به گزارش مجله خبری نگار/رسالت-فاطمه صادقی: جامعه ما بسیار پیچیده است. در میان قشرها و نسلهای مختلف آن، پدیدههای بسیاری در جریان است که بهسادگی نمیتوان آنها را تحلیل کرد؛ لذا برای بررسی مواردی ازجمله ازدواج و دلایل عدم دوام آن، لازم است شرایط کلیتر جامعه، یعنی وضعیت اجتماعی و روانی آن را در نظر گرفت. این شرایط به شکلگیری پدیدههایی میانجامند که برخی از آنها بهخودیخود نکوهیده نیستند، اما برخی دیگر بهغایت مخرباند.
بر همین منوال، زندگی مشترک هم صرفا یک پدیده فردی یا بین فردی نیست، بلکه تابع روندهای حاکم بر جامعه است. زندگی مشترک و دوام آنیک پدیده چندمتغیری است که به نظر میرسد بهطور مستقیم تحت تأثیر سه عاملِ تعیینکننده قرار دارد؛ نخست، تکثر ارزشها (شامل اعتقادات، نوع تربیت و وضعیت ذهنی افراد)، دوم، وضعیت اقتصادی و سوم انتظار از زندگی.
منظور از باورها نهتنها اعتقاد افراد به زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری، بلکه وضعیت ذهنی افراد یعنی تواناییِ آنها در پذیرش مسئولیت و انجام وظایف و تعهدات در مقابل دیگران است.
وضعیت اقتصادی عبارت است از برخورداری از حداقل امکانات مالی برای تشکیل زندگی زناشویی و تداوم آن. انتظار از زندگی هم به معنای آن است که فرد از زندگی خود چه انتظاری دارد و چه آیندهای را برای خود متصور است. برای مثال آیا هدف، ایجاد کانون خانوادگی است یا ماجراجویی و تجربه کردن. این عامل از عامل نخست جداست، چراکه بسیاری از افراد بااینکه تعهد را آرمانی و اخلاقی میدانند، اما در عمل به دلیل انتظاراتی که از زندگی دارند، نمیتوانند افراد متعهدی باشند و البته متغیرهای دیگر ازجمله سن و مدرک تحصیلی و وضعیت سیاسی نیز ممکن است در وضعیت زناشویی تأثیرگذار باشند، اما، چون قابلتعمیم به همه موارد نیستند، نمیتوان آنها را تعیینکننده قلمداد کرد.
در مورد جنسیت هم شاید این عامل برای نسلهای قبلی تعیینکننده بود (در ازدواج یا امکان عدم ازدواج)، اما به نظر میرسد شکاف نسلی و تحولات دیگر، باعث شده تا جنسیت از تعیینکنندگی قبلی برخوردار نباشد. برای مثال اگر بسیاری از زنان از نسلهای قبلی مجبور بودند به دلیل فشار اجتماعی زودتر از مردان ازدواج کنند، اما در قیاس با عامل یادشده، به نظر میرسد در میان اعضای مذکر و مؤنث یک نسل قرابت بیشتری وجود دارد تا در میان اعضای مؤنث یا مذکر از نسلهای متعدد. ازاینرو عامل جنسیت را نمیتوان بهعنوان متغیر تعیینکننده در شرایط امروز لحاظ کرد؛ بنابراین در تحلیل کاهش دوام زندگی مشترک در میان نسل جدید بهتر است بر دو عامل تکثر ارزشها به همراه اضمحلال منابع تولید ارزش، و انتظار از زندگی تمرکز کرد، عواملی که در بررسی و واکاوی آنها باید پرسید، چرا روال مألوف و متعارف زندگی مشترک، بهرغم اصراری که بر تداوم آن وجود دارد، در میان برخی از زوجین قابلیت دوام ندارد و تنها به سازوبرگی برای تبدیل آدمها به اشیایی برای مصرف و مناسبات کالایی بدل شده است؟
اگر پیشتر، باورهای افراد از منابع محدود و معدودی ازجمله منابع دینی و نظام اعتقادی خانواده تأمین میشد، امروز نهتنها نظام باورها متکثر شده، بلکه اینها همزمان، ارزشهای متضادی را هم تولید میکنند.
برای مثال اگر شما بخواهید باورهای خود را از تلویزیون یا فیلمهای هالیوودی بگیرید و اعتقادات خود را بر اساس آنچه در آنها به زبان میآید و تبلیغ میشود، بنا کنید، کاملا اسکیزوفرنیک خواهید شد و شخصیتی روانپریش و چندقطبی پیدا خواهید کرد. زیرا امروزه تلویزیون (در همه جای دنیا ازجمله در ایران) بیش از آنکه منبع تولید ارزش باشد، منبع تولید سرگرمی و مصرفگرایی است. نسل جدید در تماشای فیلمهای هالیوودی و سریالهای ترکی گوی سبقت را از نسلهای گذشته ربودهاند و در این فیلمها اغلب شخص محوری، عشقهای آبکی، جذابیتهای زندگی مصرفی، پول، ماجراجویی، تنوع و تکثرطلبی و لاقیدی اشاعه داده میشود. یکی از دلایل آشفتگی نسل جدید، همین مسئله است. آنها بهطور همزمان خود را در معرض پیامهای متضاد منابع متنوع تولید ارزش ازجمله تلویزیون، ماهواره، اینترنت، خانواده، حلقههای دوستان، و جزء اینها قرار میدهند و به همین دلیل دچار پریشانی و آشفتگی ارزشیاند. غالبا شخصیتهای متزلزلی دارند و بهشدت و خیلی زود تحت تأثیر این منابع قرار میگیرند.
خلاصه اینکه امروز افراد از منابع گوناگون تولید ارزش برخوردارند. در کنار خانواده و نظام ارزشی قبلی، رسانهها و اینترنت و گروههای همسالان هم قرار دارند و همه اینها بهصورت همزمان ارزشهایی متضاد تولید کرده و افراد را دچار نوعی گسیختگی و آشفتگی ارزشی میکنند. این مسئله باعث میشود که آنها نتوانند در این مورد به یک باور درست و خدشهناپذیر برسند. مثلا اینکه آیا بالاخره زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری خوب است یا خیر. همین مسئله یکی از دلایل اصلی علاقه افراد به تشکیل زندگی زناشویی یا عدم دوام آن است. به تعبیر دیگر، وقتی منابع ارزشی متکثر شوند، آدمها دچار سرگشتگی میشوند.
پیشترها تکلیف زندگی برای بیشتر آدمها مشخص بود که عبارت بود از ازدواج و داشتنِ بچه. امروز چنین نیست. آدمها میتوانند از خود انتظارات دیگری داشته باشند و دستکم بهصورت تخیلی برای خود زندگیهای دیگری را متصور شوند. این تعدد و تکثر ارزشها باعث میشود که آدمها فکر کنند که حال که یک زندگی بیشتر ندارند، پس بهتر است کاری را که دوست دارند انجام دهند. این پدیده را حتی در بسیاری از نسلهای گذشته هم میشود دید که چشمانداز زندگی برایشان بازشده. بسیاری از آنها درگذشته یکی دو انتخاب بیشتر نداشتند، اما امروز انتخابهای متعددی دارند. گستردگی طلاق در میان نسلهای قبلتر را میشود تا حدی به این خاطر دانست. به نظر میرسد این پدیده، نشان از تعدد و تکثر انتخابها دارد.
اما سوای تکثر و تضاد ارزشها، منابع تولید ارزش ازجمله مدرسه، خانواده و دانشگاه هم اقتدار خود را از دست دادهاند و از طرفی فاقد ظرفیت و قابلیت لازم برای تولید ارزشهای جدید هستند؛ بنابراین هیچ نهادی متولی تربیت و پرورش نسل جدید نیست و از مرجعیت و اقتدار لازم برای این کار برخوردار نیست.
این وضعیت، بسیار خطیر است. چون افراد به حال خود واگذاشته شدهاند تا خودشان، خود را تربیت کنند. اما در این مسیر، بیش از هر چیز به خودشان و دیگران آسیب میرسانند و دستآخر هم بهجایی نمیرسند. برای مثال، یکی از مهمترین معضلات نسل جدید این است که از اصول بدیهی و اولیه زندگی آگاهی ندارد. حتی در بسیاری موارد از پس اداره خود برنمیآیند و از مسائل مربوط به خود بیخبرند. مثلا به آنها یاد داده نشده که چطور از پس موقعیتهای بغرنج برآیند و مراقب باشند از آنها سوءاستفاده نشود. بسیاری از معضلات روانی در بین نسلهای امروز ناشی از همین تربیتنشدگی است، بنابراین در برخورد با یک معضل بهکلی از هم میپاشند.
حال تصور کنید همین آدمهای تربیتنشده بخواهند تشکیل خانواده بدهند. خب مسلم است که نمیتوانند دوام بیاورند. تصور بسیاریشان این است که عشق همهچیز است. تصورشان از عشق هم بسیار سادهلوحانه و اغلب بسیار رمانتیک و غیرواقعی و متوهمانه است. وقتی به هم میرسند، تازه مشکلات شروع میشود، ولی آنها آمادگی برخورد با این مشکلات را ندارند. درنتیجه خیلی زود تصمیم به جدایی میگیرند. از موارد حاد مثل اعتیاد، فقر و خیانت و جز اینها که بگذریم، اگر از آنها سؤال شود که چرا جدا شدند، دلایلی را برای شما ردیف میکنند از این جمله: به فردیت من احترام نمیگذاشت، برای من ارزش قائل نبود، به من توجه نمیکرد و غیره. درواقع تا حدی درست میگویند، اما اینها ترجمه فقدان تجربه و تربیتنشدگی است.
بااینکه هر دو طرف، بههیچوجه برای زندگی زناشویی و تعهد و مسئولیت تربیتنشدهاند؛ نهادهای تربیتی بهجای آموختن قواعد زندگی زناشویی به نسل جدید که هیچ آمادگی برای پذیرش مسئولیت ندارند، آنها را بدون آموزش به سمت زندگی خانوادگی هل میدهند و طبیعتا انتهای این مسیر از همان ابتدا مشخص است. عمدتا تصور نسل جدید از زندگی مشترک؛ پول داشتن و برپایی جشنی باشکوه است و معمولا هیستری مصرف، جنون به رخ کشیدن، و نمایش دادن در مراسمهای عروسی به اوج میرسد.
در این فضا وسایل و اَدوات حرف اول و آخر را میزنند: ماشین، خانه، جهیزیه، آرایش، سفره عقد، غذا، طلا و جواهرات، لباس و دوربین فیلمبرداری... همهچیز برای به رخ کشیدن و نمایش دادن طراحیشده؛ بیهیچ تعارف و بی کمترین پردهپوشی.
انتظار از زندگی مقولهای است بیشتر ناخودآگاه که نمیشود با پرسشنامه و مصاحبه از آن باخبر شد. انتظار از زندگی اغلب دربرگیرنده درونیترین آرزوها و مطالبات افراد است. ممکن است در سطح باورها آدمها دیدگاههایی را به زبان بیاورند، اما در سطح دیگر توقعات دیگری از خوددارند. مثلا ممکن است به ارزش تعهد یا وفاداری قائل باشند، اما عملا ماجراجو و تنوعطلب باشند. مسئله انتظار از زندگی برای زناشویی و دوام آن بسیار تعیینکننده است. برای مثال بسیاری از افراد، عاشقی دائمی را بر روابط پایدار ترجیح میدهند؛ بنابراین با عشق تشکیل زندگی میدهند، اما بعد از چندی دلشان را میزند و از نو دوست دارند عشق را تجربه کنند. برخی دیگر، معتاد به برقراری روابط جنسیاند؛ موضوعی که در جامعه ما موردتوجه قرار نمیگیرد. این مسئله یک بیماری است که حتی خود فرد هم ممکن است از آن آگاه نباشد. طبعا این افراد نمیتوانند زندگی متعهدانه و مسئولیتپذیری داشته باشند.
اغلب انتظارات بسیاری از افراد از زندگی برآورده نمیشود. اما آنچه امروز درباب انتظار از زندگی نسبت به دیگر موارد بیانی واضحتر به خود گرفته، «فردگرایی» نامیده میشود.
بااینحال، این واژه گمراهکننده است. چون ویژگی مهم فردگرایی، استقلال فکری است که با استقلال مادی و شخصیتی ایجاد میشود. این در حالی است که نسلهای فعلی تقریبا فاقد هردوی آنها و درنتیجه فردگرایی اند. درست است که این نسل بسیاری از رفتارها و ارزشهای نسلهای قبلی را طرد میکند، اما واجد استقلال شخصیتی نیست. درواقع، برعکس، میشود گفت در بسیاری موارد فقط منابع ارزشی خود را با منابع ارزشی دیگر جابهجا کرده است. از سوی دیگر، فردگرایی نسبت مهمی با جمعگرایی دارد. هرقدر فرد، فردگراتر باشد، تواناییاش برای کنش جمعی بیشتر میشود. زیرا، جمع او را در خود حل نمیکند، میتواند در جمع باشد و فردیتش را بروز دهد؛ بیآنکه جمع او را در خود منحل کند و به فردیتش آسیب برساند. فرد، بهصرف فردیتش برای جمع احترام قائل است. البته شاید هرگز در واقعیت یک جامعه، این نوع فردگراییِ متوازن بروز نکند، اما این موارد را برشمردم تا آن را در تمایز با پدیده دیگری قرار دهم که به گمان من، «شخصگرایی» است. شاید در وهله نخست این دو یکی به نظر برسند، اما یکی نیستند و نتایج یکسانی هم ندارند. در شخصگرایی، با خود یا نفسِ خودخواه و متورم به همراه خواستههای غالبا دوقطبی یا چندقطبیاش مواجهیم. در اینجا، خود، در کانون جهان قرار دارد و همهچیز باید بر حول او بچرخد. اما این خود، درعینحال که بسیار متورم است، بسیار متزلزل هم هست؛ بهشدت تحت تأثیر واقع میشود و دائما در معرض از همپاشیدگی و اضمحلال است؛ لذا قادر به کنش جمعی و فردی چنان مؤثری نیست. به نظر من روابط ناپایدار امروز در جامعه ایران بهویژه در میان دخترها و پسرها و حتی نسلهای قبلتر بیانگر همین پدیده است. کلا مناسبات انسانی، ازجمله دوستیها ناپایدار شده اند.
البته این امر در میان نسلهای جوانتر شایعتر است؛ اما نه به خاطر اینکه ذاتا مشکل داشته باشند. درواقع تحت تأثیر تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگترند و نمیتوانند مناسبات دیگری را تجربه کنند. بسیاری از نسلهای جوان آدمهایی هستند که اصلا فردیتی ندارند، زیرا فردیت و شخصیتشان زیر بار انتظارات بیهوده طاقتفرسا و متضاد و اغلب توخالی و بیمعنا، فقدان استقلال اقتصادی، عدم مشارکت اجتماعی، و بیتوجهی کامل از سوی جامعه و خانواده، لهشده و ازمیانرفته است. در عوض، خودِ کودکوارِ آنها متورم و بزرگشده است. یعنی به جبران فقدان شخصیت، شخصشان رشد کرده است. اینها افرادی نامصمم هستند که دائم در معرض ارزشهای متضاد قرار دارند و نمیتوانند در مورد آنها به تصمیم برسند. برای مثال، برخیشان بااینکه دوست یا شریک زندگی دارند، بهمحض آشنایی با یک «کِیسِ بهتر» - که غالبا به معنا پولدارتربودن است- قبلی را فراموش میکنند. از این رابطه به رابطه بعدی و همزمان روابط متعددی سوق داده میشوند که فقط بر بلاتکلیفی و سر گشتیشان میافزاید.
به نظر میآید هرقدر به نسلهای جدیدتر میترسیم، این بلاتکلیفی و آشفتگی بیشتر میشود، زیرا نظامهای ارزشی مضمحل شده و همزمان، نظامهای ارزشی جایگزینی به وجود نیامدهاند تا افراد را از بلاتکلیفی دربیاورند و شخصیت آنها را پرورش دهند. نسلها یکی پس از دیگری با انتظارات مختلف، بر جای ماندهاند و هیچ مرجعی برای پاسخگویی به آنها وجود ندارد.
آدمها از تعیین اینکه از زندگی چه میخواهند و هدفشان از زندگی چیست، قاصرند و اغلب شخص گرا هستند. ازآنجاکه شخصیت مصممی ندارند، در معرض انتظارات متضاد قرار دارند. ممکن است یک روز بهشدت بر عشق و تعهد پافشاری کنند، اما فردا همه آنها به نظرشان بیارزش بشود. بیتردید یکی دیگر از دلایل ازدیاد طلاق و ناپایداری روابط زناشویی دقیقا همین مسئله است. آدمها ممکن است تحت تأثیر القائات دیگران یا عواطف شورمندانه آنی تصمیم به ازدواج بگیرند، اما بعد پشیمان میشوند و بهسادگی طلاق میگیرند.