کد مطلب: ۶۸۷۹۳۹
۲۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۹

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

مادری یکی از عزیزترین غرایزی است که در وجود هر زنی وجود دارد. چه مادر باشد و چه نباشد. اما برخی خواسته یا ناخواسته این حسرت تا امروز به دلشان مانده است.

به گزارش مجله خبری نگار، «یک بوسه مادرم بود که مرا نقاش کرد.» این گفته رافائل نقاش بزرگ ایتالیایی است. مادر در هر ملیتی زیباترین واژه هستی است.

در این گزارش با خانم‌هایی صحبت کردیم که غریزه مادری دارند. اما خواسته یا ناخواسته از این نعمت محروم‌اند. 

روایت اول؛ حسرت‌به‌دل

«اوایل ازدواجمان می‌گفتیم فعلا زود است که بچه‌دار بشویم. حالا خانه بخریم. حالا تازه ازدواج کردیم یک‌کمی بگردیم بعد سرفرصت بچه‌دار می‌شویم. اما خوب قرار نبود زندگی طبق برنامه‌ریزی ما جلو برود.» این گفته مریم ۳۶ساله است که ۱۰ سال از ازدواجش می‌گذرد و ۴ سال است برای بارداری اقدام کرده‌اند، اما پزشکان می‌گویند، فعلاً باید منتظر بمانند. 

یک‌سال از ازدواجشان گذشته بود که از پدر و مادرهایشان می‌شنیدند که بچه‌دار شوید، ما می‌خواهیم نوه‌هایمان را ببینیم و… یا مادربزرگ همسرش هروقت آنها را می‌دید می‌گفت: «من سنم بالاست بگذارید من نتیجه مو ببینم و از این دنیا بروم.»، اما این حرف‌ها تو گوش آنها نمی‌رفت. نه خودش، نه همسرش فعلاً نمی‌خواستند بچه‌دار بشوند. دلایل خودشان را داشتند.

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

مریم هم مثل خیلی از نو عروس‌های دیگر کلی برنامه و هدف برای زندگی‌شان داشت. کلی سفر‌های خوب و خاطرات خوش. اما دنیا آن‌طور که آنها می‌خواستند، برایشان نچرخید. سه سال از ازدواجشان گذشته بود که یک تومور مغزی در سر مریم پیدا شد. یک سال پروسه درمانش طول کشید. مریم خوب شد. اما دارو‌هایی که مصرف کرد تأثیرات زیادی روی سلامتی او گذاشت. 

کبد و ریه‌اش را به‌شدت تحت تأثیر قرار دارد. دچار پلورال افیوژن یا همان آب‌آوردن ریه شد و…. عوارض دارو‌ها یکسال او را درگیر کرد. بعد از اینکه کامل درمان شد و دکتر خیالشان را راحت کرد که دیگر بیماری برنمی‌گردد، تصمیم گرفتند بچه‌دار شوند. نزدیک ۶ سال از ازدواجشان گذشته بود. چندبار اقدام کردند، اما نتیجه‌ای نگرفتند به همین خاطر رفتند پیش دکتر. 

از اینجا به بعد حرف‌زدن برایش سخت می‌شود. یک غم سنگین در چشم‌هایش می‌نشیند. «بعد از کلی آزمایش متوجه شدم که آن دارو‌ها روی باروری‌ام هم اثر داشته است. درمان‌های زیادی انجام دادم. دارو‌های خیلی قوی مصرف کردم، اما نشد هیچ‌کدام جواب نداد. هر دکتری می‌رفتیم جوابشان این بود که شما نمی‌توانید بچه‌دار بشوید. دیگر باید خودم را آماده می‌کردم که من مادر نمی‌شوم.»

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

تنها راه مادر شدنش عمل آی‌وی‌اف بود. یکبار انجام داد، اما نتیجه نگرفت. آن‌قدر فشار روانی برایش داشت که دیگر قصد انجام مجدد آن را ندارد. مریم درباره این تجربه‌اش می‌گوید: «وقتی جنین به بدن مادر منتقل می‌شود، باید استراحت مطلق داشته باشد. حتی آمپول‌ها هم در خانه تزریق بشود. من تمام این احتیاط‌ها را انجام دادم ولی فرزندم نماند. همیشه این عذاب با من است که نکند یک جایی یک‌قدم محکم برداشتم یا یک کاری کردم که این جنین رشد نکرد.

روایت دوم؛ ضربدری بزرگ بر عشق مادری

«وقتی شرایط مالی خوب نباشد می‌توانیم خودمان را از آن شرایط بیرون بیاوریم. اما وقتی بچه باشد مجبوریم بعضی کار‌ها و شرایط سخت را به‌خاطر بچه قبول کنیم.» این گفته بهار ۳۰ساله است که ۶ سال ازدواج کرده و با همسرش به توافق رسیده‌اند که بچه‌دار نشوند.

بهار از بچگی‌اش در رؤیاهایش دختری با مو‌های فر بلند داشته که حتی اسمش را هم انتخاب کرده بود. اما وقتی ازدواج کرده است؛ از اینکه شاید والد خوبی برای بچه‌اش نباشد، شرایط مالی زندگی‌شان سخت بشود و خیلی مسائل دیگر از مادر شدن منصرف شده است. 

بهار درباره عشق مادری درونش می‌گوید: «اولش برای من خیلی سخت بود. اما از یک جایی به بعد خودم را قانع کردم که فعلاً این‌طوری بهتر است. سعی کردم به این موضوع فکر نکنم.»

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

مادربزرگِ نگران

بعد از شنیدن روایت‌های این دو نفر سراغ مادربزرگم شهربانو خانم رفتیم. از آن مادربزرگ‌هایی که عاشق بچه است و همیشه جوان‌تر‌ها را نصیحت می‌کند که به بهانه‌های الکی جلوی این شیرینی را در زندگی‌تان نگیرید. 

وقتی رسیدیم وارد خانه ساده و قشنگش شدیم و کناری نشستیم. با همان لبخند شیرین مادرانه استکان چایی از سماور کنار اتاق برایمان ریخت و نقل‌های گل محمدی را جلوی ما گذاشت.

با لبخند از مادربزرگ پرسیدم: چرا شما پا به سن گذاشته‌ها آن‌قدر جوان‌ها را نصیحت می‌کنید که زود ازدواج کنند؟ یا زود بچه‌دار شوند؟

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

مادرجان خیلی سریع رفت سر اصل مطلب. از خواهرش گفت. خواهری که از بدو ازدواجش در شهر دیگری زندگی کرد. سال‌ها در آن شهر حس غربت داشت. خواهری که سه سال بعد از عروسی‌شان فهمیده بود نابارور است و، چون می‌دانست شوهرش بچه‌دوست دارد خودش دست‌به‌کار شده بود و برای همسرش زن گرفته بود. از خواهری گفت که همیشه بزرگی می‌کرد، اما غم عجیبی در چشمانش موج می‌زد و بی‌فرزندی خواهر هم برای او غصه بزرگی شده بود.

مادربزرگ اشک گوشه چشمش را پاک کرد و گفت: «خواهرم الان در حسرت است که یک نفر زنگ در خانه‌اش را بزند. وقتی یاد خواهرم و تنهایی‌اش می‌افتم دلم می‌گیرد. می‌گویم حیف است چرا باید این روز‌ها که این‌قدر علم پیشرفت کرده و جوان‌ها راحت بچه‌دار می‌شوند، تنهایی را در پیری انتخاب کنند.»

شیرینی این عشق الهی را به حسرت تبدیل نکنید

استکان چایی‌اش را برمی‌دارد و با لبخند می‌گوید: «اما امان از شما جوان‌ها که هر بار ما سن و سال‌دار‌ها یک نصیحتی می‌کنیم؛ شما ناراحت می‌شوید و حواستان نیست که چقدر شما و زندگی‌تان برای مهم است.

 متوجه نمی‌شوید که چقدر زود دیر می‌شود. شانس مادر شدن که بهترین موهبت الهی برای زنان است را از دست می‌دهید فقط برای چند تا سفر؟ فقط برای یک اتاق‌خواب مستقل؟ فقط برای خانه‌دار شدن؟

یک روز همه اینها را به دست می‌آورید، اما آن روز ممکن است همه آنچه عمری جمع کرده‌اید را بدهید و نتوانید صاحب فرزند شوید و برای همیشه در حسرت مادر شدن بمانید. از قدیم گفته‌اند هر آنچه جوان در آینه بیند، پیر در خشت خام آن بیند. راستش ما پیرتر‌ها نمی‌خواهیم سختی‌های که ما دیدیم و تجربه کرده‌ایم شما هم تجربه کنید اما...»

برچسب ها: مادر زندگی
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر