به گزارش مجله خبری نگار، وقتی کار ساختن دنیا تمام شد٬ قرار شد طول عمر موجودات روی کرهی زمین را معلوم کنند. اول الاغ آمد و پرس و جو کرد که چه مدت باید روی کرهی زمین زندگی کند. به او گفته شد سی سال.
بعد٬ از او سوال کردند:
- آیا کافی است؟
الاغ جواب داد:
- خیلی زیاد است ٬ فکرش را بکنید سی سال آزگار باید بارهای سنگین را از جایی به جای دیگر ببرم٬ مثلا کیسه گندم را به آسیاب ببرم. حاصل این زحمت نان برای دیگران و شلاق و لگد برای من است. یک عمر حمالی بیهوده. خواهش میکنم کمش کنید.
به الاغ رحم کردند و عمر او به هجده سال تقلیل دادند. بعد سگ از راه رسید. از او پرسیدند:
- میخواهی چند سال زنده بمانی؟ برای الاغ سی سال زیاد بود٬ حتما برای تو خوب است.
سگ در جواب گفت:
- چه فکر اشتباهی! میدانید چقدر باید سگ دو بزنم؟ از حال میروم! وقتی هم که پیر میشوم٬ صدایم را از دست میدهم و دیگر نمیتوانم پارس بکنم و دندانهایم قادر به گاز گرفتن نمیباشد. به جای پارس کردن باید زوزه بکشم و مثل مار از گوشهای به گوشهی دیگر میخزم!
عجز و التماس سگ موثر بود و عمر او به دوازده سال کاهش یافت. سگ رفت و میمون وارد شد. به میمون گفتند:
-تو از اینکه سی سال زندگی کنی خوشحال خواهی شد. حتما سی سال برای تو خوب است.
میمون گفت:
-اصلا اینطور نیست. من باید مدتی طولانی برای مردم ادا و اطور در بیاورم. تازه سیبهایی که به من میدهند ترش است. باید بگویم که در پس این ادا و اطورها اندوه نهفته است. من اصلا تحمل سی سال را ندارم.
به او ده سال زندگی اعطا شد.
بالاخره انسان آمد:
-به تو سی سال زندگی اعطا خواهد شد. آیا کافی است؟
انسان با صدای بلند اعتراض کرد:
-درست موقعی که تازه خانه ام را ساخته ام٬ اجاقم را روشن کردم و منتظرم میوههای درختانی را که کاشته ام بچینم٬ خلاصه وقتی تازه دارم نفس راحتی میکشم٬ باید بمیرم. نه! نه! خواهش میکنم عمرم را طولانی کنید.
-باشد. هجده سال الاغ هم به تو داده شد.
-نه! کافی نیست.
-خیلی خوب٬ دوازده سال از عمر سگ هم به تو داده شد
-نه! هنوز کم است!
-خوب. ده سال باقی مانده از عمر میمون نیز به تو داده میشود٬ به شرط اینکه دیگر بیشتر توقع نداشته باشی.
انسان با اینکه هنوز راضی نشده بود٬ آنجا را ترک کرد.
بدین ترتیب انسان به عمری هفتاد ساله دست یافت. او سی سال اول را که دوران رشد و جوانی است٬ با سلامت و شادابی کار و زندگی میکند٬ هجده سالی را که از عمر الاغ به او بخشیده شده مثل خر کار میکند و به زحمت زیاد و پاداش کم تن میدهد. دوازده سالی را که از زندگی سگ به او رسیده٬ در گوشهای مینشیند و نق میزند، چون دیگر دندانی برایش باقی نمانده است. وقتی این دورهها تمام شد٬ نوبت ده سال میمون میرسد. انسان در این دوره دوباره به حالت کودکی بر میگردد و کارهایی بچه گانه میکند٬ کارهایی که حتی به نظر بچهها هم احمقانه میآید.
■ در صورتی که کسی خودش موجب یأس و ناراحتی خود شود، از این ضرب المثل استفاده میکند.
■ هر بلایی که سر خودم آمد از بی تدبیری و سهل انگاری خودم بوده است.
■ مفهوم کلی: سر زنش کردن خود به موجب انجام کار اشتباه.
■ رابطه مستقیم با مَثَل از ماست که بر ماست.
■ مشابه ضرب امثل خود کرده را تدبیر نیست.