به گزارش مجله خبری نگار، این صحبتهای پسر بچه ۹ساله کرمانی در یکی از موکبهای سامراست که با صوتی دلنشین برایمان قرآن میخواند.
شنیدیم گروهی راوی و پرده خوان برای کار فرهنگی از تویسرکان به سامرا آمده اند. برای تهیه گزارش به چادرشان میرویم.
آفتاب به چادرها زده و گرما غیرقابل تحمل شده است. ولی حتی در این شرایط برنامهشان را شروع کردهاند.
خانمی نشسته و بچهها دورش حلقه زده اند. برای بچهها از امام زمان میگوید و دعای فرج را برایشان توضیح میدهد.
آموزشش که تمام میشود برگههای نقاشی را بینشان توزیع میکند تا بعد از نقاشی هدیهای به بچهها بدهند.
این هدیهها هم قصه خودشان را دارند. اعضای کانون روایتگری رایه الهدی هرساله برای بچههایی که اربعین کربلا میآیند، هدیه میخریدند. ولی سال گذشته تصمیم گرفتند خودشان هدایایی را در قالب جاکلیدی، سرمدادی، آویز کیف و ... با نمد درست کنند.
یک سالی هست دست به کار شدهاند و حالا با کلی هدیه که کار دست خودشان است راهی سامرا شده اند.
تا بچههای کوچکتر نقاشیشان را بکشند، خانم نقالی برای مادرها پرده خوانی میکند و عاشورا و مسیر امام حسین (ع) را روایت میکند.
بچهها نقاشیشان را به خانمی که کنارشان است میدهند و هدیه میگیرند.
انقدر برنامههایشان برای کودکان جذاب است که بیتوجه به گرما، در جنب و جوشند. در میان بچهها پسربچه نسبتا تپل و بامزهای توجهمان را جلب میکند. همانطور که بازی میکند یک آیه قرآن را با صوت زیبایی قرائت میکند.
سراغش میرویم و میخواهیم کمی بیشتر بخواند.
انقدر صوتش زیبا و دلنشین است که کم کم همه دورمان جمع میشوند.
هر چند از شنیدن تلاوتش سیر نمیشویم ولی میخواهیم بدانیم چه آموزشهایی دیده و در چه مرحلهای از قرائت است.
محمدعلی اصلیتش کرمانی است ولی ۲ سال و نیم است که همراه خانوادهاش برای استعدادیابی قرآنی به قم مهاجرت کرده است.
موفقیتش را تبرک حاج قاسم میداند و میگوید: دو سال بعد از شهادت حاج قاسم برای استعدادیابی به قم رفتیم. یک شب که برای زیارت به جمکران رفته بودیم، کاغذی روی زمین افتاده بود که نوشته بود استاد شعاعی تدریس قرآن. به استاد که مراجعه کردم، خیلی روان و ساده به من آموزش داد.
محمدعلی کمی از آواهایی که استادش آموزشش داده بود را با زبان شیرینش برایمان گفت. انقدر ساده که وقتی میشنیدیم تصور میکردیم خیلی هم کار سختی نیست.
از حال و هوای اربعین که میپرسیم میگوید: امسال خیلی گرم بود. اول میخواستم کربلا نیایم. بعد به خودم گفتم، امام حسین هم این همه مصیبت و گرما را تحمل کرده اند، اصلا معلوم نیست سال دیگر زنده باشم یا مرده. پس امسال حتما باید بروم. از وقتی سوار قطار شدیم به طرف مرز شلمچه، بوی اربعین به مشامم رسید.
به سامرا که رسیدیم به امام زمان (عج) گفتم: شما که ما را دوست دارید، چرا به خاطر ما ظهور نمیکنید؟ بعد به خودم گفتم، شاید بعضی آدمها بد باشند. ما باید به آنها کمک کنیم که درست شوند تا امام زمان (ع) ظهور کنند. باید اسراییل هم نابود شود تا آقا بیاید.
هنوز در معرفت این پسر ۹ساله ماندهایم که چند برابر سنش است که با جمله آخرش سنگ تمام میگذارد.
محمدعلی با لهجه غلیظ کرمانی میگوید: وقتی آمدم سامرا، به امام زمان (عج) قول دادم که شهید شوم.
محمدعلی امتداد نسل عبدالله است. معرفت به امام زمان (عج) سن و سال نمیشناسد. او هم مثل عبدالله خودش را فدایی امامش میداند. راست میگفتند که دشمن از شهید سردار سلیمانی بیشتر از زندهاش میترسد. چرا که حاج قاسم و حاج قاسمها بعد از شهادت تکثیر میشوند.