به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ ساله دانش آموزی است که به اتهام سرقت از یک خواربارفروشی به مقر انتظامی هدایت شده بود. این دختر نوجوان در حالی که اشک ریزان و ملتمسانه ادعا میکرد: «من دزد نیستم!» درباره ماجرای دستگیری اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: من دانش آموز هستم و در مقطع دبیرستان تحصیل میکنم، ولی متاسفانه تحت تاثیر وسوسههای شیطانی برخی از همکلاسی هایم قرار گرفتم که دوست پسر داشتند.
آنها مدام مرا سرزنش میکردند که عقب مانده هستم و هنوز نتوانسته ام برای خودم «دوستی» انتخاب کنم. این بود که من هم برای فرار از تمسخرهای همکلاسی هایم با «امیرعلی» ارتباط تلفنی برقرار کردم. این ارتباط خیلی زود به دیدارهای حضوری منجر شد و من و او از دو هفته قبل با یکدیگر در پارک و خیابان قرار ملاقات میگذاشتیم و با هم صحبت میکردیم.
او که دو سال از من بزرگتر است اوضاع مالی خوبی ندارد، چون سیگار میکشد و نمیتواند هزینههای خرید سیگار را بپردازد به همین دلیل من هم همه پولهای توجیبی را که از پدرم میگرفتم برای «امیرعلی» خرج میکردم. از سوی دیگر تلاش میکردم تا پول توجیبی بیشتری از پدرم بگیرم و به حساب بانکی «امیرعلی» واریز کنم! گاهی نیز مجبور میشدم برای برقراری تماسهای تلفنی، برایش شارژ بخرم تا دوستی من و او ادامه یابد.
خلاصه من که از فرجام دوستیهای خیابانی آگاه نبودم همه پول هایم را برای «امیرعلی» خرج میکردم تا این که از حدود دو هفته قبل و با شروع امتحانات پایان سال، من زمان بیشتری برای قرارهای خیابانی با او داشتم؛ چراکه به بهانه امتحانات دیرتر به خانه میرفتم تا زمان زیادی را در کنار «امیرعلی» بگذرانم. خانواده ام نیز که تصور میکردند من به سختی مشغول درس و مدرسه و امتحانات پایان سال هستم، سخت گیری نمیکردند و به رفت و آمدهایم کاری نداشتند. من هم از این فرصت سوء استفاده میکردم و به قرارهای خیابانی ادامه میدادم تا این که «امیرعلی» از من خواست بعد از پایان امتحان به پارک برویم.
من هم که میدانستم طبق معمول باید هزینههای سیگار و خوراکیهای او را بپردازم در مخمصه عجیبی گرفتار شدم؛ چراکه دیگر هیچ پولی نداشتم و از سوی دیگر هم نمیتوانستم بهانهای برای گرفتن پول بیشتر از پدرم پیدا کنم! من همه پول هایم را برای خرید سیگار به حساب بانکی «امیرعلی» واریز کرده بودم با وجود این غرورم اجازه نمیداد که به او بگویم دیگر پولی ندارم که به او بدهم! به همین دلیل نقشه سرقت از خواربارفروشی را کشیدم تا دست خالی نزد او نروم.
این گونه بود که با ترفند خریدار به داخل خواربارفروشی رفتم تا مقداری خوراکی بردارم، ولی آن قدر ترس همه وجودم را فرا گرفته بود که از دوربینهای مدار بسته غافل شدم. زمانی که مشغول سرقت بودم ناگهان فروشنده مچم را گرفت و به پلیس ۱۱۰ زنگ زد...
دختر نوجوان در حالی که التماس میکرد خانواده اش از این سرقت و دوستی خیابانی مطلع نشوند، ادامه داد: من از عاقبت این گونه دوستیها آگاهی نداشتم و هیچ گاه تصور نمیکردم که با چنین رسوایی بزرگی روبه رو شوم!
این گزارش حاکی است با ورود سرگرد عامدی (رئیس کلانتری آبکوه) به این ماجرا، شاکی پرونده از شکایت خود صرف نظر کرد، اما با صدور دستوری ویژه از سوی رئیس کلانتری، دختر ۱۶ ساله دانش آموز به اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری هدایت شد و هنگامی که در جریان سرنوشت دختران هم سن و سال خودش قرار گرفت که چگونه آینده و زندگی خود را با این عشقهای پوشالی و خیابانی به نابودی کشانده اند، در میان کوله باری از ندامت و اشک گفت: کاش قبل از این آشنایی خیابانی، از فرجام و سرگذشت دیگران مطلع میشدم و آنها را برای همکلاسی هایم بازگو میکردم.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی