به گزارش مجله خبری نگار، ادبیات پایداری زمانی متولد شد که نیاز به بزرگداشت مفهوم مبارزه در برابر ظلم و احقاق حق درجامعه احساس شد؛ بنابراین شاعران و نویسندگان شروع به پرداختن به این مفهوم کردند تا از رشادت هموطنانشان روزگاری که ظلم، اختناق، استبداد، جنگ یا ستم بر سر کشورشان آورده مکتوبی داشته باشند هنری.
سابقه ادبیات پایداری به علت ماهیت آن در کشورهایی که بیشتر مورد ظلم، تجاوز، جنگ و حتی استبداد داخلی قرار گرفتهاند پررنگتر است؛ بنابراین، این نوع ادبیات در ایران جایگاه مهم و پررنگی دارد.
نویسندگان زیادی در این حوزه فعال هستند و در قالب رمان و داستان نیز شاهکارهای بزرگی خلق کردهاند، اما نکته مهمی را که این روزها بسیاری از انتشارات و نهادهایی که در این حوزه فعال هستند در نظر نمیگیرند سلیقه عموم در این ژانر است، مثلاً در حوزه دفاع مقدس هرچه از روزهای جنگ ایران و عراق دورتر میشویم نوع نگاه افراد جامعه به قهرمان، المانهای قهرمانگری و بستر و محیطی که قهرمانی را در آن تصویر میکنند متفاوت میشود و شاخصها تغییر میکند، اما متأسفانه حرص چاپ کتاب بیشتر و صرفاً تولید محتوا بدون در نظر گرفتن این تغییرات و عدم بهروزرسانی آن باعث شده مخاطب ادبیات پایداری در ایران از همه به عدهای خاص کاهش پیدا کند. مخصوصاً در ژانر خاطرات وخودنوشتهایی که مستندترند کمتر از داستان، رمان و از قوه تخیل یا ابزارهای ادبی منعطف کننده، بهره بردهاند.
این شماره میخواهم مستقیم و بیپرده سراغ یکی از همین کتابها بروم که از طرح روی جلد، قلم نویسنده، مترجم و حتی خاطرهنویسی شخصیت اول کتاب همه فدای «فقط محتوا تولید کنیم» دنیای نشر شده است.
بگذارید اول کمی از محتوای کتاب برایتان بگویم:
ناشردر مقدمه کتاب «هنگ ترسوها» نوشته است عراقیها ادبیات ضد جنگ دارند، چون هم متجاوز بودهاند و هم مغلوب؛ هیچ هدف بزرگی را دنبال نمیکردهاند برای همین نمیتوانند ادبیات مقاوت بیافرینند.
روایت سروان فهمی الربیعی از جنگ در برابر ایران بازگویی جنایات صدام حسین در برابر ایرانیها و حتی خود عراقیهاست.
او که فرمانده گروهان هنگ اول تیپ ۴۱۳ ارتش عراق بود خاطرات خود را از حضور در جبههها میگوید؛ از افسران سربازان و فرماندهان عراقی.
زمانی که این فرماندهان در مستی فرمان آتش میدهند و در میانه آتش و خون، ترس از مرگ آنان را وادار به فرار میکند، اما قوانین سختگیرانه صدام به خاطر اطلاع از ترسو بودن افرادش باعث کشته شدن سربازان خودی و وحشیگری با اسرای ایرانی میشود.
جنگی که آغازش به نام عشق به وطن، اما دلیلش وعده پول، ثروت، قدرت و شهوت است.
فرماندهان عراقی یا باید دست به جنایت میزدند و عملیاتی را به انجام میرساندند یا اگر فکر فرار و عقبنشینی به ذهنشان خطور میکرد، اعدام میشدند. آن هم نه همیشه در دادگاه نظامی. خیلی وقتها مافوق آنها دستور داشت همان جا برای ترساندن بقیه سربازان افسر فرمانده یا سربازی را که از جنگ منصرف شده یا ترس جانش او را وادار به فرار کرده با گلوله به قتل برسانند.
سروان فهمی پرده از جنایات مخوفی برداشته؛ از کسانی که نه به اسرا و رزمندگان ایرانی و نه به سربازان خودشان رحمی داشتند و تنها به خود فکر میکردند. آنان هدف مشخصی جز مطامع دنیوی و گرفتن مدال شجاعت از رئیسجمهورشان نداشتند و برای رسیدن به آن حاضربودند حتی نزدیکترین دوستان و یاران خود را قربانی کنند.
سروان فهمی بعد از اینکه در دل این جنایتها روزگار میگذراند و به همان شیوه عمل میکرد خسته و ناامید و بیهدف و سرخورده ترجیح میدهد به ایران پناهنده شود و بار گناهان خود را با جدا شدن از ارتش بعث، کمی سبکتر کند.
سروان فهمی بعد از پناهنده شدن به ایران این خاطرات را منتشر کرده است.
انتشارات «سوره مهر» این کتاب را به چاپ رسانده و محمد حسن مقیسه آن را ترجمه کرده است.
حالا اشکال کار کجاست؟
یا
چند دلیل برای اینکه هنگ ترسوها را نخوانیم:
اول اینکه طرح جلد با محتوای کتاب همخوانی ندارد؛ اگر شما هم مثل من بعد از دیدن طرح جلد فکر کردید کتاب طنز است گول خوردید.
دوم اینکه ترجمه بشدت خستهکننده و سختخوان و بیروح است. انگار مترجم لغت به لغت و تحتالفظی، کتاب را ترجمه کرده و از سر بیحوصلگی فقط هرچه شنیده نوشته.
سوم اینکه نویسنده مثل آدمهای زیر شکنجه و بازجویی و مجبور به اعتراف، خاطره نوشته. تمام مدت حس میکنی یکی از بازجوها در یک اتاق سه در چهار با یک چراغ نیمسوخته، ضلعِ تاریک اتاق ایستاده و سروان فهمی تند و تند دارد، اعترافنامه مینویسد نه خاطره. آن هم فقط به خاطر اینکه بگوید به جان شما من با این وحشیها نیستم و در تیم شما هستم.
از کجا؟ مثلاً از اینکه دائم سربازان ایرانی را رزمندگان اسلام خطاب میکند! مرد حسابی تو فرمانده دشمن بودی خیر سرت، این کارها چیست؟ تو مرد خشن میدان بودی و ایرانیها سیبل تیراندازی و تفریحت.
چهارم اینکه خاطراتش بوی «حالا که دور همیم یک چیزی بنویسم خوشایند مخاطب ایرانی که با آنها جنگیدیم باشد» میدهد.
پنجم اینکه اطلاعاتی که از هنگ و افراد میدهد هیچ پاورقی و توضیحی ندارد یک جوری نوشته انگار هفت پشت و پدرجدمان آنها و موقعیتهایشان را میشناسند، حتی مترجم هم حوصله نداشته یک توضیح کوچک آن پایینها برای خواننده بگذارد.
ششم اینکه هیچ کششی در روایت نیست. نه اوجی نه فرودی. هشتاد صفحه کتاب را که یک ساعته خوانده میشود با زجر دو سه روزه میخوانی، چون جذابیت ندارد.
خلاصه جزو کتابهای واجب کفایی است. من خواندم بس است، شما نخوانید قربان وقتتان.
منبع: ایران