به گزارش مجله خبری نگار،در این دوره اکثر مشکلات سازگاریِ جوانی حل شده اند.
اما سوال اصلی یونگ اینجاست؛ چرا بسیاری از افراد، در میانسالی گرفتار احساسهای پوچی و ناامیدی میشوند؟
طبق تحقیقات و تحلیلهای یونگ، میانسالی زمانِ طبیعی انتقال است که در آن تغییراتِ اساسی و ضروری در شخصیت، همگانی و گریز ناپذیرند.
یونگ خاطر نشان ساخت؛ در نیمهی اول زندگی، بیشترِ انرژی روانیِ افراد، بر ساختنِ دنیای عینی واقعیت، (سازگاری، تحصیل، شغل، ازدواج) متمرکز است.
در مقابل، نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای درونی، که پیش از این نادیده گرفته شده است شود.
نگرش فرد و شخصیت وی از برون گرایی به درون گرایی تغییر میکند.
تمرکز بر هشیاری و دادههای صرفا محیطی، باید با آگاهی از درون و ناهشیار تعدیل شود.
تمایلات ما باید از مسائل مادی به مسائل معنوی، فلسفی، و شهودی تغییر یابند.
تعادل بین تمامی جنبههای خویشتن و روان آدمی باید جایگزینِ یک طرفه بودن قبلیِ شخصیت شود.
بنابراین، در میانسالی به طور طبیعی فرایند تحقق بخشیدن یا پروراندن (خود، جان، خویشتن) آغاز میشود.
اگر انسان بتواند در میانسالی تمامی جنبههای روان و خویشتن را هماهنگ و همسو کند (یکپارچگی خودآگاه و ناخودآگاه)، در وضعیتی قرار میگیرد که میتواند به تعادل و سلامت روان خوبی دست یابد…
وضعیتی که یونگ آن را تفرّد نامید
تفرّد به زبان ساده یعنی فرد شدن، تحقق بخشیدن به استعدادها و پرورش دادن خویشتن.
گرایش به سمت تفرّد، فطری و گریز ناپذیر است، ولی نیروهای محیطی، (مانند ماهیت روابط والد- فرزند، فرصتهای مالی و تحصیلی) میتوانند به آن کمک کنند یا مانع از آن شوند.
افراد میانسال برای رسیدن به تفرّد باید رفتارها و علایقی را که نیمه اول زندگی را هدایت کردند کنار بگذارند و با ناهشیار خویش روبرو شوند، آن را به آگاهی هشیار بیاورند و آنچه را که به آنها میگوید انجام دهند، بپذیرند.
آنها باید درون خود را دنبال کنند و به رویاهای خود گوش کنند و از طریق نگارش، نقاشی، یا شکل هایِ دیگرِ بیان، تخیل خلاق را تمرین کنند.
آنها باید به خودشان اجازه دهند نه تنها به وسیلهی تفکر منطقی که قبلآ آنها را سوق میداد، بلکه توسط جریان خودانگیختهی ناهشیار (توسط آنچه از درون میجوشد) هدایت شوند.
فقط به این طریق خود واقعی میتواند آشکار شود.
یونگ تاکید کرد که پذیرفتن نیروهای ناهشیار (ناخودآگاه) به معنیِ قرار گرفتن تحت سلطهی آنها نیست. نیروهای ناهشیار (ناخودآگاه) باید جذب و با خودآگاه متعادل شوند.
در این دوره از زندگی، هیچ جنبهی واحدی از شخصیت نباید مسلط باشد. فرد میانسالی که از لحاظ هیجانی سالم است دیگر تحت سلطهی خودآگاه یا ناخودآگاه، تعصب یا کارکردی بخصوص، یا هیچ یک از کهن الگوها قرار ندارد.
وقتی که فرد به تفرّد میرسد، همهی این جنبههای روان باید به حالتِ تعادل در آیند.
در فرایند تفرّد میانسالی، تغییر، در ماهیت کهن الگوها اهمیت زیادی دارد.
اولین تغییر، معزول کردن پرسونا است.
با اینکه اگر ما بخواهیم در دنیای عملی وظایف خود را انجام دهیم و با انواع افراد مختلف کنار بیاییم، هنوز باید نقشهای اجتماعی گوناگونی را ایفا کنیم.
ولی باید بدانیم شخصیت علنی ما ممکن است ماهیت واقعی ما را نشان ندهد.
به علاوه ما باید خود واقعی مان را که پرسونا (نقاب) آن را پوشانده است قبول کنیم.
همچنین ما مجبوریم از نیروهای ویرانگر سایه (تاریکی) خود آگاه شویم و جنبهی تیرهی ماهیت خود را همراه با تکانهی ریشهای آن، مانند خودخواهی و… بپذیریم.
ما تسلیم آنها نمیشویم یا به آنها اجازه نمیدهیم بر ما تسلط یابند بلکه صرفا وجودشان را میپذیریم.
ما در نیمهی اول زندگی از پرسونا برای پنهان کردن جنبههای تیره از خودمان استفاده میکنیم، میخواهیم افراد فقط ویژگیهای مثبت ما را ببینند.
اما با پنهان نگه داشتن نیروهای سایه (تاریک) خود از دیگران، حواسمان نیست که آنها از خودمان نیز پنهان میمانند. در میانسالی این بایدبه عنوان بخشی از یادگیریِ شناخت از خودمان تغییر کند.
آگاهیِ بیشتر، از جنبههای ویرانگر و سازندهی سایه، بعد عمیقتر و کامل تری به شخصیت
میدهد، زیرا گرایشهای سایه شادابی، نشاط، و خودانگیختگی به زندگی میبخشند.
از دید یونگ هر کسی بی همتاست، ولی فقط در نیمهی اول زندگی.
یک بار دیگر میخواهیم بدانیم موضوع اصلی در فرایند تفرّد میانسالی یونگ چیست؟
اینکه باید هر جنبهی شخصیت را با تمام جنبههای دیگر روان متعادل و هماهنگ کنیم.
آگاهی از فقط جنبهی خوب ماهیت ما، رشد شخصیتِ تک بعدی را بار میآورد.
بعد از اینکه ساختارهای روان تفرّد یافتند و متعادل و پذیرفته شدند مرحلهی بعدیِ رشدِ روان میتواند روی دهد.
یونگ این مرحله را تعالی نامید.
تعالی گرایش فطری به سمت وحدت و یکپارچگی در شخصیت، و یکی شدن تمامی جنبههای متضاد درون روان میباشد.
مسیر رسیدن به تعالی، خرد، فرزانگی همواره مورد توجه انسانها در اعصار گوناگون بوده است.
ما برای رشد و نموّ برانگیخته میشویم، همچنین برای اینکه خود را بهبود بخشیده و گسترش دهیم…. این فرایند در طول زندگی ادامه مییابد؛ ما همیشه امیدواریم بهتر شویم.
اما برغم این خوشبینیِ اساسیِ ما انسان ها، یونگ دربارهی خطری که فرهنگ غرب با آن روبروست ابراز نگرانی کرد. او این خطر را بیماری تجزیه نامید.
او گفت با تاکید خیلی زیاد بر ماتریالیسم، عقل، و علم تجربی، در معرض خطر ناتوانی در شناختن نیروهای ناهشیار قرار داریم.
او باور داشت که نباید اعتماد خود را به کهن الگوها که میراث ما را شکل داده اند از دست بدهیم.
منبع:اینفو