به گزارش مجله خبری نگار/ایران-رضا آشفته: مَثلِث بر وزن مکبث و هملت برآمده از سه نمایشنامه مکبث، هملت و اتللو است و این آمیزش سهگانه پیامد سه فکر خلاق و جوان (قیس یساقی، محمدجواد مهدیان و فؤاد زیدانلویی) است که بر آن شدهاند روایت پسامدرنی را در قالب یک نمایش کوتاه عروسکی نمایان سازند.
نمایش در یک وضعیت مینیمالیستی خود را مقید به یک روایت کلان نمیکند بلکه در برهم ریختگی همه چیز، ایدهها مسیر دیگری را برای ایجاد یک اثر مستقل میگذرانند. این مسیر که یک هجویه، شوخی و نقیضهنماست، این وضعیت را پارودیک میگرداند.
نمایش مسیر اجرا یا تألیف اثر را رخ نمایی میکند و بازیگران به ظاهر در آغاز نمایش، بر سر ساخت عروسکها با همدیگر چالشی دارند و این چالش به روی میز بازی میرود و کار به شیوه تاب تیبل (رومیزی) اجرا میشود.
در تاریکی صحنه یکباره جهان نمایش با همان بحث سر کوچک یا عروسک روی میز کوچکی آغاز میشود و سپس در آن عروسکهایی که به شکل مُثلَث درآمدهاند و به قاعده از کره نسبتاً کوچک یا بزرگ به جای سرهایشان به کار رفته و مسأله همین جاست که آدم اصلی نمایش سر کوچک دارد و شاید این خود نشانهای برای پادشاه نشدن باشد، چون پادشاهان اغلب سر بزرگ داشتهاند. همین بحث در واقع بر سر تصاحب قدرت در جهان این نمایش است.
البته در این نمایش عروسکی بحث به ورطه هجو و سخره گرفته شده و همه بر سر چیز بیمقداری، چون سردر توالت مرکزی جنگ و دعوا دارند و این همان نکته باریکتر از مویی است که هم محتوا را تازه جلوه میدهد و هم نسبت درستی با ساختار مینیمالیستی نمایش برقرار میکند. انگار همه چیز باید کوچک و جزئینگر به نظر آید و در شتاب و تندی ما را دچار شگفتی سازد. بخشی دیگر از شیوه خلاقه اثر در صداسازیهاست که در آن تیپهای متعدد ارائه میشود و ما را در یک وضعیت کمدی قرار میدهند که در واقع شکل واژگون چند تراژدی ویلیام شکسپیر است و این همان درازاندیشی مینیمال است که در کمترین حجم ممکن محتوای بزرگتری را در خود پنهان میکند؛ اینکه بازی قدرت را در مدار پوچی به چالش میکشد که در نهایت فتح جایی پر از گنداب است؛ این همان واقعیت تلخ و دردناکی است که دنیا را ساخته و این همه رنج ریشه در چنین خاستگاهی دارد که باید قدرت را محدود کرد و در توزیع آن بین تمام مردمان کوشید، تا رؤیای استقرار عدالت و آزادی نسبی در جهان را محقق ساخت وگرنه هر جامعهای غیر از اینرو به افول و زوال خواهد بود.
نمایش مَثلِث فراتر از بیان محتوای مطلوب خود را در شکل و ساختار مییابد و روایت چندگانه و در هم تنیدهای را میبافد که در آن همه خردهروایتها بانی ایجاد روایتی سر راست و مستقل خواهد شد که در آن همه چیز حکم بینامتنیت را دارد و همه چیز در این بازی دگرگون میشوند و شکل تازه به خود میگیرند و همین لحظه لحظهاش را شگفتیساز میکند. ما نیز در این گرداب نمیدانیم چه سرنوشتی وارد این مَثلِث بیچاره که همانند مکبث باید شبانه شاه را بنابر دسیسه همسرش بکشد.
او همچون هملت در خیال با روح پدرش در ارتباط است که خیانتی در جریان است و پادشاه امروز پیچ پدر را در زنان سوارکاری شل کرده تا از اسب سقوط کند و بمیرد و همانند اتللو با دیدن ملحفه همسر در کنار پادشاه میپندارد که همسر خیانتپیشه در انتظار مرگ اوست و پادشاه را تحریک به این کار کرده است. این مَثلِث بیچاره همسرش را خفه میکند و میماند در موقعیتی که در آن، هیچ بازی برد بردی به چشم نمیآید!
زیراکه قدرت در مسیر خودخواهانه و خودمداری با هیچ درنگ اصولی و قابل درکی مواجه نخواهد شد و این همان نکته نابی است که برد اساسی را دچار نمایش مَثلِث میکند که پیشروتر از تئاتر عروسکی ایران یک نمونه قابل تأمل به شمار آید و این خلاقیت ویژهای است که تئاتر ما برای پیشرفت و جهانی شدن شدیداً به آن نیازمند است.