به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: با استعفای لیز تراس، نخستوزیر انگلیس و انصراف بوریس جانسون از نامزد شدن برای این پست، برخی صاحبنظران از قطعی شدن موفقیت ریشی سوناک در دستیابی به مقام نخستوزیری بریتانیا صحبت میکنند؛ سوناک در دولت بوریس جانسون، حضور در پُست خزانهداری را تجربه کرد، یک آسیاییتبار که حالا ممکن است اولین نخستوزیر غیرسفیدپوست و غیراروپایی تاریخ انگلیس شود.
البته این تجربه نخست در پیشرفت آسیاییتبارها و رنگینپوستان در ساختارهای حکومتی غرب نیست.
مدتهاست که در اروپا و آمریکا، در پی اعتراضات عمومی به نژادپرستی (مسئلهای که هنوز هم به عنوان یکی از مهمترین چالشهای اجتماعی در غرب مورد توجه است) پذیرش رنگینپوستان و آسیاییتبارها در بدنه حاکمیت سرعت گرفته. آنها حتی تا مقام ریاستجمهوری آمریکا هم خودشان را بالا کشیدند و مجوز حضورشان در بدنه حاکمیتی انگلیس، جایی که به صورت سنتی رویکردهای نژادپرستانه بسیار قوی دارد هم، صادر شدهاست؛ اگر در همین یک دهه اخیر، نگاهی به اعضای دولت انگلیس بیندازیم، نامهایی را میبینیم که کاملاً با اسامی بومی انگلیس متفاوت اند؛ نامهایی مانند «ناظم زهاوی» (یک عراقی کُردتبار و متولد بغداد)، وزیر سابق آموزش و رئیس اسبق خزانهداری بریتانیا که هم اکنون، صدراعظم دوکنشین لنکستر است یا «ساجد جاوید» (پاکستانیالاصل و زاده انگلیس)، وزیر سابق کشور و همینطور، وزیر اسبق خزانهداری بریتانیا.
اینکه چرا نظام سرمایهداری در غرب (با وجود سابقه رویکردهای نژادپرستانه و راسیستی خود) به رنگینپوستان و غیراروپاییها برای تصدی مناصب حساس حکومتی روی خوش نشان میدهد و به قول معروف حاضر میشود حتی به صورت ظاهر هم که شده، آنها را در قدرت شریک کند، موضوعی بسیار قابل تأمل است.
از نظر یک مورخ، به سادگی قابل پذیرش نیست بریتانیاییها که طی بیش از ۲۰۰ سال فعالیت استعماری در اقصینقاط جهان، حاضر نبودند کسی را جز خودشان در کسوت نوعِ بشر بپذیرند، طی نیم قرن اخیر، ناگهان تغییر رویه دهند و چنین شگفتانگیز، پوست بیندازند. یا آمریکاییهایی که تا دهه ۱۹۷۰ م هنوز حاضر نبودند سنت زنده سوزاندن سیاه پوستان (لینچ کردن) را کنار بگذارند و هنوز هم وقتی فرصتی پیدا میکنند، با فشار دادن زانو روی گردن یک سیاه پوست به عمر وی خاتمه میدهند، بپذیرند که باراک اوبامای کنیایی تبار، بر عالیترین مسند سیاسی کشورشان تکیه بزند!
سادهانگارانه است اگر بپذیریم این رفتار ناشی از توجه به حقوق بشر و تلاش برای ایجاد برابری و مساوات است؛ زیرا هم در داخل و هم در بیرون از مرزهای این کشورها، میتوان صدهاهزار مورد نقض حقوق بشر از سوی مقامات دولتی آنها را یافت و میلیونها برگ سند درباره این اقدامات وجود دارد.
سوال اساسی این است؛ آیا غربیها یک بیگانه را در جمع خود قبول کردهاند؟ از دهه ۱۹۶۰ م به این سو، فعالیتهای گستردهای علیه نژادپرستی در کشورهای غربی آغاز شدهاست. منشأ این تحرکات، البته شهروندان سیاه پوستان و غیراروپاییهایی بودند که دیگر نمیتوانستند جو خفقانآور حاکم بر این کشورها را تحمل کنند.
اقدامات آن ها، باعث آگاهی آحاد شهروندان غربی شد و عدهای به خواستههای این جریان، واکنش مثبت نشان دادند و به همراهی با این جریان پرداختند. همین تلاشها باعث شد که مبارزه با نژادپرستی، به یک ارزش فرهنگی و اجتماعی در کشورهایی تبدیل شود که زمامداران آنها معتقد به اصالت قدرت و ثروت هستند.
جریان سرمایهداری غرب که پشت پرده قدرت و ثروت است، با پدیدهای روبهرو شد که میتوانست تبعات خطرناکی داشتهباشد. مهار این پدیده، با خشونت و ایجاد محدودیت و اختناق ممکن نبود. بنابراین، آنها تصمیم گرفتند که نه در مقابل این جریان، بلکه بخشی از خودِ آن باشند. در این بین، استفاده از ظرفیتهای کاری، علمی و مالی که میشد از جمعیت غیرسفیدپوست به دست آورد هم، باعث اشتیاق بیشتر جریانهای قدرت برای دنبال کردن این طرح شد.
درست از همین زمان بود که انتخاب و گزینش بیگانههایی که میتوانند روی صحنه جریان قدرتمند سرمایهداری غرب، به ایفای نقشهای ماندگار بپردازند، آغاز شد؛ شهرداران، مدیران ارشد، وزیران، نخستوزیران و حتی رئیسجمهورهایی با تبار بیگانه، ناگهان سر برآوردند و در کسوت مسئولان سیاسی کشورهای باختر زمین، به چشم آمدند. اما این بیگانگان، به طرز شگفتانگیزی رنگ و بوی غربی داشتند؛ حرفها و سیاستهای این انتخاب شدهها، با آنچه اسلاف راسیست آنها بر زبان میآوردند، تفاوتی نداشت. برای یک مورخ، پس از بررسی موارد گوناگون، تقریباً تردیدی نمیماند که این بیگانگان پذیرفته شده، نه بیگانه، بلکه بخشی از همان جریان پیشین هستند که فقط با جراحی پلاستیک وارد صحنه شدهاند!
اجازه بدهید در این باره، مثالی بزنم؛ ریشی سوناک که نامش این روزها در محافل خبری زیاد نقل میشود، میتواند نمونه قابل مطالعهای باشد؛ پسر یک خانواده بسیار متمول هندو از اهالی پنجاب پاکستان که در کالجهای وینچستر، لینکلن و آکسفورد، فلسفه، سیاست و اقتصاد خوانده و مدرک دکترای خود را از دانشگاه استنفورد در آمریکا دریافت کردهاست.
سوناک برای سرمایهداران غربی، یک شخصیت کاملاً قابل اعتماد است؛ البته نه به خاطر تحصیلات خوب و استعداد قابل تحسین اش؛ او بعد از اتمام تحصیلات در استنفورد، به استخدام سازمان اقتصادی «گُلدمن ساکس» درآمد و سالها به عنوان مشاور و کارمند و مدیر ارشد این سازمان فعالیت کرد.
شاید اگر ندانیم «گلدمن ساکس» چگونه نهادی است، بحث ما ناقص و ناتمام بماند. «گلدمن ساکس» در سال ۱۸۶۹ م توسط مارکوس گلدمن، یک یهودی اهل آلمان، در آمریکا تأسیس شد و تا امروز که یک بنگاه اقتصادی بزرگ و بینالمللی است، تقریباً همه رؤسای آن یهودیان ثروتمندی هستند که ارتباطات نزدیکی با لابیهای صهیونیستی در آمریکا و دیگر نقاط جهان دارند.
در ژانویه سال ۲۰۲۲، دانیل اِویس، ستوننویس «بلومبرگ»، در یادداشتی مفصل، خبر از به میدان آمدن گلدمن ساکس برای نجات اقتصاد رژیم صهیونیستی داد. طبق این گزارش، سازمان گلدمن ساکس، مسئولیت ایجاد زیرساخت برای گسترش فعالیتهای مالی صهیونیستها در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس را برعهده دارد و میکوشد فعالیتهای بازرگانی رژیم صهیونیستی را عادی کند. این در شرایطی است که دیگر شرکای اقتصادی این رژیم، به دلیل زیان مالی، از ادامه فعالیت کنار کشیدهاند و در واقع، گلدمن ساکس، به تعبیر مدیر این پروژه یعنی جاناتان پنلین، «در حال بازسازی بخشی از عملیات اسرائیل است که ناتمام گذاشته شده.»
مورد ریشی سوناک به این معنا نیست که همه این چهرهها از همین کانالوارد میشوند؛ بلکه بیگانههایی که از فیلتر میگذرند تا به یکی از مقامات بلندپایه در کشورهای غربی تبدیل شوند، ناچار به طی کردن فرایندی هستند که آنها را قلب ماهیت کند و از آنچه بودند، جز رنگِ پوستشان را باقی نگذارد؛ چیزی که باعث میشود نظام سرمایهداری غربی به آنها اعتماد کند.
به عنوان تکمیل بحث، باید به نکتهای مهم نیز، اشاره کنیم. بخشی از آنچه در جوامع غربی طی سالهای اخیر اتفاق افتاد، ناشی از شرایطی اجتنابناپذیر بودهاست؛ در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکا، طی دهههای گذشته جمعیت کثیری از مهاجران آسیایی و آفریقایی که عمدتاً در قالب نیروهای خدماتی وارد این جوامع شدهبودند، توانستند با استفاده از امکانات آموزشی و رفاهی این جوامع، عمدتاً فرزندان خود را وارد چرخه تحصیل و آموزش کنند که رفتهرفته جایگاه آنها در جامعه نیز، رشد کرد و به مرحلهای غیرقابل چشمپوشی رسید.
از این رو این افراد به عنوان نیروی جدید، به خصوص در تحولات انتخاباتی، قابل نادیده گرفتن نبودند. بدیهی است که نظام سرمایهداری غرب، یا باید از درِ مقابله سخت با این پدیده وارد میشد یا اینکه با پیگیری سیاست ادغام و حل کردن آنها در ارزشها و هنجارهای جامعه خود، عملاً این نیروی جدید را در خدمت پیشبرد منافعش در میآورد.
نگاهی به موضعگیریهای چهرههای شاخص مهاجران رشد یافته در نظام سیاسی و اجتماعی جوامع غربی، تفاوتی میان نظرات آنها و دولتمردان پیشین و بومی این جوامع نشان نمیدهد و گاه حتی با کمال تأسف، شاهد اتخاذ مواضعی تندروانهتر از مسئولان سفیدپوست و بومی این کشورها، از سوی این مهاجران رشد یافته هستیم؛ بنابراین آنچه در این زمینه مشهود به نظر میرسد، این است که دولتمردان غربی، تا جایی که بتوانند در گزینش این افراد از کانالهای مطمئن عمل میکنند و در غیر این صورت، هیچ فردی از این گروه، بدون پذیرفتن ارزشها و قواعد حاکمیت آن جوامع به مناصب عالی نخواهد رسید.