به گزارش مجله خبری نگار،پادشاه شب شخصیتی اسرارآمیز و افسانهای است که هم در بازی تاج و تخت و هم ترانهای از یخ و آتش ظاهر میشود. در سرتاسر سریال اورجینال مارتین، سرنخها و اشارههایی به دنیایی بسیار بزرگتر از محدوده کتابها وجود دارد. تاریخچه وستروس بسیار فراتر از شورش رابرت یا حتی رقص اژدهایان است؛ و یکی از این شخصیتها که متعلق به هزاران سال قبل از شروع داستان اصلی است، ثابت میکند که بخشی جدایی ناپذیری از بازی تاج و تخت است. پادشاه شب در بازی تاج و تخت به عنوان بزرگترین شخصیت شرور کل سریال ظاهر میشود. خاستگاه این شخصیت در سریال عمیقاً در داستان رخنه کرده است، اما در کتابهای مارتین، پادشاه شب بسیار متفاوت مطرح شده است.
اولین وایت واکرها به عنوان دفاعی در برابر انسانها خلق شدند
منشا پادشاه شب در فصل ششم و اپیزود پنجم با نام «دَر» در سریال بازی تاج و تخت، نشان داده میشود. برن که در این مرحله با سفر در زمان از طریق نگاه فراانسانی اش کنار آمده و در این کار باتجربه شده است، توسط کلاغ سه چشم به گذشته برده میشود. او به داخل بیشهای میرود که اطراف همان درخت قلبی است که در حال حاضر زیر آن نشسته است، اما اکنون در سرزمینهای آن سوی دیوار، برفی وجود ندارد. برن کودکان جنگلِ بازی تاج و تخت به رهبری لیف را میبیند که مردی ناشناس را که به درخت بسته شده احاطه کرده اند و لیف را میبیند که تکهای از شیشه اژدها را به درون قلب این مرد میکوبد.
فریادهای مرد به سرعت خاموش میشوند، زیرا چشمانش یخ میزند، دقیقاً مانند چشمان کودکی که در فصل چهارم بازی تاج و تخت، قسمت چهارم، با نام Oathkeeper دیدیم. این سکانس فاش میکند که فرزندان جنگل مسئول ایجاد وایت واکرها هستند، و این کار با خلق پادشاه شب آغاز میشود. وقتی برن به زمان حال باز میگردد و با لیف درباره کاری که هزاران سال پیش انجام داده بحث میکند، لیف پاسخ میدهد که واکرها را به این دلیل خلق کرده اند که «از خودمان در برابر شما دفاع کنیم». وقتی اولین انسانها به وستروس آمدند، با بچههای جنگل جنگیدند. به عنوان آخرین راه حل، بچههای جنگل وایت واکرها را به عنوان یک قمار از روی استیصال برای نابود کردن دشمنان خود خلق کردند.
با این حال، در مقطعی، همه چیز به بیراهه رفت. بچههای جنگل به سرزمینهای آن سوی دیوار رانده شدند و با تکثیر نژاد انسان ها، در قلمرو افسانهها و داستانهای عامیانه افتاده و دیگر کسی آنها را ندید. وایت واکرها بر علیه خالقانشان شوریدند و به نظر میرسید که پادشاه شب دشمنی خاصی با کودکان جنگل و متحد آنها، کلاغ سه چشم داشته و آنها نیز به جایگاهی در افسانهها تنزل پیدا کردند. این یک درس مهم در این سریال است که قدرت جادویی به این راحتیها قابل کنترل نیست. این یک تم بسیار هوشمندانه و تاثیرگذار است که هم در مورد «یخ» و هم در مورد «آتش» در سریال صدق میکند، همان چیزی که جان اسنو بعدها در مورد دنریس تارگرین و اژدهایانش به آن پی میبرد.
در کتابهای مارتین شخصیتی به همین نام، اما با منشایی کاملاً متفاوت وجود دارد
اگرچه پادشاه شب در بازی تاج و تخت بسیار قدرتمند است، اما این شخصیت به طور رسمی در کتاب ترانهای از یخ و آتش (هنوز) حضور ندارد. در این کتاب ها، شخصیت مشابهی وجود دارد که در افسانهها به عنوان پادشاه شب شناخته میشود. پادشاه شب شخصیتی از عصر قهرمانان وستروس است، یک دوره زمانی نیمه اسطورهای در تاریخ این قلمرو. در این زمان بود که بسیاری از بنیانگذاران خاندانهای بزرگ وستروس زندگی میکردند. گفته میشود که برن سازنده از خاندان استارک، لان باهوش از خاندان لنیستر و پادشاه خاکستری از جزایر آهنین در این دوره زندگی میکردند.
دیوار یخی در دوره قهرمانان وستروس ساخته شد و بسیاری از فرماندهان مشهور نگهبانان شب در طول سالها بر آن حکومت کردند. با این حال، سیزدهمین فرمانده دیوار بدنامترین آن هاست. گفته میشود که این فرمانده بی نام با زنی رنگ پریده با چشمان آبی یخی آن سوی دیوار روبرو شده و روح خود را به او بخشیده است. او این زن را ملکه خود کرده و خود را پادشاه شب اعلام کرد و از قلعه شب، قلعهای متعلق به نگهبانان شب در دیوار، حکومت کرد. در آنجا او مرتکب جنایات بسیاری شد و برای غیرانسانها قربانی کرد، درست مانند کاری که کراستر هزاران سال بعد انجام میداد.
در کتابهای مارتین، جان اسنو و خواهر و برادرانش ارتباط عمیق تری با پادشاه شب دارند
در کتابهای ترانهای از یخ و آتش، ارجاعات زیادی به پادشاه شب از سوی راهبه پیر، مراقب کودکان استارک صورت میگیرد. داستانهای او اغلب توسط بچههای استارک و اعضای نگهبان شب تکرار میشود، و هرگز کاملاً مشخص نیست که دقیقاً تاریخ این روایتها چیست و کلیت افسانهها به طور کامل چه میگوید. در داستانهای او، جنایاتی که تحت حکومت پادشاه شب اتفاق افتاده بودند، چنان بزرگ و تکان دهنده بود که برندون خرد کننده، پادشاه زمستان، و جورامون، پادشاه آنسوی دیوار، نیروهای استارک و متحدانشان را با مردمان آزاد آنسوی دیوار متحد کردند تا آنها را شکست دهند. پادشاه شب پس از آن، تمام سوابق سلطنت پادشاه شب و حتی نام او از منابع نوشتاری حذف شد و دیگر نامی از او دیده نشد.
در سریال بازی تاج و تخت، اتحادی مشابه هزاران سال بعد بین جان اسنو و مردمان آزاد علیه پادشاه شب شکل گرفت. افسانه پادشاه شب و داستان پنهان گذشته او باعث شده است که شمالیها درباره هویت پادشاه نظریه پردازی کنند. برخی معتقدند پادشاه شب یک بولتون بوده است. این امر با توجه به تاریخچه خشونت آمیز این خاندان منطقی است. ظهور مردی با پوست کنده شده در پرچم این خاندان بی دلیل نیست و جنایات توصیف شده در افسانههای مربوط به پادشاه شب به خوبی میتواند شامل زنده پوست کنده قربانیان نیز باشد. از دیگر تئوریها درباره هویت پادشاه شب میتوان به این اشاره کرد که یکی از خاندان اومبر و خاندان فلینت نیز بوده است.
با این حال، راهبه پیر مراقب بچههای استارک میگوید که پادشاه شب ممکن است عضوی از خاندان استارک بوده باشد، شاید حتی یکی از برادران برندون خرد کننده. خاندان استارک از لحاظ تاریخی همواره بر شمال حکومت میکرده و از تامین کنندگان نیروهای نگهبان شب بوده است. برای رهبری یک شورش، چه شیطانی و چه غیر شیطانی، هیچ کسی به اندازه یکی از اعضای خاندان استارک نمیتوانسته مورد احترام و مقبول بوده باشد. این موضوع یک عنصر تراژدی را به این افسانه نیز اضافه میکند که چگونه برادر با برادر جنگیده است. پادشاه شب هنوز در رمانهای جورج آر آر مارتین ظاهر نشده است، اما وقتی ظاهر شود، انتظار میرود که پاسخهای واضح تری در مورد رابطه بین پادشاه شب دنیای کتابهای مارتین و نسخه سریالی داشته باشیم.
برخی از طرفداران سریال بازی تاج و تخت ترجیح میدهند که منشا پادشاه شب مرموز و مبهم باقی بماند
در حالی که داستان پیدایش پادشاه شب در بازی تاج و تخت قطعاً جالب بود، اما یک استدلال قوی نیز وجود دارد مبنی بر اینکه تهدید اصلی برای بقای وستروس در واقع نیازی به مشخص شدن منشا و داستان گذشته ندارد. از همان فصل اول سریال بازی تاج و تخت، پادشاه شب و وایت واکرها بیش از هر چیز دیگری به عنوان نیروی طبیعت به تصویر کشیده شدند. مهم نبود از کجا آمده اند یا واقعاً چه میخواهند، آنها فقط وجود داشته اند. آنها بزرگترین خطری بودند که با زمستان از راه رسیدند و ظاهراً دلیل اصلی برای ساخت دیوار بودند.
انگیزههای واقعی پادشاه شب فراتر از این که او میخواست (احتمالاً) همه موجودات زنده وستروس را بکشد، هرگز روشن نشد. درست مانند اژدهایان دنریس، تماشاگران از این واقعیت راضی بودند که پادشاه شب و وایت واکرها فقط وجود داشتند. آنها یادگار زمانی بودند که وستروس به مراتب بیشتر از زمان حال مملو از جادو و سایر عناصر فانتزی بود. آنها به خودی خود نیازی به منشا نداشتند، درست مانند خود پادشاه شب که به انگیزههای پیچیده دیگر شخصیتهای نمایش مانند سرسی لنیستر، لیتل فینگر یا (در نهایت) دنریس تارگرین نیازی نداشت.
این استدلال که منشاء پادشاه شب برای سریال غیرضروری بود، زمانی که او در نهایت در فصل ۸ بازی تاج و تخت کشته شد، قوت گرفت. در شرایطی که انگیزههای او هرگز فاش نشد، و نبود هیچ دیالوگی از او که توضیح دهد چرا مرگ و کشتارش را به جنوب میآورد، داستان اولیه شکل گیری آنها توسط کودکان جنگل شبیه یک بار روایی بود تا چیز دیگر. سکانس خلق پادشاه شب توسط کودکان جنگل میتوانست به کلی نادیده گرفته شود، بدون اینکه ضربهای به تنش نبرد نهایی بین نیروهای وستروس و پادشاه شب ایجاد کند – و چه بسا اگر منشا آنها فاش نمیشد، این نبرد و نتیجه آن تاثیرگذارتر میشد.
در حالی که همیشه برخی از علاقمندان به گیم آف ترونز وجود خواهند داشت که منشا و توضیحاتی را برای عناصر فانتزی سریال میخواهند، تعداد زیادی وجود دارند که هنوز معتقدند که پادشاه شب و وایت واکرها زمانی که نیروی غیرقابل توصیفی آمده از طبیعت بودند، بهتر عمل میکردند. روایت منشا پادشاه شب باعث شد که وی جنبهای انسانی پیدا کند و برای بسیاری، این موضوع باعث شد تهدیدی که او با خود به همراه داشت به شدت کاهش پیدا کند.
منبع:روزیاتو