کد مطلب: ۳۷۶۸۸۷
اگر دانش‌آموزی به‌طور ناگهانی به والدینش بگوید که دیگر علاقه‌ای به مدرسه رفتن ندارد، آن‌ها به‌جای شوکه‌شدن باید چه کنند؟

به گزارش مجله خبری نگار، مدرسه خانه دوم بچه‌هاست و هر اتفاقی ممکن است انگیزه دانش‌آموزان را برای رفتن به مدرسه، کم یا زیاد کند. ارتباط با معلم، مسئولان مدرسه، دانش‌آموزان دیگر و... ممکن است برای بچه‌ها، چالش‌هایی را ایجاد کند. این ماجرا تا حد زیادی طبیعی است و لازم نیست پدر و مادر‌ها بیش از حد روی این مسئله حساسیت نشان دهند، اما یکی از آن مشکلات مهم بین والدین و دانش‌آموزان این است که بچه‌ها با گذشت چند ماه از شروع سال تحصیلی می‌گویند که دیگر دوست ندارند به مدرسه بروند. حالا سوال این است که والدین در این حالت چه کار باید بکنند و چه واکنشی داشته باشند؟

قدم اول؛ همدلی با کودک

به محض شنیدن این جمله که «مامان (بابا)، من دیگه نمی‌خوام برم مدرسه»، باید بپذیریم که قطعا مشکلی وجود داشته که فرزند ما چنین تصمیم ناگهانی گرفته، اما نیاز نیست در قدم اول، جویای مشکل شویم و از او درباره مشکلش سوال کنیم. بهتر است در ابتدا با او همدلی کنیم و به فرزندمان هم به صورت کلامی و هم با زبان بدن بفهمانیم که او را درک می‌کنیم و متوجه احساسش هستیم. در چنین حالاتی، اگر صبح قبل از رفتن به مدرسه این جمله را گفت، می‌توانیم به او بگوییم: «درکت می‌کنم، تو می‌گویی دیگر دوست نداری به مدرسه بروی، اما الان شاید زمان مناسبی برای صحبت درباره آن نباشد، بعدا درباره‌اش صحبت می‌کنیم». گفتن این جمله و چنین رفتاری با فرزندمان این فایده را دارد که به احتمال زیاد فرزند ما دچار مشکل یا مسئله‌ای است و با جمله درکت می‌کنم، خودمان را به جای این که در مقابلش قرار بدهیم در کنارش می‌گذاریم. در این صورت احساس تنهایی نمی‌کند و حس می‌کند که می‌تواند با ما درباره دلیل اصلی مشکلش صحبت کند.

در مقابل جمله «نمی‌خواهم مدرسه بروم» فرزندمان چه واکنشی داشته باشیم؟

عادی‌سازی ماجرا به‌جای شوکه‌شدن

با توجه به شناختی که از فرزندمان داریم و برداشت‌هایی که درباره علت مدرسه نرفتن‌اش می‌کنیم، می‌توانیم داستانی را درباره دوران کودکی خودمان یا یکی از نزدیکان‌مان بگوییم که موقعیتی مشابه فرزندمان داشتند. مثلا می‌توانیم بگوییم: «من هم وقتی بچه بودم با این که عاشق درس‌خواندن بودم، اما یک بار از مدرسه رفتن بدم آمد، دلم می‌خواست اصلا مدرسه نروم. می‌دانی چرا؟ چون یکی از همکلاسی‌هایم خیلی من را اذیت می‌کرد، من هم که زورم بهش نمی‌رسید، دلم می‌خواست به مدرسه نروم تا اصلا نبینم‌اش». این رفتار باعث می‌شود برای فرزند ما عادی‌سازی اتفاق بیفتد به این معنا که احساس نکند اولین کسی است که چنین احساسی را دارد و بداند چنین احساسی را مادر یا پدرش و... هم قبلا تجربه کرده‌اند و باعث می‌شود بدون ترس از قضاوت یا برخورد شدید به ما اطمینان کند و تصمیم بگیرد بدون پنهانکاری اصل ماجرا را تعریف کند.

چالش دیدن مسئله از نگاه شخص سوم

نگاه از منظر شخص سوم به این معنی است که داستان مشابه مشکل فرزندمان را درباره شخص دیگری بگوییم و از او نظر بخواهیم. می‌توانیم بگوییم: «راستی، شنیدم پسر آقای فلانی هم چند وقت پیش گفته که دیگر دوست ندارد به مدرسه برود، پدرش هم نمی‌داند چه جوابی به او بدهد. از من کمک خواست. من هم گفتم با تو مشورت کنم و ببینم نظر تو چیست؟ به نظرت پدرش چه در جوابش بگوید؟» سپس جواب‌هایش را بدون قضاوت کردن بشنویم و با یکدیگر بررسی کنیم و درباره درست و غلط بودن هر کدام صحبت کنیم.

بارش فکری به جای نصیحت

هر زمان که فرزندمان آمادگی داشت و از نظر جسمی و ذهنی در حالت مناسبی بود، سر صحبت را با او باز کنیم و از او بخواهیم درباره علت مدرسه نرفتن‌اش با ما صحبت کند و دلایلش را برایمان بگوید. بدون بیان نصیحت و اظهارنظر تنها صحبت‌هایش را بشنویم. پس از آن‌که صحبت‌های فرزندمان تمام شد، حالا بارش فکری داشته باشیم و درباره راه‌حل‌های ممکن و ناممکن صحبت کنیم. قلم و کاغذی آماده کنیم و همه راه‌حل‌های ممکن و غیرممکن را بنویسیم. اجازه دهیم ذهن خود و فرزند‌مان آزاد باشد و به هر راه‌حلی فکر و همه آن‌ها را یادداشت کنیم. سپس آن‌ها را با یکدیگر بررسی و سبک و سنگین کنیم و در دو ستون ممکن و شدنی، ناممکن و نشدنی بنویسیم و راه‌های رسیدن به هرکدام از آن‌ها را بررسی کنیم. با این کار به نتایج خوبی خواهیم رسید و فرزندمان مطمئنا بهترین راه‌حل را پیدا خواهد کرد.

منبع: خراسان

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر