کد مطلب: ۶۴۷۶۹۴

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

از او بسیار شنیده‌ام شاید دلیل این همه بزرگی و خاص بودنش ارتباط معنوی و ارادت قلبی او با شهداست که می‌گوید هرچه دارد از درس و مشق روز‌های سخت جبهه و جنگ است. قلم پرتوانش، اندیشه‌های سرشار از سوژه‌های ناب و دنیای زیبای نویسندگی اش را مرهون و مدیون جبهه است.

به گزارش مجله خبری نگار، آغازین سخنش با جبهه و خاطرات دفاع مقدس است آن هم با لحن و ادبیاتی شنیدنی که هر شنونده‌ای را مجذوب و شیفته سخنانش می‌کند.

چند ساعتی افتخار هم کلامی با نویسنده برتر کشوری را داشتم، محمد محمودی نورآبادی اهل قلم که اکنون در دوران بازنشستگی مدیر یکی از درمانگاه‌های شیراز است بیست و نهمین اثر خود را می‌نویسد. وقتی از او می‌خواهم که خودش را معرفی کند از عنوان، القاب، درجه و فعالیت هایش پرهیز دارد با اینکه از نیرو‌های بالای سپاه بوده است.‌

می‌گوید: من یک نویسنده ام، با مقدمه‌ای طولانی از جنگ و جبهه شروع می‌کند تا روز‌های حضورش در سوریه.

محمودی در معرفی خود از القاب استفاده نمی‌کند و تاکید ویژه‌ای بر این موضوع کارد که او را با عنوان «نویسنده» مورد خطاب قرار دهیم و در تلاش است تا گفتگو را با خاطرات جبهه و دفاغ مقدس آغاز کرده و به زمان حضور وی در سوریه بپردازیم.

حلقه حلقه اشک‌هایش را در تنگنای چشمان دلتنگش می‌بینم که سعی در پنهان کردنش دارد. یقین دارم وقتی از حال و هوای جبهه می‌گوید گویی خودش هنوز آنجا حضور دارد، اما لبخند می‌زند تا ما متوجه اشک‌هایش نشویم. وقتی به این حد از اخلاص و ارادت قلبی اش به شهدا پی میبرم جواب سوالم که با خودم‌می پرسیدم چرا با وجود این همه علاقه به شهادت، شهید نشده است در ذهنم تداعی می‌شود.

محمودی راحت و‌شیوا سخن می‌گوید او متولد ۱۳۴۹ در روستای مهرنجان از توابع شهرستان ممسنی است. شاعر، نویسنده، فیلم نامه نویس رزمنده دفاع مقدس و مدافع حرم است.

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

تحصیلات وی لیسانس سینما، گرایش فیلمنامه نویسی و کارگردانی و همچنین کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است این نویسنده برتر کشوری دارای ۲۸ اثر مکتوب است که بیست و نهمین اثرش در مرحله نگارش برای چاپ است.

نوشتن را با کتاب گلابی‌های وحشی آغاز کرده است. دومین کتاب او به نام «سرریزون» روایت شهید علی شیر شفیعی است که عنوان کتاب سال دفاع مقدس را از آن خود کرده است. وقتی بر سر مزار شهید می‌رود با او عهد می‌بندد که در اولین شب از ماه مبارک رمضان فرآیند نوشتن این کتاب را آغاز کند و ۶ کتاب با موضوع بحران‌های سوریه نوشت که «شام برفی» به عنوان اولین اثر ایرانی از این مجموعه به چاپ دهم رسیده است.

این اثر روایت ۴۸ تن از افراد برجسته و فرماندهان ارشد به همراه یک نفر شیعه افغانی مترجم است که در تاریخ ۱۴ مرداد سال ۱۳۹۱ به مدت ۱۵۹ شبانه روز به اسارت تکفیری‌ها در می‌آیند. یک شب سه تن از این افراد خواب مشترکی می‌بینند که به واقعیت می‌پیوندد.

۲ رمان انقلاب به نام‌های «خنده دار و هزار و یک جشن» نیز به رشته تحریر در آورده که این اثار در جشنواره ملی چهارم و پنجم داستان انقلاب به مقام اول رسیده اند. 

محمودی در ادبیات شفاهی خوش درخشیده و همچنین دو فیلمنامه با موضوع دفاع مقدس که به تایید کنگره ملی دفاع مقدس نیز درآمده به صدا و سیما تحویل شده است. 

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

محمودی دارای نشان ۲ هنر که معادل کارشناسی ارشد است نیز نائل آمده است.

عشق به جبهه در اوایل دوران نوجوانی

محمودی در آغاز این گفتگو از مهم‌ترین خاطرات روز‌های کودکی و نوجوانی خود که نفرت از شاه است می‌گوید.

محمودی گفت: سالی که انقلاب می‌شود در کلاس دوم ابتدایی مشغول تحصیل بودم که فعالیت سیاسی آن زمان پاره کردن برگه اول کتاب و درآوردن چشمان شاه است و سال ۶۴ روزی که با چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم با دستکاری کپی شناسنامه نسبت به ترک کلاس درس و مدرسه اقدام کردهرو به جبهه بروند.

او اضافه کرد: یک روز ظهر پنج شنبه بعد از مدرسه به جای رفتن به خانه راهی شهر نوراباد شدیم که مسیری طولانی و پر پیچ و خم داشت. بعد از گذر از دره ها، کوه ها، رودخانه و‌جنگل بالاخره حوالی غروب به شهر رسیدیم و ازشدت گرسنگی از نانوایی نانی تهیه کردیم ویعد از خوردن به طرف بسیج رفتیم، اما با مخالفت شدید مسئولین امر به دلیل کم بودن سنمان روبرو شدیم و به روستا برگردانده شدیم.

این نویسنده دفاع مقدس تصریح کرد: از اینکه ما را برگرداندند بسیار ناراحت بودیم، اما بی خیال نشدیم و‌دوباره بعد از مدتی دی ماه سال ۱۳۶۵ که اعزام سپاه نیروی ۱۰۰ هزار نفری محمد رسول الله بود راهی شهر نورآباد شدیم.

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

وی افزود: این بار من و یک نفر دیگر به نام محمد صداقتی را به بهانه کوچک بودنمان از جمع بیرون کشیدند و مانع از رفتن ما می‌شدند. ما با گریه و زاری نمی‌دانستیم چه کار کنیم که فکری به ذهنم رسید. با دستهایم قلاب گرفتم و از راه شیشه‌های اتوبوس که پایین بود محمد به داخل مینی بوس رفت و خودم هم با هر مشقتی بود دستم را محمد گرفت و کشید داخل پشت صندلی‌ها پنهان شدیم تا به دور از چشمان مسئولین بسیج راهی مسیر جبهه شویم.

صحنه‌های جنگ عملیات کربلای ۵ انقلاب درونی

این نویسنده دفاع مقدس بیان کرد: یک حادثه در زندگی مانند تلنگری سنگین باعث می‌شود که انسان عمیقاً به فکر فرو رود و بعد از آن تغییراتی به وجود بیاید تا وارد مراحل تازه‌ای از زندگی شود. مرا لطیف طیبی نویسنده کرد وقتی که در آن حالت خوف و اهتزار کسی را دید و در آن حالت شهید شد. مرا زیبایی‌های جبهه نویسنده کرد وقتی چیز‌هایی می‌دیدم که درکش برای هر کسی دشوار و سنگین بوده و من از این کوچه از این پنجره وارد دنیای نویسندگی شدم.

او ادامه داد: عملیات کربلای ۵ در کمتر از ۱۴ روز بعد از عملیات کربلای ۴ انجام شد و وقتی از منطقه تجمع به نقطه رهایی رسیدیم که به سمت خاکریز حرکت کنیم منطقه‌ای آبگرفتگی بود که با قایق رد کردیم و به نقطه برخورد برسیم، آنجا کانالی بود به عرض یک و طول سه متر که بخشی از آن سرپوشیده بود.

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

محمودی افزود: یک لحظه خمپاره‌ای سنگین وسط ما خورد و من با سر به زمین خوردم به خودم که آمدم دیدم کلا‌هی که بر سر داشتم نیست، زبیر همتی که یکی از همرزمانم بود دنبال تفنگش می‌گشت کلاهی برداشتم، اما تا نیمه خون بود. وقتی دنبال کلاهی دیگر بودم که بردارم ناگهان متوجه محمد صداقت از دیگر همرزمانم شدم. او شهید شده و پیکرش نقش بر زمین گشته بود.
وی تصریح کرد: آن لحظه خیلی به من سخت گذشت. به هر طرف نگاه می‌کردم جمعی از شهدا را می‌دیدم بالاخره ساعت ۲ بعد از نیمه شب ما ۲۰ نفر ماندیم که خط نگهدار گردان فاطمه زهرا بودیم و پیکرشهدا مانند تنه درختان کنار نهر زیر نور منور عراقی‌ها در تاریکی شب می‌درخشید.

محمودی ادامه داد: حملات عراقی‌ها تا سحرگاه ادامه داشت و آتش دشمن از سه جهت نیرو‌های جمهوری اسلامی ایران را محاصره کرده بود.

او در خصوص برادرش نیز بیان کرد: برادر بزرگم که شهید شد به من نامه نوشته و نکات مهمی از جمله ساختن سنگر را یادم داده بود با بیلچه سنگری درست کردم این در حالی بود که نزدیک به ۴۸ ساعت نخوابیده بوده و از فرط خستگی در همان سنگر خوابم برد و با صدای یک عراقی به خودم آمدم که زخمی بود و آب می‌خواست به او آب دادم، اما او بعد از خوردن قمقمه را پرت کرد آن لحظه از خدا خواستم اسیر نشوم در اوج خستگی و‌نا امیدی دیدم حدود ۱۵۰ اسیر صف کشیده را بچه‌های ما می‌برند و پایان عملیات است.

محمودی در خصوص ویژگی‌های لطیف طیبی نیز بیان کرد: من تعدادی نارنجک دستی، و کمری، کوله پشتی تفنگ و ... داشتم می‌خواستم سبک شوم نارنجک‌ها را پرتاب می‌کردم که از تفنگ استفاده کنم در پرتاب چهارمین نارنجک متوجه شدم روبند تفنگم نیست همین طور که روی خاک دست می‌کشیدم دیدم تفنگی از بالا جلوی پای من افتاد خم شدم بالا را نگاه کردم دیدم لطیف طیبی غرق در خون است و می‌لرزید نگاهمان در هم تلاقی شد نگاه از من برنمی‌داشت من به او نگاه می‌کردم و‌او به من نگاه می‌کرد، ناگهان لحظه‌ای نگاهش را از من گرفت و به زاویه‌ای دیگر نگریست و در آن حالت سخت جان دادن لبخندی زد مثل اینکه کس دیگری را دیده باشد خیره شد و آرام گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک‌ی بن رسول الله، من منقلب شدم مطمئن شدم که آن شخص مهمی است که این گونه نگاهش را از من گرفت و با این دیدارش به درجه رفیع شهادت رسید. لطیف شهید شد درست لحظه‌ای که امام حسین را زیارت کرد.

وی افزود: من خیلی احساساتی شده بودم لحظه‌ای بی‌اختیار تفنگم را برداشتم و بی‌امان به سمت دشمن شلیک می‌کردم خشاب‌ها به سرعت خالی می‌شد. حس نفرت از دشمن سراسر وجودم را فرا گرفته بود. فریاد زدم لطیف شهید شد. زبیر آمد و جفیه‌اش را روی سر لطیف انداخت و شروع به گریه کرد. به او گفتم: الان موقع گریه نیست بلند شو باید به کارمان ادامه دهیم.

روایتگر قلم به دست قصه‌های جنگ

محمودی افزود: شهادت لطیف تلنگری بود که مرا به فکر عمیق فرو ببرد تا وارد دنیای دیگری شوم. خلاصه وقتی ما کربلای ۴ و ۵ را پشت سر گذاشتیم در ۱۱ اسفند سال ۱۳۶۵ به زادگاهمان برگشتیم و داستان مدرسه، امتحانات باقیمانده، غر زدن‌های خانواده نیر آغاز شد.

این نویسنده دفاع مقدس تصریح کرد: باز وقتی از روستا به جبهه برمی گشتیم احساس تعلق خاطر به خانواده و دلتنگی یک طرف و شرایط کشور و‌جنگ و‌جبهه طرف دیگر و ما مجبور بودیم تمام سختی‌ها را تحمل کنیم.

وی افزود: پاییز سال ۱۳۶۶ وارد سپاه شدم که سال ۶۷ جنگ تمام شد، اما چند سال بعد از آن دوران رنج و سختی بود. دوران جنگ آمریکا و متحدانش در منطقه و ما باید آنجا آبادان و خرمشهر بودیم روز‌های تلخ و سختی بود. یادم می‌آید ۷ روز بعد از تولد دخترم آمدم تا برای او اسم انتخاب کنم که با توسل به قرآن سوره مریم امد و اسمش را مریم گذاشتم.

محودی تاکید کرد: من از سپاه چیزی نخواسته ام و حتی یک روز هم در خانه سازمانی نبوده ام اسم و رسم و‌درجه اش هم اصلا برایم مهم نبوده است، اما اگر الان هم بگویند مثلاً در مرز سیستان بلوجستان درگیری است در حدی که لباسم را بردارم سریع خودم را به آنجا خواهم رساند تا از کشورم دفاع کنم.

محمودی در پایان ابراز ناراحتی می‌کند که در انتقال این حماسه و فرهنگ مهم به نسل‌های جدید کم کاری کرده این. نتوانسته آیم زیبایی‌ها و درک جبهه، جنگ و شهادت را به آنها بفهمانیم که این نیز رسالت بزرگی است بر گردن تک‌تک‌ما به امید ایرانی سرفراز و همیشه سربلند.
طیبه خسروی

برچسب ها: دفاع مقدس کتاب
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر