به گزارش مجله خبری نگار، رسول حاجیصادقی، آزادهای از اردوگاههای نهروان و تکریت ۲۰، با بیان خاطراتش روایت کرد:سه روز پس از قطعنامه به اسارت درآمدم. وقتی باب شهادت بر روی ما بسته شد، خداوند ما را به مسیر اسارت برد تا نشان دهد شهادت تنها راه نیست.
اردوگاه ما در زمره مفقودین قرار داشت و هیچ دسترسی به اخبار و اطلاعیهها نداشتیم. زمانی که خبر تبادل اسرا آغاز شد، تازه متوجه شدیم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. روز ۲۰ شهریور آزاد شدیم و جزو گروههای آخر بودیم. صدام قابل پیشبینی نبود و ما هیچ اطمینانی به آزادی نداشتیم. روز ۱۹ شهریور برایمان لباس آوردند. بچهها با لباسهای قدیمی کیف و وسایل ساختند. من هم وسایلی درست کردم که امروز در خانهام موزهای از آنها دارم.
شب آخر، وسایلمان را جاسازی کردیم و آماده بازرسی شدید عراقیها شدیم. همان شب صلیب سرخ برای نخستین بار به اردوگاه آمد. ما اجازه یافتیم ساعتی در محوطه اردوگاه قدم بزنیم و آسمان را تماشا کنیم. در آسایشگاه ما، خبرچینهای زیادی وجود داشتند و عراقیها حتی شرورترین فرد را بهعنوان ارشد آسایشگاه انتخاب کرده بودند.
اسامیمان را نوشتند و نزدیک ظهر سوار ماشینها شدیم و به سمت مرز خسروی رفتیم. وضو نداشتم، تیمم کردم و دو رکعت نماز شکر خواندم. شب در کرمانشاه خواب نداشتیم؛ نوعی شبکوری گرفته بودیم، نمیتوانستیم بخوابیم، اما آرامشی عجیب داشتیم. وقتی در کرمانشاه نام مرا صدا زدند، رفتم و دیدم برادرم آمده است. من متأهل بودم که اسیر شدم.
برادرم دو عکس از بچههایم برایم آورد. ساعتها به آنها نگاه کردم و گریه کردم. برادرم میخواست خودش مرا با ماشین ببرد، اما نپذیرفتم. گفتم باید همراه سایر اسرا حرکت کنم. او گفت هماهنگیها انجام شده است و مانعی نیست، اما من گفتم نه، باید با بچهها برگردم.
از مرز که گذشتیم، به تهران آمدیم. آمدن به ایران بدون امام برایمان سخت بود. بعضی از بچهها در حرم امام خمینی (ره) سینهخیز میرفتند. ما در اسارت خدا را شکر میکردیم که خدا امام دومی به ما عطا کرد تا درد از دست دادن امام خمینی (ره) تسکین یابد.
هنگام اسارت دخترم دو ماهه بود. روز آزادی به بغل من نیامد و تا ۶ ماه مرا بهعنوان پدر نمیپذیرفت. اما پسر هفتسالهام وقتی مرا دید، لحظهای از آغوشم جدا نشد. در اسارت بارها خواب آزادی میدیدیم، اما وقتی بیدار میشدیم، سقف آسایشگاه بالای سرمان بود. خوابها شیرین بود، اما بیداری تلخ. پس از آزادی، برعکس شد؛ در خواب کابوس اسارت میدیدیم و هنگام بیداری خوشحال بودیم. آنچه در اسارت بهعنوان آرزو بود، در آزادی تحقق یافته بود.