کد مطلب: ۲۵۴۶۵۰
۰۶ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۹:۲۴
حکایتی از افلاطون

حکایت‌هایی از افلاطون

حکایت‌های جالب و خواندنی

به گزارش مجله خبری نگار، ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ! ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲ‌ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ.

ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ! ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»

حکایت‌هایی از افلاطون

حکایت شاگرد و آب

روزی افلاطون که همواره از خیابان‌های آتن عبور می‌کرد در حال عبور از خیابان‌های آتن بود. پس از آن‌که مدتی از خیابان‌های آتن عبور کرد، احساس تشنگی کرد و در کنار منبع آبی که سرکوچه‌ای بود ایستاد تا آب بخورد. وقتی لیوانش را پر از آب کرد، شخصی به وی نزدیک شد و گفت: سلام‌ای حکیم بزرگ. افلاطون گفت: سلام. شخص گفت: کار واجبی دارم.

امکان دارد دقایقی از وقت ارزشمند شما را بگیرم؟ افلاطون گفت: ما فیلسوفان در خیابان‌ها راه می‌رویم که با مردم گفتگو کنیم. وقت ما با گفتگو با مردم ارزشمند می‌شود، وقتم را بگیر. شخص گفت: در مورد یکی از شاگردان باید بگویم...

افلاطون سخن شخص را قطع کرد و گفت: لحظه‌ای صبر کن. سپس نخست سر صبر آبش را خورد و پس از آن از شخص پرسید: آیا این چیزی که می‌خواهی درباره شاگرد من بگویی چیز خوبی است یا چیز بدی است؟ شخص گفت: چیز بدی است.

افلاطون گفت: آیا دانستن چیزی که شنیده‌ای برای من سودمند است یا خیر؟ شخص گفت: وا... نمی‌دانم، اما... افلاطون گفت: حال آیا یقین داری چیزی که شنیده‌ای حقیقت دارد یا همین‌طوری فقط شنیده‌ای؟ شخص گفت: نمی‌توانم بگویم یقین دارم، اما این‌طور هم نیست که همین‌طوری شنیده باشم، اما... افلاطون گفت: چیزی شنیده‌ای که بد است و نمی‌دانی سودمند است و نمی‌دانی حقیقت دارد یا نه، پس چرا می‌خواهی بگویی؟ شخص گفت:‌ای بابا، این سقراط‌بازی‌ها چیست که درمی‌آوری؟
افلاطون گفت: این شیوه دیالکتیک است که استاد ما سقراط... شخص گفت:‌ای حکیم بزرگ، من خودم چندسال شاگرد سقراط بوده‌ام و بلدم.

ایشان این شیوه را برای گفتگو‌های علمی ابداع کرد، نه برای وقتی که شاگردش تصادف کرده و در بیمارستان است و کسی را فرستاده که استادش را پیدا کند و به او بگوید آب دستت است بگذار زمین و به بالین من بیا. در این هنگام افلاطون از آنجا که آب لیوان را خورده بود، یک لیوان دیگر پرآب کرد و آن را زمین گذاشت و با عجله همراه شخص به بیمارستان رفت. از آن پس ضرب‌المثل آب دستت است بگذار زمین به گنجینه امثال یونانی اضافه شد.

حکایت‌هایی از افلاطون

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر