کد مطلب: ۶۳۵۴۵۳
۱۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۸

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

هیچ‌وقت در تصوراتش هم نمی‌گنجید که یک روز در خانه امام بایستید و مرثیه‌خوان سوگ ایشان باشد.

به گزارش مجله خبری نگار، آن‌شب کلمات گوینده خبر ۲۱، قاسم‌افشار تلخ‌تر از همیشه بود. حتی تلخ‌تر از شبی که خبر محاصره آبادان اعلام شد، تلخ‌تر از کشتار خونین ۱۵ خرداد، انفجار دفتر ریاست‌جمهوری و خبر شهادت و اسارت هزاران عزیزی که مردم در جبهه‌های جنگ داشتند. خبر کوتاه بود، اما همان دو جمله سرد و بی‌رحم کافی بود تا یک ملت را دلشکسته کند. «حال امام خمینی مساعد نیست. برای سلامتی ایشان دعا کنید.»

مردم داغ کم ندیده بودند خیلی‌هایشان فرزند شهیدشان را در هیاهوی انقلاب یا روز‌های جنگ به دست خود کفن کرده بودند. طعم زندان‌های وحشناک ساواک را چشیده بودند. جوی خون ۱۷ شهریور را تجربه کرده بودند، منافقین و جنایات وحشتناک‌شان هم که همیشه استخوان لای زخم‌شان بود. اما این مردم مصیب‌دیده این ملت رنج کشیده طاقت درد و بیماری امام را نداشت. شاید کسی اگر آنها را نمی‌شناخت فکر می‌کرد زیادی دل‌نازک باشند. اما دل‌نازکی کجا و مردم آن روز‌ها کجا که پای انقلاب و ایران هر روز جان دادند و جان دادن عزیزان‌شان را دیده بودند؟! 

هرچه که می‌شد مهم امام بود! صدبار دیگر هم شاه میان میدان ژاله به رگبارشان می‌بست و صدام خانه‌هایشان را بمباران می‌کرد ملالی نبود، دل‌خوش بودند به اقتدار یک پدر. پدری که طاقت نداشتند خار به پایش برود و خدا می‌داند آن شب بر ایران و مردمش چه گذشت!

وقتی خبر رسید حال امام مساعد نیست!

این‌بار «شیرین عاکفی» مدرس کشوری مداحی که در روز‌های رحلت امام ۱۸،۱۷ ساله بود برایمان راوی حال و هوای نیمه خرداد سال ۶۸ می‌شود. بانویی که در سوگ امام برای همسر ایشان مرثیه‌سرایی کرده است. 

بی‌مقدمه دلم را می‌کشاند به روزی که خبر دادند حال امام خمینی مساعد نیست. می‌گوید: «وقتی از تلویزیون اعلام شد که حال امام خوب نیست غوغایی به پا شد که بیا و ببین. مردم در مساجد جمع شده بودند و همه ملتمسانه برای سلامتی ایشان دعا می‌کردند. هیچ‌کدام‌مان دیگر خواب و خوراک نداشتیم، بی‌قرار بودیم و مدام چشم‌مان به تلویزیون بود که خبر سلامتی ایشان را بدهند.

 حتی افراد معدودی هم که طرفدار امام نبودند هم برای سلامتی‌شان دعا می‌کردند. خوب یادم مانده که یکی از همسایه‌هایمان مثل ما دلسپرده امام نبود، اما آن‌شب می‌گفت خدا کند امام فقط خوب شود من هم پیرو سفت و سخت خط ایشان می‌شوم.»

برای اینکه وصلم کند به ۳۵ سال پیش و حس‌و حال آن شب‌های اضطرار را خوب توصیف کند می‌گوید: «شبی که خبر گم شدن بالگرد رئیس‌جمهور را دادند دیدید چطور مردم سرگردان و بی‌قرار بودند و در مساجد جمع شدند تا برای سلامتی‌شان دعا کنند. ما هم همان حس و حال را داشتیم شاید سخت‌تر، شاید تلخ‌تر!»

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

ما داغ جوان دیده بودیم، اما داغ امام سخت‌تر بود!

درست مثل شهادت رئیس‌جمهور شب بی‌خبری زیاد طول نکشید و صبح هجران سر از مشرق درآورد. صبح ۱۴ خرداد بود که رادیو انالله خواند و خبر رحلت امام را اعلام کرد. انگار گرد یتیمی پاچیده بودند بر ایران، حال هیچکس خوب نبود، زن و مرد، پیر و جوان خون گریه می‌کردند. داغ امام سنگین بود خیلی سنگین آنقدر که دل مردم طاقتش را نداشت. 

«خانواده من قبل از امام داغ دو برادر شهیدم را دیده بودند، به غیر از آنها هم در جنگ و انقلاب کم عزیز از دست نداده بودیم، اما داغ امام از غم جگرگوشه‌هایمان هم سخت‌تر و سنگین‌تر بود. صدای گریه و ناله بود که از خانه‌ها بلند می‌شد. اهالی شهرستان‌ها به محض اینکه خبر را شنیدند راهی تهران شدند. دایی‌های من هم آن روز از ورامین به خانه‌مان آمدند. مردم ضبط‌های خانه‌شان را بیرون آورده بودند و جلوی درِ خانه‌ها نوار قرآن می‌گذاشتند. مثل وقتی که عزیزی از خانواده‌شان را از دست داده باشند سر در خانه‌ها را سیاه‌پوش کرده بودند. زن‌ها حلوا می‌پختند و... مردم خودشان را صاحب عزا می‌دانستند و خانواده شهدا را بیشتر! خانه به خانه می‌رفتند و به خانواده شهدا تسلیت می‌گفتند، آن روز‌ها در خانه ما هم مراسم بود.»

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

بانویی که مرثیه‌خوان دل همسر امام در جماران شد!

از روز وداع و تشییع امام برایم سیل جمعیت را می‌گوید و عاشقان ولایت. از دسته‌های مردمی که ساعت‌ها با پای پیاده به سمت محل خاکسپاری امام حرکت کردند و از اتوبوس‌ها و اتومبیل‌هایی که خسته راه از شهر و روستا‌های دیگر می‌آمدند تا امام را بدرقه کنند. اما من مشتاقم زودتر به آن روزی برسم که شیرین ۱۸ ساله خدمت همسر داغدار امام رسید و برای دل سوخته او و هزاران زن دیگر در جماران مرثیه‌سرایی کرد. 

خاطراتش را خلاصه می‌کند تا زودتر مرا به مراد دلم برساند، می‌گوید: «بعد از خاکسپاری امام یا جمعی از دختران محله‌مان جمع شدیم و پیاده به سمت خانه امام حرکت کردیم. مسافت دور و درازی بود و خیابان‌ها از فرط ترافیک قفل شده بودند.

دلمان رضا نمی‌داد با اتوبوس‌هایی که مقصدشان همان‌جا بود برویم، انگار داغ دلمان تسکین پیدا می‌کرد که پای پیاده حرکت کنیم. قبل‌تر با مادرم در دیدار‌هایی که امام داشتند به جماران آمده بودم و آن روز دیدن جای خالی امام روی صندلی‌شان قلبم را مچاله می‌کرد. آنجا مشغول عزاداری بودیم که خبر دادند خانم‌ها می‌توانند خانه امام را هم ببینند و به خانواده ایشان تسلیت بگویند.

همراه جمعیت وارد خانه امام شدیم. ما در حیاط ایستاده بودیم و حاج‌خانم و دختران و عروسان‌شان روی بالکن نشسته بودند و پاسخ محبت‌های مردم را می‌دانند. 

همان‌طور که ایستادم فصای سنگین و غمناک خانه امام باعث شد زیر لب شروع به زمزمه و مرثیه‌سرایی کنم. مداحی را کم و بیش بلد بودم و معمولا از همان بچگی در جمع‌های زنانه می‌خواندم. به‌خودم که آمدم دیدم اطرافیانم دارند همراهی می‌کنند و بغض دلشان را پای نوحه‌خوانی من باز می‌کنند. چند دقیقه بعد هم یکی از بستگان خانواده امام صدایم کرد که بروم روی بالکن و خدمت خانم مصطفوی برسم!»

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

ماجرای دست‌خط همسر امام!

هیچ‌وقت در تصوراتش هم نمی‌گنجید که یک روز در خانه امام بایستید و مرثیه‌خوان سوگ ایشان باشد. اما آن روز خانواده امام صدایش زدند تا از آن بالا هم برای دل داغدار آنها بخواند و هم برای زنان عزاداری که در حیاط خانه امام جمع شده بودند. بغضش را هر طور که می‌شد جمع و جور کرد و شروع کرد به خواندن: «عجب خوش‌آرمیدی، ز فرزندان بریدی، ز یاران دل بریدی، مگر از ما چه دیدی؟! امام جانم فدایت فدای غصه‌هایت!»

مداحی‌اش زیاد طول کشید آنقدر که حتی گروهی که با آنها آمده بود را گم کرد. دست آخر، گریه امان از چند نفر میان جمعیت که گرفت او هم به پیشنهاد خانواده امام مرثیه‌سرایی‌اش را قطع کرد، اما حاج‌خانم مصطفوی همسر امام از او دعوت کرد تا در دیگر مراسم و مجالس عزاداری زنانه حضور پیدا کند و مداحی کند. موقع خداحافظی هم دست‌خطی به او داد تا در مراسمی که در حوزه علمیه شهید مطهری برای رحلت امام گرفته شده بود و مخصوص زنان بود هم مرثیه سرایی کند. شیرین آنجا هم برای امام خواند!

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

نام پدر، روح‌الله!

تقریبا ۴۰ روز از رحلت امام گذشته بود، اما داغ امام هنوز در قلب مردم شعله‌ور بود، هنوز خیابان‌های منتهی به مرقد امام سیل جمعیت را به خودش می‌دید و ترافیک اتوبوس‌هایی را که از شهر و روستا‌های مختلف به دیدار او می‌آمدند. هنوز زنان خانه دست از حلوا پختن برنمی‌داشتند و مرد‌ها لباس سیاه‌شان را در نیاورده بودند. بعد از امام دل داغدیده مردم فقط سر مزارشان آرام می‌گرفت برای همین وسایل جمع می‌کردند و ساعت‌ها و شاید روز‌ها کنار مزارشان اتراق می‌کردند. خانواده شیرین هم چندباری را شب تا سحر کنار مرقد امام ماندند، آن شب هم مثل همیشه پناه آورده بودند به مامن‌شان به مرقد امام. کمی بعد هم دسته عزاداری لر‌ها از راه رسید. عزاداری‌شان آنقدر سوزناک بود که شیرین و خواهرش هم همراه دسته شدند. همانجا بود که از شدت غم و مصیبتی که به دلش نشسته بود از حال رفت. وقتی در ماشین آمبولانس بهوش آمد هنوز آنقدر حالش رو به راه نبود که جواب سوالات پرستار را بدهد، اما مدام تکرار می‌کرد نام پدر: روح‌الله!

با اینکه نام پدرش یحیی بود، اما درست می‌گفت شیرین و خانواده‌اش، شیرین و مردمش، شیرین و کشورش پدر از دست داده بودند و روح‌الله نام بزرگ مردی است که برای ایران پدری کرده است!

بانویی که مرثیه‌خوان همسر امام در جماران شد!

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر