مجله خبری-سبک زندگی نگار:«من با زمان مشکل دارم، یعنی متوجه گذر آن نمیشوم؛ کاری را باید انجام بدهم، ضربالاجلی که برایش تعیین شده، میرسد و من نمیرسم. توی مدرسه و دانشگاه و محل کار و زندگی روزمره، این دشواری مدیریت کردن زمان، گاهی حسابی دردسرساز میشود. کارها را راحت شروع میکنم، ولی بهسختی میتوانم روی آنها تمرکز کنم، ادامه بدهم و تمامشان کنم. تقریبا هیچ پروژهای را نمیتوانم سر موقع تحویل بدهم، چون یا مدام به تعویقش میاندازم یا وقتی شروعش میکنم، آنقدر درگیر ابعاد مختلف و جزئیاتش میشوم که مسئله اصلی فراموش میشود و زمان ازدست میرود. من نه تنبلم، نه بیمسئولیت بلکه مبتلا به ADHD هستم؛ اختلال بیشفعالی و نقص توجه- Attention Deficit Hyperactivity Disorder».
آن چه خواندید، بخشی از تجربه «شین» است از زندگی با ADHD؛ یک اختلال رفتاری-رشدی که با فقدان توجه، فعالیت بیشازحد و رفتارهای تکانشی یا ترکیبی از این موارد مشخص میشود. ADHD در کودکی بروز پیدا میکند، چندعاملی (با دخالت ژنتیک و محیط) فرض میشود و میتواند تا بزرگ سالی ادامه یابد. مبتلایان به بیشفعالی، بسته به سنوسال و علایمشان، معمولا انگ و برچسبهای زیادی دریافت میکنند؛ شلوغکار و بیادب، تنبل و بیمسئولیت، بیاعتنا و سربههوا. در پرونده امروز، چند بزرگ سال و اطرافیان کودکان مبتلا، تجربهشان از زندگی با ADHD و چالشهایش را روایت میکنند. این روایتها قرار است به ما کمک کند با درک و همدلی بیشتری با مبتلایان به این اختلال مواجه شویم؛ با این یادآوری که آنچه در پی میآید، تجربه محدود تعدادی معدود است، غیرقابل تعمیم و صرفا بهانهای است برای آشنایی با این اختلال.
مبتلایان به ADHD از تجربیات شخصیشان، تاثیرات این اختلال بر دورههای مختلف زندگیشان، درمان آن و ... میگویند
«ط» ۲۸ ساله است. ADHD برای او همراه بوده با ابتلا به اختلال افسردگی شدید و اقدام به خودکشیهای متعدد. رفتارهای پرخطر، سختگیریهای پدرانه و درک نشدن ازسوی دیگران، نوجوانی و جوانی پرفرازونشیبی را برای او رقم زدهاست. او که حالا مدتی است در آلمان زندگی میکند، با شروع کردن دارو و رواندرمانی، وضعیت روانی و تمرکز بهتری را تجربه میکند.
«ط» از چالشهایش در دوران کودکی میگوید: «تمام چیزی که از کودکی یادم میآید، خلاصه میشود در چند جمله: «داره خودشو لوس میکنه»، «زیادی بهش آزادی عمل میدین»، «چی کم گذاشتیم تو تربیتت که این کارها رو میکنی؟»، «تو بچهای یا بز کوهی!» با بهدنیا آمدن خواهرم و بزرگتر شدنش، رفتارهای من درمقایسه با او بیشتر بهچشم آمد و بهدنبالش سرکوب و خشونت فیزیکی بیشتری هم نصیبم شد. پدرم با خشونت سعی میکرد کنترلم کند تا مبادا توی مدرسه دردسر درست کنم، اما خب طبعا تأثیری نداشت. یادم میآید آنقدر تأکید کردهبودند حواسپرت نباشم که توی اولین دیکته کلاس اول دبستان، هر جمله را دوبار نوشتهبودم، چون معلم جملات را دوبار تکرار میکرد و من هردوبارش را نوشتهبودم تا مبادا حین تکرار جمله دوم حواسم به جایی پرت شود. بهطور کلی در کودکی و در دوران تحصیل، فرمان بردن از بزرگترها و تن دادن به چارچوب و قانون برایم غیرقابلتحمل بود و خب دیگران هم نمیتوانستند رفتارهای من را تحمل کنند: بستن بند کفش همکلاسیهایم، گواش ریختن روی نیمکتشان، سوسک گذاشتن لای کتاب و توی جامیز آنها، لباس پسرانه پوشیدن، موتورسواری و پریدن از کانال ۸ متری و شکستن پاها و کلی کار دیگر».
«ر»، ۲۴ ساله است و روانشناس. در کودکی تشخیص گرفته، اما آنطور که خودش میگوید درباره چندوچون اختلالش و چالشهایی که برایش پیش میآمده، توضیحی دریافت نکردهاست. اطرافیانش هم درک دقیقی از بیشفعالی نداشتهاند و فکر میکردهاند تنها تفاوت یک بچه دارای ADHD با دیگران در میزان فعالیتش است: «سیر گذار این اختلال معمولا چنین است که با افزایش سن، بیشفعالی و تکانشگری کم میشود و بهسمت بیتوجهی میرود. برای من هم اینطوری پیش رفت که بار بیشفعالی اختلالم رفتهرفته تا سنین دبیرستان کاهش پیداکرد و بخش بیتوجهیاش پررنگ شد. خیلی راحت حواسم پرت میشد و حتی نشستن طولانیمدت سر کلاس برایم سخت بود. احساس نمیکردم ازنظر بهره هوشی با دیگران تفاوت دارم، اما بیتوجهی باعث میشد که نتوانم چیزی یادبگیرم. بارها مطالب کتاب را میخواندم، ولی متوجه چیزی که خواندهبودم، نمیشدم و به اینترتیب دچار افت تحصیلی شدید شدم. خب من میدانستم به اختلالی مبتلا هستم، ولی کسی سیر بالینیاش را برایم توضیح ندادهبود و نمیدانستم قرار است با چه مشکلاتی مواجه شوم تا اینکه با انتخاب رشته روانشناسی در دانشگاه، متوجه شدم که آنهمه ناراحتی و احساس شکستخوردگی از کجا آب میخورد. در کشور ما درباره ADHD شناخت درستی وجود ندارد؛ به هرکس که فعالیت فیزیکی یا مثلا شیطنت زیادی داشتهباشد، میگویند «بیشفعال». درحالیکه اولا این برچسب زدن بدون مبنا اشتباه است و ثانیا صرف دادن این عنوان به افراد کافی نیست. من دایم میشنیدم که تو باهوشی، ولی تنبلی میکنی. بیمسئولیتی و نمیخواهی درس بخوانی. کسی متوجه نمیشد که دلیل این مشکلات، فیزیولوژیک است و باید دنبال راهحل و دریافت کمک گشت.»
«شین» ۳۰ ساله است و دانشجوی موسیقی. او که در بزرگ سالی تشخیص گرفتهاست، از تأثیر ADHD بر روابط بینفردی میگوید: «مسائل به همان سرعت که توجهم را جلب میکنند، جذابیتشان را از دست میدهند. این مسئله در نگاه دیگران، از این شاخه به آن شاخه پریدن و تسلیم شدن تعبیر میشود، اما واقعیت این است که ناگهان موضوع جدیدی توجه من را به خودش جلب میکند و سوژه جالب قبلی به حاشیه میرود. این مسئله، کار پیدا کردن را خیلی سخت میکند؛ مشکل اولیه این است که دامنه انتخابت آنقدر زیاد و گسترده است که مدام از خودت میپرسی علاقه و استعداد واقعی من چیست. وقتی هم که موفق میشوی بالاخره یک گزینه را انتخاب کنی، گزینههای دیگر به ذهنت هجوم میآورند و خب نتیجه چه میشود؟ جستن از این رشته به آن رشته، پریدن از این شغل به آن شغل که دردسرهای خودش را دارد امااین موضوع فقط به حوزه کاری محدود نمیشود. من در روابط دوستانه، معمولا «بیمعرفت» خطاب میشوم. دوستانم گله میکنند که چرا ازشان خبری نمیگیرم و نتیجه میگیرند که بهاندازه کافی بهشان اهمیت نمیدهم، اما واقعیت این است که تکتک کارهای روزمره از من زمان خیلی زیادی میگیرند، هر چیزی توجه و کنجکاویام را جلب میکند و همیشه مشکل زمان دارم؛ درواقع فرصتی برایم باقی نمیماند. این مسئله در روابط نزدیک با شدت بیشتری خودش را نشان میدهد؛ من همیشه متهم میشوم به اینکه مسئولیتپذیر نیستم و بهقدر کافی توجه و مراقبت صرف رابطه نمیکنم، اما از اینجاییکه من ایستادهام، ماجرا طور دیگری است. البته معنیاش آن نیست که همهچیز را به بیشفعالی نسبت بدهم، سعی میکنم آگاهانه رفتارهایم را تحتکنترل دربیاورم و با اطرافیانم راجع به آن حرف بزنم.»
«ف»، ۲۰ ساله است. کودکیاش را با ناآرامی و بیقراری بهیاد میآورد و دوران تحصیلش را با بیحواسی و تنهایی و حالا که دوماهی است درمان را شروع کرده، آنقدر در خودش تفاوت احساس میکند که انگار آدم دیگری شدهاست. «ف» از رفتارهای تکانشی درنتیجه ابتلا به ADHD و ملامتهایی که دریافت کرده، میگوید: «هدف داشتن و ماندن روی هدف در زندگی من کار خیلی سختی است؛ یکبار از دانشگاه انصراف دادهام، برای قبولی در رشته دیگری دوباره شروع کردم به درس خواندن، بعد از مدتی آن را هم بیخیال شدم و حالا تصمیم تازهای گرفتهام. اصولا در تصمیمگیری خیلی هیجانی عمل میکنم. در یک لحظه بدون آنکه کنترلی روی خودم داشتهباشم، دست به عملی میزنم و بعد خودم را بابتش سرزنش میکنم. سرزنش اصلا جزئی از زندگیام شدهاست؛ از وقتی یادم میآید تفاوتهایم با دیگران را یکجور نقص میدیدم و دایم به خودم میگفتم «شاید واقعا خنگی!»، چون نمیتوانستم تمرکز کنم و واکنش اطرافیان هم خیلی منفی بود. هنوز که هنوز است حرفها و رفتارهای ملامتبار و تحقیرآمیز معلمهایم را در ذهنم مرور میکنم؛ گفتهها و رفتارهایی که روی اعتمادبهنفسم تأثیر منفی زیادی داشت. من یک دوره افسردگی را هم تجربه کردهام و مدتی افکار خودکشی داشتم. ولی خب از وقتی درمان را شروع کردهام، زندگیام دارد ثبات پیدا میکند. قبلا هزاران فکر و خیال توی سرم بود و هیچکدامش را هم نمیتوانستم عملی کنم، ولی الان ذهنم آرامتر شدهاست.»
«میم» ۲۳ ساله است و آشپز، سه سال پیش بهدلیل فشارهای زیاد در محل کار، به دکتر مراجعه کرده و تشخیص گرفتهاست. او از چالشهای ADHD در محیط کاری میگوید: «پررنگترین چیزی که از کودکی و دوران تحصیل در خاطرم مانده، این جمله است: «این بچه اصلا حواسش نیست.» یادم میآید مادرم یکبار من را برد شنواییسنجی، چون فکر میکرد مشکل از گوشهایم است که خب نبود. در مدرسه بهویژه در درس املا عملکرد خوبی نداشتم. خودم متوجه تفاوتم با دیگران بودم، اما نمیدانستم ریشه مشکل کجاست تا اینکه در محل کار دچار چالش شدم. همکارانم دایم با من مشکل داشتند، مدام میشنیدم که «باز فلان کار رو انجام ندادی» و نمیتوانستم توضیح بدهم فراموش کردهام نه که بخواهم از زیر کار در بروم. اینطوری شد که به پزشک مراجعه کردم، با کلی احساس بد، ناراحتی و سرخوردگی که درنتیجه واکنشهای دیگران بود. حالا مدتی است که درمان را شروع کردهام و دلیل خیلی از رفتارهای آسیبرسانم را میفهمم؛ مثلا میدانم افرادی مثل من اغلب خیلی ولخرجاند و علاقه زیادی به خرید کردن دارند، چون چیزهای تازه برایشان جذابیت زیادی دارد؛ از لباس و لوازمتحریر بگیرید تا رشته تحصیلی و کار. مثلا همینکه کمی در محل کارم به مشکل میخوردم، فورا به خودم میگفتم من اصلا به درد این شغل نمیخورم و باید کار تازهای را امتحان کنم، ولی الان میدانم که این فکر از کجا میآید و چطور باید کنترلش کنم.»
«نون» ۲۵ ساله است، شیمی دارویی خوانده و پنج سالی میشود که تشخیص گرفتهاست. ADHD نون از نوع نقص توجه بودهاست، نه پرتحرکی و بیشفعالی. او از عوارض و هزینههای درمان میگوید: «من توی بچگی خیلی پرجنبوجوش نبودم، حتی بهخاطر خجالتی بودن میشود گفت نسبت به همسنهایم فعالیت کمتری داشتم و مشکلم بیشتر دشواری در تمرکز بود. همیشه سر کلاس رمان میخواندم یا نقاشی میکشیدم، موقع درس خواندن حتی درحد یک پاراگراف، ذهنم مدام از اینطرف به آنطرف میپرید تا اینکه کنکور رسید و نداشتن تمرکز بیشتر از همیشه مشکلساز شد. مشاور کنکور، پیشنهاد کرد به پزشک مراجعه کنم. بعد از نقشه مغزی و تست تمرکز و توجه، معلوم شد ADHD دارم، آن هم از نوع شدیدش. دارویی که دکتر تجویز کرد، اثر خوبی روی من نداشت. اضطرابم را شدیدتر کرد و گاهی حمله عصبی به من دست میداد. درمان را قطع کردم و مدتی بعد «نوروفیدبک» [روشی که در آن با استفاده از ثبت امواج مغزی و دادن بازخورد عصبی به فرد، خودتنظیمی ایجاد و آموزش داده میشود.]به من پیشنهاد شد. هزینه درمان خیلی بالا بود و تأثیر چندانی هم نداشت. خلاصه دوباره درمان را متوقف کردم تا اینکه مدتی پیش روانپزشک داروی جدیدی برایم تجویز کرد. این یکی تمرکزم را بهتر کرده، ولی هم پیداکردنش سخت است و هم عوارض زیادی دارد، اما خب چاره دیگری نیست.»
روایت مادر یک نوجوان مبتلا به ADHD از دشواریهای روند تشخیص و درمان که حرفهای تلخی دارد
خانم «س» دارای فرزند ۱۶ ساله مبتلا به ADHD است و همزمان پرستاری یک کودک چهار ساله مبتلا را هم برعهده دارد. او از تجربیاتش برایم تعریف میکند: «وقتی پسرم کوچک بود، از بیشفعالیاش خبر نداشتم. هرچند عمهاش که دکتر است به این موضوع اشاره کردهبود، اما اصلا نمیتوانستم هضم کنم که بچهام ADHD دارد. پسرم خیلی شیطنت میکرد درحدیکه پدرش دایم کتکش میزد. یادم هست در یک سفر بهقدری بیقرار بود که پدرش داخل ماشین با طناب بستش. خیلی ناراحت شدم، اما نتوانستم کاری انجام بدهم، چون همسرم هم متأسفانه مشکل اعصاب دارد و از آرامبخش استفاده میکند. پسر من کلا در کودکی یکجا بند نمیشد، در مدرسه همیشه از رفتارش شکایت داشتند و حالا هم با اینکه ۱۶ سالش شده، اما هنوز بعضی وقتها مثل بچهها بازی میکند؛ مثلا بهجای پایین رفتن از پله از نردهها آویزان میشود و مثل یک بچه دوساله همچنان باید به او تذکر بدهم، هرچند تحتدرمان است. پسرم گاهی دچار اضطراب هم میشود و خودش برایم تعریف کرد که روزی چهار، پنج بار خودارضایی میکردهاست. با پیگیریهای مشاور و با مصرف روزی چهار عدد قرص توانستیم کمی اضطرابش را کنترل کنیم، اما بهعنوان کسی که پرستار بچههای مبتلا به ADHD است، باید بگویم این بچهها خیلی غیرقابل کنترلاند.»
«من از کودکی پرستاری میکنم که اگر دارو نخورد، نه پای تلویزیون مینشیند، نه در نقاشی و دیگر بازیها همکاری میکند. این نافرمانی از انجام کارهای منعشده و رد کردن خطوط قرمز، زمانی که آشنا میبیند، بهویژه درحضور مادرش بیشتر میشود. این نکته را هم بگویم که این بچهها معمولا در خیابان آرامتر هستند، بهخصوص در مکانهای غریبه مثل پارک که احساس خطر میکنند. پسر من هم همینطور بود. یعنی برخلاف تصور که خیلیها فکر میکنند این بچهها دایم درحال شیطنتاند، در مدرسه هیچوقت با دوستانش به مشکل نخورد و رابطه خوبی با آنها داشت. هرچند نمرات متوسطش هیچوقت باب میل من نبود، اما من هم فشاری از این بابت روی او ندارم. تمام پشیمانیام از این است که چرا زودتر برای درمان پیگیری نکردم البته در پروسه درمان هم خیلی مشکل داشتیم. هیچ داروخانهای بدون نسخه دارو نمیدهد و برای گرفتن هر دارو هم باید کلی پروسه و هزینه برای دوباره نوشتن نسخه درپیش گرفت. هزینه رواندرمانی بسیار بالاست که یکی از دلایل تعلل من در شروع درمان هم همین بود. الان هم بهدلیل تحریم یا هر مشکل دیگری قرص «ریتالین» با کیفیت خارجی پیدا نمیشود. گاهی پسرم از خوردن قرصها خسته میشود و باز به حالت قبلی برمیگردد».
منبع: خراسان