کد مطلب: ۳۴۴۶۷۸
۰۶ مهر ۱۴۰۱ - ۰۲:۵۷

تسخیر مجازی! بررسی اضلاع مثلث جنگ شناختی در ماجرای مهسا امینی

بررسی اضلاع مثلث جنگ شناختی در ماجرای مهسا امینی و فرایند کلان مدیریت بحران

به گزارش مجله خبری نگار/ایران-علیرضامحمدلو(کارشناس رسانه و پژوهشگر علوم اجتماعی): بعد از حادثه فوت تأسف برانگیز خانم مهسا امینی، دومینویی از حوادث در حال رقم خوردن است که شناسایی اضلاع ماجرا را ضروری می‌نماید. پرسش قابل تأمل آن است که چرا این ماجرا ضریب اضافی خورده و یک پرونده حقوقی تبدیل به مسأله‌ای امنیتی شده است؟ آیا این ضریب خوردن اضافی امری طبیعی است؟ یا اینکه امکان پذیر بود که اصل مسأله از چهارچوب مسأله حقوقی خارج نشود؟ به نظر می‌رسد اکنون، اینکه عملکرد نیروی انتظامی و نحوه مدیریت و راهبری حجاب و عفاف در کشور چه مکانیسمی باید داشته باشد به حاشیه رفته و یک مسأله فرهنگی به دلیل گفتمان داخلی غیرمنسجم و پروپاگاندای خارجی قوی، از فرم فرهنگی اش خارج شده و پای تسویه حساب‌های سیاسی و امنیتی نیز به میدان باز شده است.

اگر کمی از بطن اتفاقات فاصله بگیریم و از فاصله‌ای دورتر به آنچه روی داده، نگاه کنیم، درمی یابیم که فرایند اغتشاشات اخیر از حادثه‌ای احساسات برانگیز آغاز می‌شود، با دروغ و شایعه همراه می‌شود و در فضای مجازی ضریب می‌خورد؛ هشتگ سازی و کمپین آفرینی‌ها به اعتبار و تعمیق منفی ماجرا می‌انجامد و فراخوان‌هایی با اسپانسر‌های خارجی به اغتشاش و خیابان نوردی و آشوب ختم می‌شود.

اما چرایی ماجرا و فرایند این قصه را چگونه می‌توان صورت بندی کرد؟ حادثه‌ای که به جنگی ترکیبی بدل شده و از امریکا و انگلیس و اقلیم کردستان و شبکه‌های خبری ماهواره‌ای، تغذیه می‌کند.

ضلع اول: نخبگان

یکی از اضلاع این حادثه، نخبگان و تأثیر آن‌ها بر فضای ذهنی ماجرا است؛ اعتراضاتی که صورت اغتشاش به خود گرفته اند در ابتدای امر، ضلع ذهنی دارند. به نظر می‌رسد که نخبگان و روشنفکران سهم بسزایی در شکل گیری ذهنیت‌های مخالف و شبهه پذیر داشته اند.

جای اندیشمندان و تئوریسین‌های یک تفکر کف خیابان نیست؛ بلکه آن‌ها باید در محافل علمی و فرهنگی با یکدیگر گفتگو کنند، اما در حالتی که چنین محافلی به دلایل مختلف چندان رونق نداشته باشند، باید پیامدش را در کف خیابان‌ها و در لابه لای ذهنیت‌های عمومی درو کرد؛ جایی که منطق دیده نمی‌شود و به دلیل رسوب یافتگی و ته‌نشین شدن شبهات، امکان پذیرش پاسخ از سوی اجتماع به حداقل رسیده و برخی اقدامات نیز به خشونت نزدیک می‌شود.

ضلع دوم: سلبریتی‌ها

ضلع دوم ماجرا سلبریتی‌ها و فضای مجازی هستند؛ این دسته حکم فراگیری یک ذهنیت و تبدیل شدن آن به فرهنگ و افکار عمومی را دارند. وقتی کتاب ها، الیت‌ها و کرسی‌های دانش افزا جای خود را به دوربین و سلبریتی‌ها داد، آنگاه تعجبی نیست اگر فرهنگ مسموم بخشی از سلبریتی در فضای مجازی دست به دست شود و در سطحی وسیع، نشر پیدا کند. در چنین شرایطی روشن است که سلبریتی‌ها و بلاگرها، به مهره مؤثر و بازیگر اصلی این فضا تبدیل می‌شوند و فضای مجازی را هم با خود مسموم می‌کنند.

اما در چنین شرایطی چه اتفاقی می‌افتد؟ از این به بعد این فلان فوتبالیست یا هنرمند و بازیگر هستند که تعیین می‌کنند چه چیزی یا چه کسی خوب یا بد هستند. تعریف کار درست یا نادرست را آن‌ها ارائه می‌دهند؛ اتفاقی که ابداً منطقی نیست؛ بسیاری از این شخصیت‌ها شاید افرادی باشند که در حرفه خود موفق عمل کرده اند، اما این بدان معنا نیست که لزوماً اهل مطالعه، تفکر و خرد بوده اند یا می‌توانند مرجعیت و رهبری اجتماع را عهده دار شوند. از طرفی با توجه به حاکمیت سایبری بیگانه، این رسانه‌های آشوب آفرین هستند که با سیاست‌های خبری و رسانه‌ای خود که از اتاق فکر‌های سیاسی نشأت می‌گیرند، تعیین می‌کنند دستور روز چیست و اولویت نخست کشور کدام است.

چه کسانی سلبریتی‌ها را بزرگ می‌کنند و چرا؟ برخی بر این تصورند که حال و روز سلبریتیسم تنها در ایران این گونه است که افراد این قشر، خود را در همه زمینه‌ها صاحبنظر و مجاز به ورود می‌دانند، اما بررسی‌ها نشان می‌دهد که کشور ما تحت تأثیر وضعیت دنیا قرار گرفته است و سلبریتی‌های ایرانی نیز متأثر از سلبریتی‌های خارجی هستند. میزان دستمزد یک استاد دانشگاه هم در ایران و هم در سایر کشور‌های دنیا به طور متوسط، از قرارداد یک ساله یک بازیکن یا مربی فوتبال بسیار کمتر است. همان طور که تأکید شد، این مسأله مختص ایران نیست و در همه دنیا، وضع به همین گونه است برای مثال، درآمد سالانه یک استادیار دانشگاه در انگلستان، حدود ۴۵ هزار پوند در سال است؛ در حالی که میانگین درآمد یک بازیکن فوتبال در لیگ این کشور (معروف به لیگ جزیره) ۵۰ هزار پوند در هفته، یا به عبارت دیگر دو میلیون و هفتصدهزار پوند در سال است! پس در انگلستان هم اگر کسی دنبال توپ بدود، عاقبت مالی بسیار بهتری دارد تا اینکه دنبال کتاب بدود! حتی درآمد طول عمر استاد دانشگاه در انگلستان هم به گرد پای درآمد سالانه فوتبالیست نمی‌رسد!

پس به یک معنا می‌توان گفت که این اتهامی آشکار است که در کشور ما به علم بها داده نمی‌شود، اما در کشور‌های غربی بها داده می‌شود! پرسش اصلی آن است که اساساً چنین مناسباتی چرا و چگونه شکل گرفته است. این بها دادن و آن بها ندادن به نفع کیست؟ به نفع کسانی که افکار دنیا را می‌خواهند مدیریت کنند. طبیعتاً کسی که همه عمر دنبال توپ بوده، زیاد فرصت نداشته دنبال فکر و بحث و مطالعه و کتاب برود. توجه داشته باشید که مسأله غالباً این گونه است و این قضاوتی مطلق نیست؛ مردم هم که بر مبنای علایق قراردادی مثل فوتبال که هر روز و هر شب از رسانه می‌بینند، افراد را دنبال می‌کنند. در اینستاگرام، صفحات لیونل مسی و رونالدو و حتی برخی فوتبالیست‌های داخلی دنبال کنندگان میلیونی دارند، ولی دانشمندان و اساتید احتمالاً غیر از چند دوست و رفیق خودشان دنبال کننده خاصی ندارند!

جالب اینجا است که حتی ویکی‌پدیا که خود را دانشنامه آزاد نامگذاری کرده، هم به سلبریتی جماعت بیشتر بها می‌دهد؛ مثلاً صفحه روانشناس مشهور بروس فردریک اسکینر به ۵۹ زبان ترجمه شده و صفحه لیونل مسی به ۱۵۴ زبان! یا مثلاً صفحه ویکی‌پدیای یکی از فوتبالیست‌های مشهور داخلی ۳۴ زبان دارد و صفحه پروفسور سمیعی ۱۱ زبان! حتی ابن سینا هم با آن شهرت و آوازه، ۱۳۹ زبان را به خود اختصاص داده است، یعنی از مسی و رونالدو کمتر! اما سؤال اینجا است که افراد بر چه اساسی شهرت پیدا می‌کنند یا بر مبنای چه معیار‌هایی به جهانیان معرفی می‌شوند.

به نظر می‌رسد که این تبلیغ برای سلبریتی‌ها که هم به صورت آگاهانه و مستقیم و هم به صورت غیرآگاهانه و غیرمستقیم صورت می‌گیرد، بی دلیل نیست. بخش قابل توجهی از اقتصاد نظام سرمایه داری صرف این دست اشخاص می‌شود؛ آنچه سلبریتیسم را برجسته می‌کند، اقتصاد آن است، اما آیا اینکه در چنین فضایی، سلبریتیسم برای عرصه فرهنگ، اجتماع و امنیت هم برجسته شود، امری منطقی است؟ سلبریتی‌ها اگرچه آگاهی اصیل و عمیق نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی ندارند، اما به دلیل شهرتی که دارند، می‌توانند افکار جامعه را به دست گیرند و حتی جهل خود را فراگیرتر نمایند.

ضلع سوم: لمپن‌ها

ضلع سوم این ماجرا، لمپن‌ها و فضای میدانی ایجاد شده توسط آن‌ها است؛ وقتی فضای ذهنی و مجازی با شبهه و شایعه تسخیر شد، ضلع سوم ماجرا که در انتظار جرقه‌ای است، با یافتن بهانه‌ای وارد فاز عملیاتی و میدانی می‌شود. لمپن ها، قلچماق و اوباش، بازیگران مؤثر این فاز از فتنه هستند و ذهنیت‌هایی که بموقع رسوب‌زدایی نشده و بخشی از افکار عمومی که از اطلاعات گمراه‌کننده رنج می‌برند نیز با اقدامات لیدر‌های اراذل همراهی می‌کنند.

مهندس و صحنه گردان بیگانه نیز با اتصال محیطی این سه لایه و سیاستگذاری حرفه‌ای در بستر رسانه‌ای و با رویکرد جنگ‌شناختی، اهداف سه گانه اختلال ذهنی، گسل اجتماعی و فلج سیستمی را زیر پوشش کلماتی مانند حجاب و آزادی و حقوق زنان و به بهانه آن‌ها دنبال می‌کند.

مدیریت بحران نیز با واکنش بموقع و درست و همزمان در نسبت با هر سه لایه محقق می‌شود؛ گفتگو و مجادله منطقی با لایه اول در رسانه رسمی که آتش ماجرا را به زمین‌های فکری بازگرداند -اقناع و تبیین و سواد انتقادی رسانه در لایه دوم (بررسی دقیق و سریع متن اتفاق، علل حادثه و نتایج واقعه) که سیاهی لشکر خیابانی را دچار تردید و ریزش کند- برخورد قانونی و هوشمندانه با پیوست رسانه‌ای در لایه سوم که منجر به هزینه مضاف نشود.

اگرچه نمی‌توان به نظریه آشوب و اثر پروانه‌ای در جامعه شناسی استناد کرد و برای آن در این ماجرا شأنیتی قائل شد، اما نباید همه وقایع را تک خطی و بسیط دانست. ضروری است که دست اندرکاران و عموم جامعه، پیچیدگی‌های ماجرا را به طور کامل در نظر داشته و نسبت به هر لایه با اشراف محیطی و مؤثر وارد کارزار شوند تا از جزئیات مغفول، آسیب نبینند و نظام را به هزینه بیشتر وادار نکرده و به مخاطره نیندازند که این هیاهو گذراست.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر