به گزارش مجله خبری نگار/جوان: پسر دانشجو وقتی خانواده دختر مورد علاقهاش به خواستگاری او جواب منفی دادند، راهی دانشگاه شد و به شیوه فیلمهای هالیوودی در کلاس درس از او خواستگاری کرد، اما مخالفت دختر جوان دردسرهای دیگری هم به دنبال داشت.
چند روز قبل استاد یکی از دانشگاههای تهران همراه دانشجویانش سر کلاس درس شاهد ماجرای عجیبی بودند. استاد در حال تدریس بود و تمامی دانشجویان هم سر پا گوش بودند که صدای تقتق در به صدا در آمد.
پشت در کلاس پسر جوانی بود و از استاد اجازه خواست وارد کلاس شود تا با دختر جوانی به نام شیرین صحبت کند. پسر جوان به شیوه عجیب قصد خواستگاری از شیرین را داشت، اما نه استاد و دیگر دانشجویان خبری از تصمیم پسر جوان نداشتند. استاد اجازه ورود نداد، اما پسر جوان بدون توجه وارد کلاس شد و مستقیم سراغ شیرین رفت و از او خواست از صندلیاش بلند شود. نفسها همه در قفسه سینه حبس شد و سکوت کلاس را فراگرفته بود و همه چشمانشان را به شیرین و پسر جوان دوختهبودند. شیرین که با دیدن این صحنه چهرهاش مثل لبو سرخ شدهبود، پسر جوان را به نام پیروز صدا زد و از او خواست کلاس را ترک کند، اما این پایان ماجرا نبود و پیروز وقتی با مخالفت شیرین روبهرو شد، کیف او را برداشت و به سرعت از کلاس بیرون رفت. سکوت کلاس ناگهان شکست و فریاد «آی دزد، آی دزد» در کلاس بلند شد و چند پسر دانشجو پیروز را تعقیب و او را در حیاط دانشگاه دستگیر کردند.
با اعلام این خبر، کارکنان حراست دانشگاه وارد عمل شدند و موضوع سرقت کیف دختر دانشجو را به مأموران پلیس خبر دادند و لحظاتی بعد هم مأموران پسر جوان را به اداره پلیس منتقل کردند.
بدین ترتیب متهم به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت، تحت بازجویی قرار گرفت، اما وی مدعی شد عاشق شیرین است و آن روز برای خواستگاری به کلاس رفته بود و برای اینکه او را همراه خود ببرد، مجبور به ربودن کیفش شدهبود.
وی گفت: «من دانشجو هستم و مدتی قبل که شیرین را در دانشگاه دیدم، یک دل نه، صد دل عاشق او شدم. وقتی فهمیدم اسمش شیرین است، تصمیم گرفتم مثل فرهاد به عشقم وفادار باشم. هر روز که میگذشت من بیشتر به او دلبسته میشدم تا اینکه تصمیم گرفتم از او خواستگاری کنم. وقتی به او پیشنهاد ازدواج دادم، او هم موافقت کرد و قرار شد موضوع را با خانوادهاش در میان بگذارد. من خانواده ثروتمندی دارم و مشکل مالی نداریم، اما شیرین وضع مالیشان متوسط است و من نگران بودم خانوادهام قبول نکنند من با شیرین ازدواج کنم. چون فکر میکردم ازدواج ما شبیه ماجرای شاهزاده و گدا است، اما وقتی موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و مادرم فهمید شیرین دختری با وقار و اصل و نسبداری است، او را به عنوان عروسش پسندید. خوشحال بودم که به زودی با شیرین ازدواج میکنم و چند روز قبل هم همراه خانوادهام به خواستگاریاش رفتم. فکر میکردم پدر و مادر شیرین از اینکه دخترشان خواستگار پولداری دارد و قرار است با پسرپولداری ازدواج کند، سر از پا نشناسند، اما اشتباه فکر کردم، چون آنها با ازدواج ما مخالفت کردند.
پدرش مدعی بود سطح زندگی ما با آنها تفاوت زیادی دارد و امکان دارد چند سال بعد همین موضوع باعث اختلافاتی بین من و دخترش شود و دوست ندارد دخترش با خانوادهای در این سطح ازدواج کند. صحبتهای پدر شیرین منطقی بود، اما من عاشق او بودم و خانوادهام او را به عنوان عروسشان پذیرفتهبودند و در جلسه خواستگاری هم گفتم تعهد میدهم دخترش را خوشبخت کنم. آن شب به نتیجه نرسیدیم و چندباری پدر و مادرم با پدر و مادر شیرین صحبت کردند، اما باز هم فایدهای نداشت.»
پسر جوان ادامه داد: «چند روز قبل در حال دیدن فیلم سینمایی بودم که در فیلم پسر عاشقی به محل کار دختر مورد علاقهاش رفت و مقابل تمامی همکاران او زانو زد و انگشتری را از جیبش بیرون آورد و در دست دختر جوان کرد. او به این شیوه خواستگاری کرد و موفق هم شد و من هم تصمیم گرفتم به همین شیوه از شیرین خواستگاری کنم تا او هم خانوادهاش را راضی به ازدواجمان کند. آن روز او در کلاس بود و من هم در زدم و از استاد اجازه خواستم وارد کلاس شوم. وقتی وارد کلاس شدم، از شیرین خواستم با من به وسط کلاس بیاید تا مقابل استاد و دانشجویان زانو بزنم و انگشتری را به او بدهم، اما شیرین قبول نکرد و من هم کیفش را برداشتم تا مجبورش کنم همراه من بیاید و من از او خواستگاری کنم. من قصد سرقت نداشتم و نمیدانستم کار من سرقت است.»
پسر جوان در پایان بازجوییاش انگشتری را از جیبش بیرون آورد و به بازپرس پرونده نشان داد و گفت این انگشتر سندی برای اثبات صحبتهای من است که موفق نشدم آن روز به دختر مورد علاقهام بدهم.
از آنجایی که دختر جوان و استاد دانشگاه از پسر جوان شکایتی نکردهبودند، بازپرس پرونده وی را آزاد و پرونده را مختومه کرد.