به گزارش مجله خبری نگار،خیلی از ما با وجود موفقیتهای بسیار خوشحال نیستیم و بدتر اینکه حتی نمیتوانیم برای خوشحال نبودنمان یک دلیل پیدا کنیم. اما شاید اگر در تمام این سالها، هدفمان را میشناختیم و مهمتر از آن خودمان را میشناختیم، خیلی بیشتر از این به شادی نزدیک میشدیم.
شاد بودن و شاد زندگی کردن راههای بسیاری دارد. راهحلهایی که برآوردهکردن بسیاری از آنها تنها از خودمان بر میآید. اگر شما تصمیمتان را گرفتهاید و میخواهید زندگی شادتری داشته باشید، با عملیکردن پیشنهادهای ما سعی کنید خودتان را بیشتر بشناسید و برای رسیدن به این هدف تلاش کنید.
آیا کارتان عذابتان میدهد؟ آیا وقتتان را آنطور که دوست دارید، میگذرانید و از این موضوع لذت میبرید؟ سعی کنید میزان شادیتان را تخمین بزنید. یکی از راههای ساختن و ادارهکردن یک زندگی هدفمند این است که خلأهای زندگیتان را تشخیص دهید و برای کامل کردنشان دست به کار شوید. «دبرنا» که سالهاست در مورد موفقیت مینویسد به زنان پیشنهاد میکند که از خود این سوال را بپرسند: «چه چیزی مرا شاد میکند؟»
او معتقد است بسیاری از آدمها در پاسخ دادن به این سوال ناتوانند. «دبرنا» پیشنهاد میکند که افراد چند دقیقهای برای پاسخ دادن به این سوال وقت بگذارند و حداقل ۳ موضوع اصلی که آنها را با تمام وجود خوشحال میکند را یادداشت کنند.
قدم بعدی از نظر او پیدا کردن مانع است. او پیشنهاد میکند که چند روز بعد از شناختن اصلیترین راههای شادبودن، افراد به این فکر کنند که چه چیزهایی آنها را از این شادی محروم کرده است.
شناخت مانع میتواند به شما برای از بین بردنش کمک کرده و شما را به شادی واقعی نزدیکتر کند. برای چند لحظه هم که شده خودتان به شکلی که هر روز در خیابانها ظاهر میشوید یا در کنار خانوادهتان وقت میگذرانید را فراموش کنید. سعی کنید خودی که در درونتان پنهان شده را بیشتر بشناسید و ببینید که چه نیازهایی برای شاد بودن دارد.
به این فکر کنید که دوست دارید چه آدمی باشید و چطور زندگیای را برای خودتان بسازید. این موضوع میتواند به شما بیشتر از تکتک آرزوهایتان کمک کند.
اینکه شما دوست دارید خودتان را در چه شرایطی ببینید، میتواند راهنمایی موثر برای رسیدن شما به آن شرایط باشد. اول خودتان را ارزیابی کنید و ببینید که چه کسی هستید و بعد به این فکر کنید که چقدر با آنچه دوست دارید باشید، تفاوت دارید. ممکن است این تفاوتها زیاد باشد، اما نترسید و فقط به این فکر کنید که برای کمکردن این فاصله چه قدمهایی باید بردارید.
از طرف دیگر شما نیاز دارید که آرزوهایتان را بازبینی کنید. دلیلی ندارد شما به خاطر نرسیدن به آرزوهای ۱۰سال پیشتان افسرده شوید. سعی کنید خود امروزتان را بشناسید و نه خود ۱۰ سال پیشتان را. امروز و در این لحظه چطور آدمی هستید؟ چه آرزویی دارید و بهدنبال چه آیندهای میگردید؟ اگر بتوانید پاسخ این سوالات را پیدا کنید کمی اوضاع بهتر میشود و راه رسیدن به آرزوهایتان هم هموارتر میشود.
روزهای سخت یکی از بخشهای طبیعی هر زندگی هستند. بهخاطر تجربههای تلختان از روزهای تغییر کردن نترسید. در مقابل اجازه دهید این تغییرات به زندگی شما شکل دهد و در خدمت شادتر شدن شما باشد. ریسک پذیری آن هم در حدی که به زندگی شما آسیب نزند جزئی ضروری برای زندگی شماست. قرار نیست نسنجیده خودتان را در معرض سختیهایی قرار دهید که امکان پشت سر گذاشتنشان را ندارید. بلکه باید با سنجیدن دقیق موقعیت و تواناییهایتان برای ایجاد تغییراتی که دوست دارید قدم بردارید.
اگر احساساتتان را جدی بگیرید، میتوانید به موفقیت نزدیکتر شوید. زندگیتان را کاوش کرده و سعی کنید چیزهایی که به شما لذت میدهد را از ذهنتان پیدا کنید. روانشناسان برتر دنیا به شما پیشنهاد میکنند، برای شروع بیشتر مراقب خودتان باشید. با ورزش کردن، رژیم غذایی سالم و تمرینهای مراقبت از ذهن میتوانید ذهن و بدنتان را آرام و سالم نگه دارید. دومین قدم او این است که آنچه شما را واقعا هیجان زده یا حتی منزجر میکند را بشناسید. روان شناسان به شما پیشنهاد میکنند، برای شناخت بهتر خود و آرزوهایتان به این سوالات پاسخ دهید:
از بیان کدام یک از علایق، امیال یا احساساتتان میترسید یا دوست دارید پنهانشان کنید؟
چه ویژگی را در خودتان بیشتر از هر چیز دوست دارید؟
انجام چه کارهایی میتواند به شما لذت ببخشد؟
چطور میتوانید دنیا را برای خود و اطرافیانتان جای بهتری بکنید؟
چه چیزی مانع شما در رسیدن به آرزوهایتان میشود؟
اینکه کارتان را دوست داشته باشید و از مسیر پیشرفتتان راضی باشید، میتواند به شما برای رضایت از زندگی کمک کند. علاقه به کار و تلاش برای ارتقای وضعیت زندگی و همین طور پیشرفتکردن میتواند به شما اشتیاق حرکت کردن بدهد و شما را نسبت به آینده امیدوار کند.
این موضوع زندگی شما را پر از هیجان خواهد کرد و به شما این حس را خواهد داد که امروزتان با دیروزتان فرق میکند. کار کردن به هر قیمتی این حس را در شما ایجاد نخواهد کرد بلکه شما باید تلاش کنید سراغ کاری بروید که دوستش دارید و میتواند زندگی شما را از احساسات مثبت پر کند. قرار نیست کاری که عاشقش میشوید بیعیب و نقص باشد.
آن کار هم ممکن است به شما فشارهایی وارد کند، گاهی آزردهتان کند و این فکر را به ذهنتان بیاورد که کاش کنارش میگذاشتم. اما همه این فکرها را کنار بگذارید و به این فکر کنید که پیشرفت در کاری که دوستش دارید چه حسی به شما میدهد و چه تغییری در زندگیتان ایجاد میکند.
پیدا کردن یک هدف خوب برای زندگی و رسیدن به آن، اتفاقی نیست که یک شبه بیفتد. وعدههایی که بهخودتان میدهید را باور داشته باشید و نگران اینکه قدمهایتان در رسیدن به این هدفها کند است، نباشید. میتوانید برای رسیدن به این هدف ۳ نوع برنامهریزی داشته باشید؛ برنامهریزی کوتاه مدت، بلندمدت و میان مدت.
برای پیروی از این برنامهریزیها باید مسیر رسیدن به هدفتان را تقسیم بندی کنید. میتوانید اولویتهایتان را فهرست و براساس اهمیت شمارهبندی کنید.
حالا میبینید در چه زمانهایی باید به چه موضوعاتی رسیدگی کنید. برنامهریزی بلندمدت هدف اصلی شما را در بر میگیرد. قرار است در سالهای آینده به چه وضعیتی برسید و چه دستاوردهایی داشته باشید؟
بعد از پاسخ دادن به این سوال باید ابزارهای رسیدن به هدفتان را مشخص و سعی کنید برنامهریزیتان را کمی تقسیم بندی شدهتر کنید. این بخش جزو برنامهریزی میان مدت شما خواهد بود، اما برای رسیدن به آن برنامه هم نیازمند تدارکاتی در یک زمان کوتاهتر هستید. در حال حاضر و در ماههای آینده به چه برنامهریزی احتیاج دارید؟ نخستین قدمهایتان را مشخص و سعی کنید در دورهای کوتاه به آن اولینها برسید.
یکی از کشفهای مهم زندگی این است که زندگی از درون بر شما حادث میشود. اگر خوشحال هستید به دلیل اتفاقهایی است که در خود شما افتاده و اگر غمگین هستید باز هم به دلیل پیشامدهایی است که در خودتان بروز کرده.
دنیا به خودی خود یک جای خنثی است و هر اتفاقی که میافتد نه مثبت است نه منفی و این تعبیر شماست که آن را به یک تلقی مثبت یا منفی تبدیل میکند. شما هستید که بیشترین قدرت، تسلط و اشراف را بر زندگی خود دارید.
شما هستید که تصمیم میگیرید از آنچه اتفاق افتاده احساس خوشحالی و خوشبختی کنید یا احساس بدبختی و درماندگی. ما مدام منتظر این هستیم که چیزی از بیرون ما را خوشحال کند فقط در چنین مواقعی است که به خود اجازه میدهیم خوشحالی را احساس کنیم، اما قابلیت حس کردن خوشحالی و خوشبختی تمام مدت در درون خود ماست.
فرض کنید نامزد دارید. نامزدتان یک روز میآید و به شما میگوید که دیگر دوست ندارد با شما باشد.
این را میگوید و شما را ترک میکند. رفتن او یک فعل خنثی است. مثبت یا منفی واکنشی است که متعاقب رفتن او نسبت به خودتان و عمل او نشان میدهید. اگر دیوانهوار عاشقش بودید و فکر میکردید تا ابد کنار هم هستید، با غم و اندوه واکنش نشان خواهید داد و به این نتیجه خواهید رسید که رفتن او اتفاقی منفی است. اگر از او دلزده باشید آهی از سر خلاصی میکشید و نتیجه میگیرید که رفتن او اتفاقی مثبت بوده است. میبینید که یک اتفاق چطور میتواند دو نتیجه احساسی جداگانه داشته باشد؟
هر وقت احساس ناراحتی کردید از خودتان بپرسید «چه کسی خوشحالی و خوشبختی شما را از شما گرفته؟» مطمئن باشید همیشه و همیشه به یک جواب میرسید «خودتان». وقتی این جواب را همیشه برای خودتان داشته باشید، بدون شک در مسیر درست قرار میگیرید.
تنها اشکال شما این است که درک نمیکنید نه تنها مشکل و عیب و ایرادی ندارید بلکه چیزی هم کم ندارید. هچ چیز نمیتواند شما را کاملتر و بیعیب و نقصتر از اینکه هستید، بکند. شما الان در غایت کمال وجودی خود هستید.
اما این درون شما که مرتب از آن به عنوان منبع خوشحالی یاد میشود، کجاست؟ حتما قبل از این با این بخش آشنا شدهاید. لحظاتی در زندگی شما وجود دارد که با آن تماس برقرار میکنید و وجودش را کامل احساس میکنید. مثلا وقتی غروب خورشید را تماشا میکنید، یکی از عزیزانتان را بغل میکنید یا گلها را در گلدان میگذارید، موجی از عشق از قلبتان بلند میشود و در آن لحظه احساسی از درست بودن میکنید. آن احساسی که در آن لحظات از قلب شما میگذرد همان عشق است؛ منبع شادمانی و خوشبختی درونی.
هدف زندگی این است که تمام تواناییهای بالقوه خود در مقام انسان را شکوفا و بهترین خویشتن خویش و نیز بیشترین رشد و شکوفایی را از خود ظاهر کنید. هدف زندگی این نیست که همسر مناسبی پیدا کنید، موفق شوید، ازدواج کنید و تشکیل خانواده دهید، شما فقط قرار است رشد کنید. زندگی یک کلاس درس است و ما دانشآموزانی هستیم که باید درسهایی بیاموزیم.
قرار نیست زندگی خیلی راحت و بی دردسر باشد. قرار است ما در اینجا سختیهایی را تحمل کنیم. دنیا سفر تفریحی نیست و قرار نیست زندگی ساده باشد بلکه قرار است شما را به چالش رشد و تغییر بکشد تا انسانی آگاهتر و مهربانتر و کمالیافتهتر شوید. وقتی فقط بخواهید «به دست آورید» همیشه احساس شکستخوردگی خواهید داشت، چون همه چیز آن طور که شما برنامهریزی کردهاید پیش نخواهد رفت.
فهرست بایدها و نبایدهایتان را دور بریزید و به جای آن یادگیری را در اولویت قرار بدهید. با خودتان بگویید امروز همه انرژیام را میگذارم تا بیاموزم و رشد کنم. بعد خواهید دید که هر اتفاقی هم بیفتد آن روز بهترین روز زندگیتان خواهد بود. اگر حتی یک چیز جدید درباره خودتان بفهمید آن روز روز موفقی خواهد بود. اگر با خودتان و دیگران کمی مهربانتر باشید آن روز روز بهتری خواهد بود.
چرا دربرابر تغییر مقاومت میکنید؟ چون دوست دارید همه چیز شسته و رفته و قابل پیشبینی باشد. با خودتان میگویید: اول یک شغل خوب پیدا میکنم، بعد بچهدار میشوم، بعد یک خانه خوشگل میخرم، وقتی همه چیز سرجایش بود، زندگی عالی میشود. در اصل یک منطقه امن برای خودتان درست میکنید و وقتی تغییر اجتنابناپذیر میشود باز هم اصرار بر عادتهای همیشگیتان دارید. یک راز مهم این است که تغییر نه تنها میسر و امکانپذیر است، بلکه اجتنابناپذیر است؛ بنابراین باید خودتان را تسلیم جریان زندگی کنید. اگر در برابر تغییر مقاومت کنید در واقع در برابر جریان و حرکت طبیعی زندگی مقاومت کردهاید.
منبع:اینفو