کد مطلب: ۶۷۹۴۱۴
۰۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۵

به صرف صبحانه در عمود ۶۰۵

این‌طور نیست اگر پول داری، اگر مقام داری، اگر قدرت داری به این بارگاه مقرب‌تری نه! اینجا قلب‌ها عضویت آدم‌ها را مهر می‌کنند و من این را در موکب عمود ۶۰۵ دیدم.

به گزارش مجله خبری نگار، فکرش را بکنید وسط گرمای شهریورماه که آفتابش شمشیر را از روبسته و خستگی و کلافگی توی صورت آدم‌ها می‌پاشد به یک همایش بزرگ دعوت می‌شوی و تو بدون برنامه‌ریزی و بدون آمادگی دل می‌زنی به دریا و بلند می‌شوی و به این همایش می‌آیی!

چه کسانی می‌آیند؟ همان آدم‌هایی که تا دیروز برای یه، اسنپ سوار شدن، سؤال می‌کنند کولر ماشین به راه است یا نه، و با قطع و وصل‌شدن کوتاه برق غُر می‌زند و دوش آب را تا خنک‌شدنشان باز نگه می‌دارند، حالا همان آدم‌ها شال‌کلاه کردن که ۸۵ کیلومتر حمام آفتاب بگیرند.

کجا؟ در محله و شهر و کشور خودشان، نه؟ کیلومتر‌ها و ساعت‌ها فاصله دورتر از خانه زاروزندگی را زمین گذاشتند که چند صباحی به یاد سبایای کربلا شایدم پا روی قدم‌های جابر بگذارند؛ و اگر لازم باشد از میان جهنم گرما و از آن سر دنیا راه می‌افتند تا قدم به بهشت خدا روی زمین بگذارند.

پاسی از شب گذشت و مشایه‌ها میان درخت‌های مورد که گرما و تابستان یکی در میان آنها را خشک کرده، هِن‌هِن‌کنان از خستگی مسیر تِلوتِلو می‌کردند.

هیچ‌چیزی به همراه خود نداشتند، فقط کوله‌هایی که محتویاتشان بر روی شانه‌هایشان سنگینی می‌کرد و گوشه چفیه‌هایی که مانند مادری مهربان دانه‌های عرق را از صورت‌هایشان پاک می‌کنند.

بچه‌ها سرخوش در کالسکه‌ها جا خوش کرده‌اند و پدر‌ها و مادر‌ها کشان‌کشان آنها را در مسیر مشایه به همراه خود آورده بودند.

پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها جوری خاطرجمع‌تر از جوانان مسیر می‌پیمایند که تو فکر می‌کردی انتهای این ماراتن مقدس با شهید کربلا قرار دیدار دارند.

موقع اذان صبح

گرگ‌ومیش صبح بود، کم‌کم باید در یکی از مواکب طول مسیر توقف می‌کردم تا خودم را برای نماز صبح آماده کنم، بنا داشتم تا ۱۰ دقیقه قبل از اذان پیاده‌روی را ادامه دهم. 

البته به دلیل تصادفِ دو ماه پیش تا خوب شدن کامل پایم نباید پیاده‌روی می‌کردم.

اما حسینی جماعت معمولاً منطق آنها این طور است که عملی که برای امام حسین (ع) باشد شفا است و با همین ذهنیت مشایه‌ای شدم آن‌هم برای اولین بار!

پای راستم به‌شدت درد کرد، هر کاری کردم فیزیولوژیک بدنم را گول بزنم نشد، شروع کردم عقب‌عقب قدم برداشتن، نشد.

روی نوک انگشتانم راه رفتم نشد، لنگان‌لنگان رفتن را هم امتحان کردم نشد، که نشد، که نشد.

ندا آمد "لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا" و کنار عمود ۶۰۵ اتراق کردم.

با کمک خواهر و برادرم داخل موکبی از مواکب روبروی این عمود که قسمت مردانه و زنانه داشت برای نماز و استراحت نشستیم

موکب بزرگ و جادار و تا بیخیال پر از زائر بود، دو سالن عریض‌وطویل داشت که فضای بیرون آنها رابه‌جای چادر برزنت با ورق گالوانیزه به شکل هلالی مسقف کرده بودند.

یه عده داخل سالن‌ها خواب بودند و بقیه که جا نداشتند در مساحت بیرونِ سالن‌ها و زیر سقف گالوانیزه پهلو به پهلوی هم خوابیده بودند.

موقع اذان صبح که شد چراغ‌های دیگر موکب روشن شد؛ و خانم‌هایی که یکی دو ساعت پیش ازپیاده‌روی خسته شده بودند و این موکب را برای استراحت انتخاب کرده بودند یکی پس از دیگری بیدار شدند.

هندی، پاکستانی، جزایری، بحرینی، ایرانی و لبنانی

خانم هندی چشمان درشت وپف‌کرده خودش را چند بار مالید یک نگاهی به سمت راست و چپش انداخت و بعد با دست خانم میان‌سالی که کنارش بود را تکان داد که بیدار شود.

به صرف صبحانه در عمود ۶۰۵

حب الحسین یجمعنا

متوجه نشدم چه گفت:، اما معلوم بود می‌خواست بیشتر بخوابد و فعلاً خیال بلندشدن ندارد، اما خانم چشمان درشت کمی تُن صدایش را بلند کرد و عاقبت موفق شد.

کم‌کم همه بیدار شدند، بالشت و پتوی خود را مرتب می‌کردند و به‌نوبت وارد کوچه باریکی کنار موکب می‌شوند و بعد از چند دقیقه در حالت خشک‌کردن دست و صورت خیس و یا پایین آوردنِ آستین‌های خود بیرون می‌آمدند.

سؤال می‌کنم اینجا وضو گرفتید؟ می‌گویند: بله، اما صبر کن خلوت شود این را یک ایرانی گفت، و منی که قدرت ایستادن روی پایم نداشتم روی صندلی‌های چوبی کنار موکب نشستم.

فضای بیرون موکب را با پرده برزنتی راه‌راهی جدا کرده بودند یک قسمت برای خانم‌ها و قسمت دیگر آقایان، کنار پرده سمت خانم‌ها تختخواب‌های چو بی‌شکل مانند مبلمان شهری گذاشته بودند برای آدم‌بزرگ‌هایی که شرایط خوابیدن روی زمین نداشتند.

صدای آقایی از آن سمت پرده به اذان بلند شد زنان هندی شال‌های عریض و بلند خود را روی سرخود مرتب کردند و کنار هم روبه‌قبله شدند.

دو پیرزن و دختران پاکستانی را از روی پرچمشان شناختم، نقطه قوت من زبان عربی بود که با مکالمه کوتاهی که با قصد با عرب‌های موکب ردوبدل کردم متوجه شدم یک خانواده جزایری با عروس و نوه‌هایشان آمده‌اند.

بحرینی‌ها یک خانواده سه‌نفره بودند که پدر، آن‌سوی پرده در قسمت آقایان بود و مادر و دختر سمت خانم‌ها!

به صرف صبحانه در عمود ۶۰۵

لبنانی‌ها دایی به همراه خواهر و خواهرزاده خودش و ایرانی‌هایی که از دیار سردار سلیمانی و کاشان و تهران بودند.

اذان مؤذن تمام می‌شود، موکب امام‌جماعت نداشت، اما عقیده مشترک صف‌جمع را منظم کرد رو به خدا، همه مُهر این میراث تربت کربلا را جلوی خود گذاشتند و کنار هم دو رکعت نماز خواندند.

دود از کُنده بلند شده بود، چایی عراقی در قوری‌ها به قُل‌قُل افتاده بود، پسر و دختر نوجوانی کنار موکب دار استکان‌های کمرباریک را شکر کردند و قاشق‌ها را کنار نعلبکی‌ها آماده گذاشتند.
عطر نان تازه عربی و صمون عراقی (نان مخصوص عراقی‌ها) اول صبحی آدم را مست می‌کرد.

دختر نوجوان پاکت‌های پنیر، کره و مربا را تندتند باز کرد و در بشقاب‌های یکبار مصرف خالی کرد و در سینی دایره‌ای بزرگی مرتب می‌کرد.

اما تخم‌مرغ‌های آب‌پز را بدون کندن پوست سه‌تاسه‌تا داخل بشقاب‌ها چید.

سفره یکبار مصرف بزرگی به طول سالن و مساحت بیرون موکب پهن کرد و همه ملت‌ها کنار هم برای صرف صبحانه چهارزانو نشستند. 

سینی را بلند کرد و تا کنار سفر آورد با اشاره از زائران سؤال می‌کرد چه دوست دارند و بشقاب‌های پنیر، کره، مربا و تخم‌مرغ آب‌پز دست‌به‌دست شد.

سینی بعدی و بعدی و بعدی، صبحانه هم رسید.

لبنانی‌ها رابطه خوبی کلاً با چای ندارند، ناشتا قهوه می‌خورند، اما می‌گویند: چای عراقی تجربه خوبی بود.

همشهری‌های حاج‌قاسم با خود فلاکس و کیسه‌های چای ایرانی آورده بودند و فقط از موکب دار آب جوش گرفتند و بعد صبحانه چای را با قند خوردند.

لقمه‌های صبحانه چنان قرچ قوروچ‌وار یکی پس از دیگری گرفته می‌شد که ذائقه آنها تمام خستگی‌ها مسیر را زیر دندان‌های زائران خوشمزه کرد.

به صرف صبحانه در عمود ۶۰۵

بیخود نیست که می‌گویند: "حب‌الحسین یجمعنا" کجای دنیا مردمانشان در یک دعوت غیررسمی این‌طور کنار هم می‌خوابند، بیدار می‌شوند، نماز می‌خوانند، صبحانه می‌خورند و بعد شانه به شانه هم به میهمانی عزیزدردانه خدا می‌روند؟

سازمان بین‌الملل یک نشستی بخواهد تشکیل بدهد با هزار سازوکار و دعوت از طریق سفارتخانه‌ها و دیپلمات‌ها و سفرا موفق می‌شود.

اما اینجا غریبه‌ترین آدم‌ها در قالب یک امت زانو به زانوی هم می‌نشینند بدون دعوت رسمی، بدون واسطه، بدون مکاتبه!

سر سفره امام حسین (ع) همه یکی هستند، هیچ‌کس بالای مجلس یا پایین مجلس قرار نمی‌گیرد، هیچ‌کس عضو دائم، علی‌البدل ملت حسین نیست همه عضو هستند با قلب‌هایشان با اعتقادشان و در دستگاه امام حسین همه چیز دلی است.

این‌طور نیست اگر پول داری، اگر مقام داری، اگر قدرت داری به این بارگاه مقرب‌تری نه! اینجا قلب‌ها عضویت آدم‌ها را مهر می‌کنند و من این را در موکب عمود ۶۰۵ دیدم.

برچسب ها: اربعین کربلا
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر