی دچار نوعی روی آوردن به پوپولیسم شده است و ظهور راست افراطی را میتوان از همین وضعیت یعنی جهانی که سیاست را مانع از اهداف اقتصادی میداند قلمداد کرد؛ دانشگاه در غرب هم چنین رویکردی را تصور میکرد که سیاست باید کنار رود، دانشگاه کارآفرین جایگزین دانشگاههای حقیقتمحور شود و کسب وکار محوری را به جای کنشگری معرفی کرده است که باعث وضعیت بد سیاسی و سیاستمداران در غرب شده است.
اسامیای مثل ترامپ تا بوریس جانسون و موارد دیگر را باید در همین چهارچوب فهم کرد. درنتیجه در سالروز ۱۶ آذر امسال آنچه اهمیت دارد توجه به امکانی است که میتوان انقلاب اسلامی را از صحنه دانشگاه به موقعیتهای بهتر برساند و دانشجویان باید بدانند که امسال و سالهای بعد چه خطری در کمین افقهای انقلاب اسلامی است.