به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: زن جوان که برای استرداد قانونی جهیزیه اش به پلیس مشهد مراجعه کرده بود، درحالی که به دلیل بی سر و سامانی زندگی اش اشک میریخت، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت:آن روز که برای اولین بار عاشق شدم ۲۰ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود، اما من راه و رسم عاشقی را نمیدانستم و در واقع به هیجانات و آرزوهای جوانی ام نام «عشق» نهاده بودم.
خلاصه با «ایرج» ازدواج کردم و صاحب یک پسر شدم، اما این عشق خیلی زود فروکش کرد و اختلافات من و ایرج به جایی رسید که دیگر نتوانستم این وضعیت اسفبار را تحمل کنم. به ناچار مسیر قانونی را در پیش گرفتم و از او جدا شدم، ولی در روزهایی که به دادگاه و پاسگاه میرفتم درگیر یک عشق خیابانی دیگری شدم.
«ناصر» که یک روز مرا به عنوان مسافر سوار خودرواش کرده بود، وقتی ماجرای طلاقم را فهمید، بی پرده به من ابراز علاقه کرد و از عشقی سخن گفت که همه وجودش را فرا گرفته است. او پسری مجرد بود و ادعا میکرد که چنان به من دل باخته است که هیچ چیزی او را از تصمیم ازدواج با من منصرف نمیکند.
«ناصر» حتی شرایط مرا درک نمیکرد و تفاوتهای عرفی و اجتماعی را هم نادیده میگرفت. از سوی دیگر خانواده اش مدام مرا تهدید میکردند که دست از سر پسر مجرد آنها بردارم و دنبال زندگی و بدبختیهای خودم بروم!...
به همین دلیل مدتی خودم را پنهان کردم تا از دید ناصر دور بمانم، ولی او بالاخره مرا پیدا کرد و باز هم تهدیدهایش را ادامه داد. او میگفت:اگر نتوانم با تو ازدواج کنم! هم زندگی تو را نابود میکنم و هم خودم را به تباهی میکشانم! منظورش را خوب میفهمیدم، ولی نمیدانستم با این ماجرا چگونه کنار بیایم. او مدعی بود حصار محکمی از عشق برایم ساخته است و تا ابد درون این حصار باقی میماند. «ناصر» به خاطر من با خانواده اش نیز قطع رابطه کرد و من هم وقتی اوضاع را این گونه دیدم به عقد او درآمدم.
«ناصر» از نظر اقتصادی شرایط مناسبی داشت به همین دلیل هم خیلی زود یک خودرو و آپارتمان برایم خرید و من و او زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که خانواده اش از این وضعیت بسیار نگران و ناراحت بودند. او حتی پسر ۸ ساله ام را پذیرفت و ارتباط خوبی با فرزندم داشت تا این که من پسرم «نوید» را به دنیا آوردم.
بعد از این ماجرا «ناصر» با اصرار من به سمت خانواده اش رفت و آنها «نوید» را به جمع خودشان پذیرفتند، اما همچنان چشم دیدن مرا نداشتند چراکه معتقد بودند زندگی و آینده پسرشان را تباه کرده ام و آرزوهای آنها را برای دامادی فرزندشان به باد داده ام!
خانواده شوهرم مدام با نیش و کنایههای تلخ آزارم میدادند و مرا زنی خیابانی میخواندند که ناصر را فریب داده ام با وجود این ناصر همچنان عشق خودش را به رخم میکشید و مدعی بود که مرا با همه این تلخکامیها دوست دارد، اما همه این حرف های عاشقانه حقیقتی جز «هوس» نبود چراکه در همین روزها فهمیدم «ناصر» عاشق زن جوان دیگری شده و به من خیانت میکند.
این موضوع درحالی روح و روانم را به هم ریخت که پدر «ناصر» حدود یک سال قبل به خاطر بیماری از دنیا رفت و مادر او نیز چندماه بعد از مرگ شوهرش جان سپرد. حالا نه تنها همسرم دچار افسردگی شدید شده بود، بلکه خواهرانش به جانم افتاده بودند که رفتارها و ازدواج هوس آلود تو با «ناصر» زندگی ما را نابود کرد و پدر و مادرمان را به آغوش مرگ کشید.
درهمین حال روابط من و ناصر به سردی گرایید و او من و دو فرزندم را به راحتی رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. خواهرانش نیز پسرم را به خانه خودشان راه نمیدادند و ادعا میکردند برادرزادهای که مادرش تو باشی، به هیچ هم نمیارزد!
حالا دیگر حصارآن عاشق بی همتا فروریخته بود و من درحالی آواره و سرگردان شدم که ناصر پنهانی خانه و ماشین را هم فروخت و من به ناچار به خانه پدرم بازگشتم. اکنون نیز برای بازگرداندن جهیزیه ام دست به دامن قانون شدم چراکه همسرم ادعا میکند من لوازمی را به خانه او نبرده ام، اماای کاش ...
این گزارش حاکی است درحالی که تحویل جهیزیه براساس فهرست ارائه شده ازسوی زن جوان به طورقانونی صورت گرفت، وی برای انجام مشاوره و بررسیهای روان شناختی به مرکز مشاوره پلیس مشهد معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی