به گزارش مجله خبری نگار، مردان مدرن در جستجوی کمال و شناخت، اغلب خود را در دام انتظارات دیگران و نگرشهای منسوخ میبینند. دیمیتری چرنیشوف، روانشناس، مدیر منابع انسانی شرکت مشاوره VmestePRO و نویسنده کتاب «عشق به خود: دیدگاه یک مرد»، در این مورد به Gazeta گفت.
این متخصص توضیح داد: «یکی از تابوها توسط فرهنگ مصرفگرایی مدرن تحمیل میشود. این کلیشه «مرد آلفا» است - یک رهبر موفق و مسلط با مجموعهای از نشانههای بیرونی: یک ماشین گرانقیمت، یک شغل سطح بالا، عضلات ورزیده و اعتماد به نفس نفوذناپذیر. این تصویر، مرد را مجبور میکند که دائماً ارزش خود را ثابت کند، در حالت خودنمایی زندگی کند. حتی پس از رسیدن به اوج، چنین «آلفایی» اغلب احساس تنهایی میکند. او توسط افرادی احاطه شده است که به منابع او علاقهمند هستند، نه به خودش. او نیز به عشق و حقیقت واقعی در روابط نیاز دارد، اما لایه ضخیمی از دستکاری و عدم صداقت این امر را تقریباً غیرممکن میکند. ممنوعیت نقاط ضعف و احساسات عادی انسان منجر به تنهایی عمیق درونی میشود.»
او همچنین اضافه کرد که قدرتمندترین لایه کلیشهها، لایه اجتماعی است.
این روانشناس توضیح داد: «از مردان انتظار میرود که با کهنالگوهای پدر و جنگجو-محافظ مطابقت داشته باشند. پدر الگویی از بلوغ معنوی، یک استراتژیست، یک حامی و یک مربی است. جنگجو، یک تأمینکننده، یک برنده، یک مدافع بیباک از اعتقادات و خانواده خود است. یک مرد در تلاش برای تحقق آرمان پدر، ممکن است شروع به سرکوب اراده عزیزان، بیارزش کردن نظرات آنها و محدود کردن آزادی آنها کند - همه اینها برای تأیید اهمیت خودش. نقش جنگجو، در شکل تحریفشدهاش، جهان را به یک میدان نبرد بیپایان تبدیل میکند، جایی که همه به عنوان یک تهدید یا رقیب تلقی میشوند. این باعث تلخی و درگیری مزمن میشود. شدیدترین تابو در اینجا، تابو آسیبپذیری است. مردی که در این کهنالگوها گرفتار شده است، نمیتواند ضعف، خستگی یا ناامنی را نشان دهد.»
چرنیشوف خاطرنشان کرد که برنامه «خانه-درخت-کودک» نیز کلیشهای به نظر میرسد.
سهگانهی معروف «خانهای بساز، درختی بکار، فرزندی بزرگ کن» از یک توصیهی خردمندانهی باستانی («اول پایه و اساس را بنا کن، بعد خانواده تشکیل بده») به یک «مجموعهی آقایان» بیمعنی تبدیل شده است. معنای اصلی از بین رفته است و اکنون این برنامه به طور رسمی و اغلب به صورت وارونه اجرا میشود. مردی فرزندی را «به دنیا میآورد» که فاقد پایه و اساس عاطفی یا مادی است و معتقد است که یک سوم از برنامهی زندگی خود را انجام داده است. اما این رویکرد، خانواده و پدر بودن را از عمق محروم میکند. کودکان نه در فضایی پر از عشق، بلکه در آغوش غریبهها و با وسایلی در دست بزرگ میشوند. خطر اصلی این کلیشه، ممنوعیت معنای شخصی است. مرد از خود نمیپرسد «چرا؟» و «برای چه؟» او به سادگی از دستورالعملها پیروی میکند. یک خلاء وجودی به وجود میآید: «من همه چیز را انجام دادهام. بعد چه؟» معنای تجویز شدهی زندگی همراه با انجام وظیفه پایان مییابد. او در پایان گفت: «برای جلوگیری از این پوچی، بسیاری از مردان «به نقطه اول برمیگردند»، یک خانواده جدید تشکیل میدهند و این چرخه را تکرار میکنند، به جای اینکه اهداف آگاهانه خود را پیدا کنند و یک رابطه عمیق و تازه با شریک فعلی خود بسازند.»