به گزارش مجله خبری نگار، حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی، در خاطرات خود مینویسد: درباره قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نکتهای که ابتدا باید متذکر شوم، ناآشنایی و بیاطلاعی عجیب مسئولان اطلاعاتی و امنیتی کشور و شخص محمدرضا از حرکتهای مردمی بود. در آن زمان، محمدرضا مسئله روحانیت را جدی نمیگرفت و خطر تیمور بختیار را برای سلطنت خود بیشتر میدانست.
محمدرضا به دستور کندی طرح «انقلاب سفید» را عملی میساخت که یک قالب تبلیغاتی مشخص یافته بود و هر مخالفتی را با این قالب به سادگی تحلیل میکرد؛ هرکس حتی همه مردم، اگر مخالف دیکتاتوری او بودند، مخالف اصلاحات ارضیِ او تلقی میشدند و طبق این قالب، فئودال بودند! این قالب در همهجا حاکم شده بود و محمدرضا در مصاحبهها و سخنانش بهجا و بیجا «اصلاحات ارضی» را تکیه کلام خود کرده بود. ساواک نیز طبعاً نمیتوانست خارج از این قالب را ببیند.
ضعف و بیسوادی ساواک، بهخصوص پرسنل اداره کل سوم و رئیس آن مصطفی امجدی، این قالب تحلیلی را به شکل بسیار سطحی منعکس میکرد و لذا ساواک نمیتوانست اطلاعات و تحلیل جامعی از اوضاع کشور داشته باشد. گزارشهای اداره کل سوم از فعالیتهای روحانیت همیشه تکرار این مسأله بود که روحانیان با «اصلاحات ارضی» مخالفند و در فلان نقطه، فلان اقدام را کردهاند. محمدرضا نیز دستور شدت عمل میداد و در نتیجه سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، به مدرسه فیضیه قم حمله کرد و عدهای را کشت و تعدادی را زخمی کرد.
فردوست در ادامه خاطرات خود میگوید: درباره تظاهرات وسیع ۱۵ خرداد، حتی تا شب قبل از آن، اداره کل سوم و شهربانی هیچ اطلاعی نداشت و هیچ گزارشی به دفتر نفرستاد. طبعاً اگر حرکت فوق با آن وسعت، یک حرکت برنامهریزیشده و سازمانیافته بود، باید اطلاعی به دفتر میرسید و برای مقابله تدارکاتی انجام میشد، ولی، چون یک حرکت مردمی و فاقد برنامهریزی قبلی بود، ساواک به کلی غافلگیر شد و محمدرضا شدید به وحشت افتاد.
صبح روز ۱۵ خرداد ۴۲، طبق معمول رأس ساعت هفتونیم صبح به اداره مرکزی ساواک رسیدم. مدیر کل سوم، سرتیپ مصطفی امجدی، در اتاق انتظار من بود. بلافاصله گفت: «خبر مهم! در سطح تهران تظاهرات عظیمی است و مردم در دستههای کوچک و بزرگ، از جنوب شهر به سمت شمال شهر حرکت میکنند». حیرتزده شدم و تعداد تظاهرکنندگان را پرسیدم.
گفت که حداقل در هفت دسته اصلی هستند که هر دسته بین پنج تا هفت هزار نفر تخمین زده میشود، به علاوه دستههای کوچک حدود پانصد نفری در سطح وسیع در گوشه و کنار شهر پراکندهاند.
پرسیدم مگر به پاکروان، رئیس ساواک، گزارش ندادهاید؟ پاسخ داد که چرا و او با محمدرضا تلفنی صحبت کرده و وی دستور داده که اویسی مسئولیت قلع و قمع جمعیت را به عهده بگیرد و مستقیم با وی تماس داشته باشد. در آن زمان اویسی سرلشکر و فرمانده لشکر یک گارد بود. از امجدی پرسیدم چگونه ساواک از جریان قبلا اطلاع نداشت؛ آنطور که شما تعریف میکنید تدارک آن حداقل یک ماه نیاز به سازماندهی مستمر پنهانی داشته است. چگونه طی این مدت ساواکهای مربوط کوچکترین اطلاعی به شما ندادند؟ پاسخ داد: «خیر حتی یک کلمه درباره تدارک تظاهرات امروز به من گزارش نشده گفتم عجب ساواکی پس بود و نبودش تفاوتی ندارد؟ گفت: «شما صحیح میفرمایید.»
گزارشهای حرکت تظاهرکنندگان مرتب به من میرسید و مطلع شدم که محمدرضا نیز وحشتزده است و هر دَه دقیقه به اویسی تلفن میکند و اوضاع را میپرسد.
برای مقابله با تظاهرات خیابانی، یک آییننامه آمریکایی وجود داشت که، چون تدریس نمیشد، ترجمه هم نشده بود. در سال ۳۸ یا ۳۹، من یک نسخه از آییننامه را از دانشگاه جنگ گرفتم و یک مترجم از بین افسران مسلط ارتش احضار کردم و دستور ترجمه آن را دادم و پس از تصویب خودم و ستاد ارتش که باید اجازه چاپ آییننامهها را بدهد، دستور چاپ آن را در حدود هزار نسخه به چاپخانه ارتش دادم. آییننامه مذکور به دانشکده افسری دانشگاه جنگ و از طریق ستاد ارتش به سه نیرو و نیز به شهربانی و ژاندارمری و ساواک ارسال شد. ستاد ارتش طی بخشنامهای دستور داد که این آییننامه جزو آموزش مراکز آموزش نظامی و ستادها و واحدهای ارتش و شهربانی و ژاندارمری باشد.
در طول تظاهرات ۱۵ خرداد با تعجب میدیدم که عملکرد مردم دقیقاً منطبق با مواد آییننامه است و فعالیت اویسی درست عکس آن! یک اصل مهم آییننامه فوق، این است که واحدهای نظامی مأمور کنترل تظاهرات، باید مردم را متفرق کنند. در ۱۵ خرداد برعکس بود؛ مردم از هفت دسته اصلی یا بیشتر، به دستههای کوچکتر منشعب شدند و در مسیرهای جنبی به تظاهرات پرداختند. در مدت کوتاهی دستههای اصلی تظاهرکننده به بیش از سی دسته منشعب شد و اویسی بیسواد برای مقابله با هر دسته، عدهای سرباز فرستاد و در نتیجه، لشکر را به بیش از سی واحد کوچک تقسیم کرد که برخی از این واحدها از ده سرباز و یک گروهبان تجاوز نمیکرد! برای هر دسته تظاهرکننده که بین پانصد تا هزار نفر بود، کاملاً مقدور بود که این واحدها را به سادگی خلع سلاح کند و مسلح شود. البته این حادثه رخ نداد و تنها در موارد معدودی تظاهر کنندگان واحدهای کوچک نظامی را خلع سلاح کردند و تعداد کمی تلفات وارد آوردند.
آییننامه آمریکایی، صراحت داشت که تظاهرکنندگان، سعی در تقسیم واحدهای نظامی دارند و اگر چنین شود مرگ واحدهای ضداغتشاش است. فرمانده ضد اغتشاش باید متوجه این مسأله باشد و هیچگاه یک واحد نظامیاش نباید از یک گردان موتوریزه کمتر شود. اویسی این اصول مسلم را لابد مطالعه نکرده بود و یا شاید از شدت اضطراب، قدرت فرماندهی صحیح را از دست داده بود و من با حیرت عواقب خطرناکی را برای تظاهرات آن روز پیشبینی میکردم.
بالاخره اویسی ساعت ۱۲ ظهر به من تلفن کرد و گفت: «بیچاره شدم. حتی یک گروهان در اختیار ندارم و اگر یک دسته تظاهرکننده به من و ستادم حمله کنند، همه را از بین خواهند برد!». گفتم: «وقتی یک افسر در رده شما به آموزش و آییننامه توجهی ندارد و دائم به دنبال کارهای دیگر است، نتیجه از این بهتر نمیشود. تنها راه این است که هر چه آشپز، نظافت کار، اسلحه دار و ... در لشکر داری، مسلح کنی. تلفنی به یک افسر مأموریت بده که آنها را مسلح کند و برای دفاع از خود و ستادت، مورد استفاده قرار بده!».
این افراد حدود یک گروهان میشدند. اضافه کردم به سپهبد مالک، فرمانده ژاندارمری، هم تلفن میکنم تا اگر توانست، یک گروهان ژاندارم برای شما بفرستد! اویسی پاسخ داد: «خدا پدرت را بیامرزد، دست علی به همراهت!». این تکیه کلام معمولی او بود. اضافه کردم واحدهای خود را از نقاطی که میتوانی جمع کن و اقلاً دو گردان از واحدهای خود را در اختیار داشته باش.
اویسی همه این کارها را انجام داد. ستاد او در پارک سنگلج قرار داشت و وی میتوانست پس از دو ساعت، چهار گردان در اختیار داشته باشد. علت آزاد شدن این نیروها و اشتباه بزرگ مردم این بود که حدود ساعت ۱۲، از تظاهرات خسته شدند و، چون برنامه براندازی سازمانیافته نداشتند، برای ناهار به غذاخوریها رفتند و چلوکبابیها نیز، مردم را به ناهار مجانی دعوت میکردند. در نتیجه بین ساعت ١٢ تا ۱۴، خیابانها بهکلی خلوت شد. در این مدت اویسی توانست حدود دو هزار نفر نیرو جمع کند و آماده عکسالعمل شدید شود.
او منتظر ماند تا دستههای مردم جمع شوند. بعدازظهر تظاهرات مجدد آغاز شد. حدود ساعت چهار یا پنج بعدازظهر، اویسی با یک گردان موتوریزه نوهد به دسته مقابل سبزه میدان و بازار حمله برد و هرچه تظاهرکننده و عابر بود را به مسلسل بست که همه غیر مسلح بودند. به تدریج شب فرا رسید و مردم خودبهخود متفرق شدند و با اعلام حکومت نظامی، اجتماعات ممنوع شد. بدین ترتیب تظاهرات ۱۵ خرداد در مقابل حیرت محمدرضا، من و سایرین به پایان رسید.
گزیده خاطرات ارتشبد حسین فردوست، ص۱۲۷-۱۳۱.