به گزارش مجله خبری نگار، روانشناسی کمکمان میکند درک کنیم که چرا برخی چیزها برای آدمهایی که باهوشتر از دیگران هستند، خستهکننده است. آنها نمیخواهند برتریشان را به رخ بکشند، بلکه صرفاً عملکرد مغزشان با دیگران تفاوت دارد.
در این مقاله با ما همراه باشید تا ۱۰ چیزی که فقط از نظر باهوشها کسلکننده است را با شما در میان بگذاریم:
بیایید بپذیریم که آدمهای باهوش اهل صحبتهای بیهدف روزمره مثل صحبت از آبوهوا و …نیستند. آنها متکبر نیستند و فکر نمیکنند که این حرفها در شأنشان نیست. بلکه ذهنشان متفاوت است. آنها اهل گفتگوهای معنیدار و ژرف و مباحثی هستند که بتواند تعقل و تفکرشان را تحریک کند.
آدمهای باهوش اغلب در فرایندهای فکری پیچیده و بازنگرانه مشغول میشوند؛ بنابراین وقتی بحثی بسیار عادی و سطحی درباره سرد شدن هوا و آخرین شایعهها درباره سلبریتیها میکنید، احساس میکنند که ذهنشان قفل میشود. چون در این بحثهای روزمره هیچ محرکی برای وادار کردنشان به فکر کردن وجود ندارد، حس میکنند که بحث کسلکننده و حتی رنجآور است. مثل آن است که از یک دونده ماراتن بخواهید که یک میدان دو را ۱۰ بار با سرعت برود و برگردد.
از اینکه کارها به شیوهای ناکارامد و فاقد تأثیر عمیق انجام شود، خسته میشوند. آنها در هر کاری به دنبال استراتژیها و سیستمهای تازه هستند تا کارها به بهترین و شایستهترین حالت ممکن انجام شود. آدمهای باهوش در تشخیص ناکارامدیها و اضافهکاریهای بیهوده مهارت دارند. آنها میتوانند تصویر بزرگتر و همه بخشهای تشکیلدهنده آن را مشاهده کنند که اغلب باعث میشود بهترین روشها را برای انجام کارها انتخاب کنند؛ بنابراین وقتی در سیستمی قرار میگیرند که مجبور میشوند از یک سری دستورالعملها و فرایندهای ناکارامد تبعیت کنند، خسته میشوند. مثل آن است که مجبور شوید راه بروید، درحالیکه میدانید درستترین کار دویدن است. پس یادتان باشد که کلافگی بعضی آدمها ناشی از صبور نبودنشان نیست، موقعیت آنقدر ناکارامد است که اذیتشان کرده است.
آیا میدانستید که آدمهای باهوش نسبت به سایر آدمهای معمولی اطرافشان به محرکهای فکری بیشتری نیاز دارند؟ معنایش این است که مدام به دنبال کسب دانش، مهارت، ایدهها و چالشهای تازه هستند تا ذهنشان را تیز نگه دارند.
آدمهای باهوش در مقایسه با سایرین در برابر تجربهها کنجکاوتر و گشودهتر هستند. آنها یادگیرندگان مادامالعمرهستند و همیشه به دنبال فرصتهایی هستند که بتوانند دانش و درکشان را توسعه بدهند. اما همچنین میتواند به این معنی باشد که وقتی در موقعیتی قرار میگیرند که محرک ذهنی و فکری در آن وجود ندارد، خسته میشوند. چه شغلی باشد که هیچ چالشی برایشان ایجاد نمیکند و چه موقعیتی اجتماعی باشد که در آن گفتگوها حول مسائل روزمره و ساده هستند، آنها به شدت احساس خستگی و فرسودگی میکنند.
مثلاً فرض کنید که یک سرآشپز در فلافلی کار کند. چون فرصتی ندارد تا مهارتهایش را بروز دهد، احساس خستگی و ناکارامدی میکند.
ما در جهانی پر از سروصدا و عوامل حواسپرتی زندگی میکنیم. از صدای مدام نوتیفیکیشن گوشی تا صدای هام محیط یا ترافیک که از پنجره وارد میشود، تقریباً گریز از این صداها غیرممکن است.
اما آدمها باهوش در مقایسه با سایرین کلافگی بیشتری در قبال این سروصداها تجربه میکنند. آنها اغلب حساسیت بیشتری به محرکهای محیطی دارند که یعنی خیلی سادهتر تحت تأثیر صداهای مزاحم قرار میگیرند. روانشناسی توضیح میدهد که این احساس ناشی از تمرکز شدید و فرایند تفکر عمیقشان است. وقتی در اندیشهای پیچیده غرق هستند، صدای ناگهانی یا مزاحم میتواند حس یک مهاجم را به آنها میدهد که ناگهان باعث میشود که قطار فکرشان متوقف شود و آنوقت نیازمند صرف انرژی مضاعفی هستند تا دوباره بتوانند تمرکز کنند.
آدمها باهوش برای استقلال میجنگند. آنها دوست دارند که وقت، وظایف و تکنیکها را کنترل کنند. آنها از آزادی برای برنامهریزی کارهایشان بر اساس روشها و سرعت خودشان لذت میبرند.
برطبق روانشناسی، آدمهای باهوش اغلب نیازی قوی به استقلال دارند. آنها خود-راهبر هستند و محیطهایی را ترجیح میدهند که در آن آزادی برای تصمیمگیری و انتخابهای فردی وجود دارد. همچنین، معنایش این است که اگر کسی خودمختاری و استقلالشان را زیر سوال ببرد، به شدت احساس کسالت و خستگی میکنند. مدیر خردهگیر یا برنامههای غیرمنعطف که هیچ جایی برای قدری انعطاف در آن وجود ندارد، آنها را به شدت خسته و فرسوده میکند. مثل این میماند که از عقاب بخواهند در یک قفس کوچک پرواز کند.
درک نشدن برای هر کسی میتواند دردناک باشد. اما برای آدمها باهوش، خیلی بیشتر دردناک و فرسودهکننده است. آنها اغلب رویکردهای منحصربهفرد و عقاید یکتایی نسبت به امور دارند که بعضی وقتها باعث میشود که احساس کنند روی طول موج متفاوتی در مقایسه با اطرافیانشان قرار دارند. آنها ممکن است که بفهمند دیگران هیچ درکی از آنها ندارند که در اینصورت احساس خستگی و فرسودگی زیادی میکنند.
آدمهای باهوش معمولاً درجهای بالا از خود-آگاهی و بازاندیشی دارند. آنها خودشان را خوب درک میکنند، اما تفاوت بین ادراک از خود و اینکه چطور دیگران آنها را درک میکنند، حس انزوا و کلافگی برایشان ایجاد میکند. مثل این میماند که دارند با یک زبان بیگانه با دیگران حرف میزنند. اینکه باید همیشه تلاش کنند تا حرفهایشان را برای دیگران ترجمه کنند، خسته و فرسودهشان میکند.
همه ما تصویری از خودِ شکوفانشدهمان داریم. کسی که میتوانستیم باشیم و نیستیم، موفقیتی که میتوانستیم به دست آوریم و نیاوردیم و آنچه میتوانستیم انجام دهیم و ندادیم. این افکار میتوانند انگیزهبخشهای قوی باشند، اما همچنین میتوانند بار سنگینی روی دوش باشند. آدمها باهوش خیلی از این فکرها دارند.
آدمهای باهوش اغلب فهمی از ظرفیتهایشان دارند. آنها میتوانند فرصتهای پیشرویشان و همینطور قدمهایی که نیاز است برای رسیدن به اهدافشان بردارند را مشاهده کنند. اما وقتیکه شرایط، محدودیتها و حتی ترسهای خودشان مانعی برای تحقق این ظرفیتها میشود، به شدت احساس خستگی میکنند.
آدمهای باهوش اغلب برای خودشان استانداردهای بالایی وضع میکنند. آنها به واسطه میلشان به خود-ارتقائی و موفقیت به جلو حرکت میکنند. اما وقتیکه میترسند از انتظاراتشان عقب بمانند، احساس کلافگی و ناامیدی میکنند. مثل آن میماند که قله را از دور مشاهده میکنند، اما نمیتوانند به آن برسند.
درست است که آدمهای باهوش اغلب ترجیح میدهند که یار خودشان باشند و از شلوغیها و سروصداهای جمع پرهیز میکنند، اما انزوای بیش از اندازه آنها را اذیت میکند. بر طبق روانشناسی، حتی درونگراترین افراد میان ما هم به سطحی از تعاملات انسانی نیاز دارند تا سلامتی روانیشان را حفظ کنند. افراد باهوش نیز از این قاعده مستنثنی نیستند. آنها نیز به دنبال پیوندها و گفتگوهای عمیق هستند. اما وقتیکه مدت طولانی در انزوا میمانند، دچار نشخوار فکری میشوند که میتواند به شدت اذیتشان کند. مثل گم شدن در هزارتوی افکارشان میماند که هیچ کسی نیست تا چشماندازی متفاوت را برای کمک به آنها پیشنهاد دهد.
ممکن است که خیلی زود دعوت هر جمع اجتماعیای را نپذیرند، اما ترجیحشان این نیست که همیشه تنها باشند. گاهی به یک گفتگو خوب نیاز دارند، نیاز دارند که با دیگران بخندند و هزارتوی فکریشان را در هم بشکنند.
فشار برای همرنگ جماعت شدن برای آدمهای باهوش خستهکننده است. آنها اغلب رویکردها و عقاید منحصربهفرد خودشان را دارند که بعضی اوقات با هنجارها و انتظارات اجتماعی در تضاد است. روانشناسی به ما میگوید آدمهای باهوش اغلب اهل سازش نیستند. آنها ارزش اصالت و یکپارچگی هویتیشان را میدانند و نمیترسند که وضعیت موجود را زیر سوال ببرند. با این حال، زیستن در جهانی که اغلب برای سازش ارزش قائل است برای باهوشها خستهکننده است. مثل آن است که بخواهند قد خودشان را کوتاه کنند تا اندازه دیگران شوند.
شاید خستهکنندهترین چیز برای آدمهای باهوش کنار آمدن با جهل از سر لجبازی است. آنها برای دانش و حقیقت احترام عمیقی قائل هستند و برایشان خیلی خستهکننده است که میبینند دیگران به حقایق چشمشان را میبندد و آنها را انکار میکنند. روانشناسی توضیح میدهد که آدمهای باهوش برای تفکر انتقادی و منطقی و تصمیمات مبتنی بر شواهد ارزش قائل هستند.
آنها اغلب کنجکاو هستند و فکرشان باز است و همیشه مشتاق هستند یاد بگیرند و دیدگاهشان را بر اساس اطلاعات جدید تغییر دهند. اما وقتی با جهل لجوج برخورد میکنند، احساس میکنند که به دیوار برخورد کردهاند. مثل این میماند که بخواهی در برابر جریان قوی موج قایقسواری کنی و انرژی زیادی هم صرف کنی، اما رو به جلو حرکت نکنی. این تنازع بین عشق به دانش و واقعیت جهل میتواند یکی از خستهکنندهترین تجربههای زندگی آدمهای باهوش باشد.
منبع: راهنماتو