به گزارش مجله خبری نگار، سم همیشه آسیبزاست چه برسد به اینکه کم کم در دل یک رابطه شکل بگیرد و ریشه بزند و بماند. رابطه سمی شاید در ظاهر خطرناک نباشد، اما در باطن ممکن است به خشونتهای ارتباطی و خانگی غیرقابل جبران هم برسد. اعتیاد شاخ و دم ندارد، هر وابستگی که به جان و روان آسیب بزند، اعتیاد است. با این تفاسیر، پایان دادن به یک رابطه آسیبزا در ظاهر ساده است؛ اما کسانی که در دل ماجرا هستند، میگویند: «میدانم که باید بروم، ولی نمیتوانم.» پشت این ناتوانی، فقط احساسات نیست، بلکه یک وابستگی عمیق عصبی و روانی نهفته است. سؤال مهم این است که چرا مغز انسان به روابط سمی معتاد میشود و چگونه میتوان از این چرخه مخرب رها شد.
دکترانوشه عاشوری، روانشناس، درباره رابطههای سمی و راههای گریز از آنها میگوید: «در روابطی که پر از تنش، قهر و آشتی، دلخوری و سازشهای مکرر است، بدن و مغز وارد یک چرخه زیستی پیچیده و افراطی میشوند؛ چرخهای که شباهت زیادی به اعتیاد به مواد مخدر دارد. در زمان دعوا و تنش، بدن هورمونهای استرس مثل کورتیزول و آدرنالین ترشح میکند و درست پس از آشتی، هورمونهای لذت و وابستگی یعنی دوپامین و اکسیتوسین بالا میروند. مغز بهمرور بین درد و لذت ارتباط برقرار میکند و یاد میگیرد که این نوسان را دوست داشته باشد. در واقع درگیری و آشتی تبدیل به چرخهای دقیقاً شبیه به مصرف ماده مخدر میشود. به این ترتیب، رابطهای که باید باعث احساس امنیت و آرامش شود، تبدیل به یک چرخه پاداش و تنبیه میشود؛ درست مانند مصرف یک ماده اعتیادآور. فرد در چنین رابطهای نه تنها به طرف مقابل، بلکه به خود این نوسانات احساسی وابسته میشود.»
عاشوری توضیح میدهد: «افرادی که از چنین رابطهای خارج میشوند، همان علائمی را تجربه میکنند که یک معتاد در زمان ترک تجربه میکند؛ از وسوسه و توجیه کردن گرفته تا اضطراب، بیخوابی و حتی دردهای جسمی مثل فشار در قفسه سینه که در این افراد بروز میکند.».
به گفته این روانشناس، معمولاً پای یک الگوی دلبستگی ناایمن در میان است. افرادی که در کودکی محبت همراه با بیتوجهی یا تنبیه را تجربه کردهاند، در بزرگسالی ناخودآگاه به روابطی جذب میشوند که همان الگو را بازتولید میکنند. مغز این افراد با ناامنی احساس آشنایی میکند. عامل دیگر، ترس از تنهایی است. بسیاری از افراد باور دارند که بد بودن یک رابطه، بهتر از نبودن رابطه است. این افراد احساس میکنند داشتن کسی، هرچقدر هم ناسالم و با وجود تنش و دعواهای مکرر، بهتر از تنها ماندن است. در واقع تنهایی برایشان تهدید است، در حالی که میتواند فرصتی برای رشد باشد.
عاشوری میگوید: «در کنار موارد گفته شده، برخی هم به نقش نجاتدهنده یا قربانی در رابطه معتاد میشوند. فرد تصور میکند که کار ارزشمندی انجام میدهد و ارزش او در رنج کشیدن و اصلاح دیگری است. کسی که احساس میکند باید شریک ناسازگارش را نجات دهد، از رنج کشیدن، حس معنا میگیرد. این شخص فکر میکند، چون در این رابطه دوام آورده، پس آدم قوی و ارزشمندی است. همین توهم معنا، او را در رابطه نگه میدارد.»
به اعتقاد این روانشناس، نوعی دیگر از وابستگی هم وجود دارد که به آن «اعتیاد به هیجان» میگویند؛ افرادی که از نوجوانی با بحران، اضطراب یا درگیری عاطفی بزرگ شدهاند، آرامش را نوعی مساوی با تهیبودن میدانند. برای این افراد، تنش یعنی زنده بودن. مغز آنها یاد گرفته که سکون و ثبات، نشانه بیمعنایی است و در نتیجه رابطه آرام برایشان خستهکننده به نظر میرسد. اما خروج از این چرخه، برخلاف تصور، با یک تصمیم ساده اتفاق نمیافتد.
ترک رابطه سمی، یک تصمیم نیست؛ فرآیند درمان است و شخص باید مرحله به مرحله متعهد به درمان باشد. این را عاشوری میگوید و توضیح میدهد: «مراحل فرآیند درمان، مشابه درمان هر اعتیاد دیگری است. فرآیندی چندمرحلهای که نیاز به آگاهی، تمرین و پایداری دارد. اولین گام، آگاهی و پذیرش است. فرد باید بپذیرد که معتاد شده است، بدون اینکه آن را ضعف شخصیت تلقی کند. وقتی فرد بفهمد این وابستگی نتیجه سازوکار مغز است و نه کمارزشی خودش، راحتتر مسیر درمان را شروع میکند. مرحله دوم، قطع ارتباط واقعی است. بدین معنا که هیچ نوع تماس، پیام، استوری، یا حتی نگاه کردن به عکس و یادگاری نباید باقی بماند. هر نشانه و یادگاری از آن فرد، مثل باز کردن زخم است و به قولی باید در زمین دفن شود.»
او توصیه میکند که حتی اگر لازم است، اشیای یادگاری دور ریخته شوند تا مغز فرصت بازسازی پیدا کند. در مرحله سوم هم، باید مغز را با تجربههای سالم جایگزین تغذیه کرد. افراد باید در این دوران به فعالیتهای بدنی، طبیعتگردی، نوشتن احساسات، رفتن به سمت هنر و یادگیری روی بیاورند. ورزش، مدیتیشن و دوستیهای سالم باعث فعال شدن مسیرهای طبیعی دوپامین در مغز میشوند.
این یعنی مغز یاد میگیرد، بدون درد و وابستگی هم لذت را تجربه کند. مرحله چهارم نیز، درمان تخصصی کاردرمانی روی الگوهای وابستگی است؛ درمانهایی مثل شناختدرمانی (CBT مخفف Royal College of Psychiatrists) یا طرحواره درمانی یا درمان دلبستگی، که ریشههای روانی را شناسایی و بازنویسی میکنند از آن جمله هستند.
عاشوری معتقد است: «درمان به فرد کمک میکند بفهمد چرا به سمت روابط آسیبزا جذب میشود و چطور میتواند این چرخه را متوقف کند. در نهایت، فرد باید نگاه خود را به عشق بازتعریف کند. در واقع باید یاد بگیرد، آرامش را جایگزین هیجان کند. عشق واقعی آرام است، قابل پیشبینی است، در آن احترام و امنیت وجود دارد و فراز و فرود سمی ندارد. رابطهای که عزتنفس را میکشد یا مدام اضطراب میآورد، رابطهای سمی است.»
او تأکید میکند که حتی رابطه سالم هم گاهی چالش دارد، اما چالشی که باعث رشد دو طرف میشود، نه فرسودگی یکی از آنها. اگر در رابطهای مدام احساس خستگی، ناامنی یا ایثار یکطرفه میکنید، باید بدانید که در چرخه سمی گرفتار شدهاید که باید با کمک مکانیسمهای گفته شده آن را درمان کنید.
منبع: ایران-مهسا قوی قلب