به گزارش مجله خبری نگارسیستم قضایی یک ارگان ضروری و حیاتی است و بدون آن، جامعه به معنای واقعی کلمه از هم خواهد پاشید. با این حال، موارد متعددی در سراسر جهان از متهم شدن افراد به جرایمی که مرتکب نشده اند، و سپس به زندان رفتن به خاطر آن اتهامات نادرست وجود داشته است. چنین مواردی هم در فیلمهای زندگینامهای و هم در فیلمهای با داستانهای ساختگی پوشش داده شده اند، اگر چه نتایج و رویدادهای منجر به محکومیتها معمولاً متفاوت بوده است.
برای برخی از این شخصیتهای به ناحق زندانی شده پاپوش دوخته شده است، برخی دیگر در زمان نامناسب در مکانی بوده اند که جرم و جنایت در آن رخ داده است، در حالی که برخی دیگر تنها به دلیل شهرت بد و سابقه نامناسب خود به عنوان مجرم شناخته میشوند. دلایل هر چه که باشد، تماشای رنج این افراد در حالی که خودشان یا دوستانشان تلاش میکنند تا عدالت را به اجرا در بیاورند، همیشه سخت است. در ادامه این مطلب میخواهیم نگاهی به برخی از تکان دهندهترین فیلمهایی بیندازیم که در آنها مردم خود را به خاطر اشتباهات دیگران و جرمهایی که مرتکی نشده اند پشت میلههای زندان میبینند. بعضی از این شخصیتها پایان خوشی دارند، اما برخی دیگر اینقدر خوش شانس نیستند.
بی عدالتی و اشتباه در سیستم قضایی که در فیلم Call Northside ۷۷۷ دیده میشود، زمانی آغاز میشود که یک پلیس در طول دوره ممنوعیت قاچاق مشروبات الکلی، در داخل یک کافه محل خرید و فروش غیرقانونی این مواد مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. مالک به سرعت یک مرد لهستانی به نام فرانک را به عنوان عامل قتل شناسایی میکند و این مرد در دادگاه به ۹۹ سال زندان محکوم میشود. یک دهه بعد، مادر فرانک یک آگهی روزنامهای منتشر میکند و در آن ذکر میکند که به هر کسی که اطلاعاتی درباره قاتل واقعی به دست آورد، ۵،۰۰۰ دلار جایزه میدهد. این موضوع باعث میشود که گزارشگری به نام پی جی مک نیل (جیمز استوارت) شروع به تحقیق کند و خیلی زود پرده از رازهای کثیف این پرونده بر میدارد.
اتفاقاتی که در پرده اول فیلم رخ میدهد، نشان میدهد که زندگی تا چه حد ناعادلانه است، اما این معرفی مادر فرانک به داستان است که حس تکان دهندگی بیشتری به فیلم میبخشد. تصمیم او برای در نظر گرفتن پاداش برای کسی که بتواند پسرش را نجات دهد، پس از ۱۱ سال از زندانی شدن فرزندش، تنها یک تصمیم آنی نیست. او مجبور بوده تمام این سالها به عنوان پرستار بچه کار کند تا ۵،۰۰۰ دلار جایزه را جمع آوری کند.
همه بر این باورند که فرانک مرتکب این جنایت شده است (گواهی بر این است که تصور عمومی تا چه حد میتواند ناقص و نادرست باشد)، اما مادرش به بی گناهی پسرش ایمان دارد و مک نیل پس از انجام تحقیقات گسترده متوجه میشود که حق با او است. با این حال، تلاش برای بیرون آوردن فرانک از زندان بی نتیجه است، چون کسانی که او را به زندان انداخته اند نمیخواهند بی کفایت به نظر برسند.
مسیر سبز برخلاف دیگر ساختههای جذاب استفن کینگ، عناصر ترسناکی در خود ندارد، اما از نظر کیفیت بسیاری از آنها را شکست میدهد. شخصیتهای اصلی عبارتند از: پل (تام هنکس)، یک نگهبان زندان در دوران رکود بزرگ، و جان کافی (مایکل کلارک دانکن)، زندانی غول پیکری که به اتهام کشتن دو خواهر زندانی شده است. پس از زیر نظر داشتن کافی برای مدتی، پل متوجه میشود که او باهوشتر و خوش قلبتر از آن است که جرمی چنین هولناک و شنیع را مرتکب شده باشد؛ بنابراین سعی میکند اطلاعات بیشتری در مورد این مرد کسب کند.
کافی یک انسان کامل و بی نقص و البته معصوم است. کافی بسیار محترم بوده (او همیشه از کلمه “رئیس” استفاده میکند)، به دیگران اهمیت میدهد (او بیماری پل را با استفاده از قدرتهای فراطبیعی اش درمان میکند) و بسیار به آرامی صحبت میکند، با این حال هرگز پایان خوشی در انتظارش نیست. کافی در نهایت اعدام میشود و وقتی این اتفاق میافتد، افرادی که وظیفه اجرای مجازات اعدام را بر عهده دارند چارهای جز اشک ریختن در حین انجام این کار ندارند.
قبل از پایان بی رحمانه و تکان دهنده فیلم، کافی از طریق دیالوگ هایش، نقدهای تندی را از جهان ارائه میکند و تمام حرفهایی که میزند به خوبی برای کسی که فیلم را تماشا میکند قابل درک و ملموس است. او از این میگوید که هیچ چیزی در این دنیا عادلانه نیست و اینکه اتفاقات بد دائماً رخ میدهند. تمام منفیتهای موجود در جهان باعث میشود که او با سرنوشت خود (اعدام) مشکلی نداشته باشد و اگر چه او سرنوشتش را میپذیرد، دیدن اینکه او به این شکل بیرحمانه و ناعادلانه از این دنیا میرود، به شدت ناراحت کننده است.
مجرمان و دردسرسازان سابقه دار معمولاً اولین کسانی هستند که ماموران پلیس در زمان جستجوی مقصران یک جنایت یا قانون شکنی، به دنبال آنها میگردند. پس از قتلی در آیر، ماساچوست، یک مرد محلی به نام کنی دستگیر و بر اساس شواهد موجود محکوم میشود. خواهرش بتی (هیلاری سوانک) متقاعد نشده که او مجرم است، بنابراین بقیه زمان داستان فیلم محکومیت به تحقیقات شخصی او در مورد این جنایت اختصاص دارد.
یک رابطه خواهر و برادر بسیار قوی در فیلم وجود دارد، به طوری که بتی حتی برای وکیل شدن به دانشکده حقوق میرود تا بتواند محکومیت کنی را لغو میکند. اما تلاش او برای عدالت تنها چیزی نیست که با قلب بینندگان ارتباط برقرار میکند. بتی در طول فیلم با موانع مختلفی غیر مرتبط با سیستم قضایی روبرو میشود.
برای مثال، شوهرش او را به خاطر فکر کردن بیش از حد به برادرش ترک میکند. او همچنین تلاش میکند تا بین کلاسهای حقوق و شغلش تعادل برقرار کند. بدتر از همه اینکه فرزندانش خواستار زندگی با پدرشان هستند، زیرا احساس میکنند بتی بیش از حد سرش شلوغ است. موانع همچنان سر راهش قرار میگیرند، اما بتی بر همه آنها غلبه میکند.
رستگاری در شاوشنک نه تنها یک فیلم عالی درباره یک محکوم شده بیگناه است بلکه یکی از بهترین صحنههای فرار از زندان در تاریخ سینما را نیز در خود دارد. در این فیلم، کارمند بانکی به نام اندی دوفرسن به زندان ایالتی شاوشنک در ایالت مین فرستاده میشود تا به اتهام قتل همسر و معشوقه اش، کاری که او ادعا میکند انجام نداده است، دو دوره حبس ابدش را بگذراند. در آنجا او با یک قاچاقچی کالاهای ممنوعه به نام رد (مورگان فریمن) دوست میشود و سعی میکند خود را با زندگی جدیدش وفق دهد.
بیشتر مردم تنها یکی از این سه دردسر را متحمل میشوند: مورد خیانت همسر قرار گرفتن، دفن کردن یکی از عزیزان و رفتن به زندان. اندی مجبور میشود همه این چیزها را تحمل کند و تماشای روایت بدبیاریها و بی عدالتیهایی که در حق او صورت گرفته بسیار دردناک است.
انگار اینها نیز کافی نیست، زیرا اوضاع برای او در زندان بدتر میشود؛ جایی که یک گروه تبهکار بارها به او تجاوز جنسی میکنند. تماشای فرار او از طریق تونلی که ۱۹ سال حفر کرده بود نیز احساسات مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد، زیرا او آزادی را که از او دریغ شده بود، پس میگیرد. از همه مهم تر، فیلم با دیدار دوباره رد و اندی پس از اینکه درخواست عفو مشروط رد پذیرفته میشود، به پایان میرسد.
فیلم مخاطره مضاعف شاید یکی از بهترین فیلمهای تامی لی جونز نباشد، اما داستان جالبی از متهم شدن یک فرد بیگناه را روایت میکند. او در این فیلم نقش لمان را بازی میکند؛ بازرس آزادی مشروطی که تلاش میکند مانع از انتقام گرفتن لیبی، زنی که به تازگی از زندان آزاد شده، از شوهری شود که به قتل او متهم شده بود. انگیزه لیبی برای انتقام جویی از کشف “بند مخاطره مضاعف” نشات میگیرد که مانع از آن میشود که مردم دو بار به خاطر یک جرم واحد متهم شوند. از آنجا که او قبلاً محاکمه و محکوم شده است، اگر این بار واقعاً مرتکب قتل شود، دیگر محاکمه نخواهد شد.
شوهر و بهترین دوست دو نفری هستند که یک زن احتمالاً بیشترین اعتماد را به آنها دارد، بنابراین دیدن اینکه لیبی توسط هر دوی آنها مورد خیانت قرار میگیرد، تکان دهنده است. صحنهای که در آن لیبی صدای دخترش را میشنود که فریاد میزند “بابا! ” در حالی که او از داخل زندان در حال صحبت کردن با دوستش، انجی، از طریق تلفن است، بسیار ناراحت کننده است، زیرا او هرگز نمیدانست که شوهرش زنده است. او همچنین نمیدانست که شوهرش با انجی تبانی کرده است.
برخی چیزها در مورد این فیلم ناامید کننده و ناخوشایند هستند؛ از جمله تفسیر اشتباه از “بند مخاطره مضاعف”، اما تماشای اینکه لیبی دوران سخت زندان را تحمل کرده و سپس ناتوانی او در رسیدن به عدالت پس از آزادی نیز بسیار ناخوشایند است.
به نام پدر داستان گروه موسم به چهار گیلفوردی را روایت میکند که به دروغ به خاطر سازماندهی بمب گذاری در میخانهای در گیلدفورد، انگلستان در سال ۱۹۷۴ محکوم شدند. شخصیت اصلی داستان دزد خرده پایی به نام گری کانلون (دنیل دی – لوئیس) است که برای داشتن زندگی بهتر به انگلستان میرود و پس از بازگشت به ایرلند، به خاطر حملات تروریستی که حالا سرخط خبرها شده دستگیر میشود.
این فیلم یک نقص بزرگ و در عین حال نادیده گرفته شده سیستم قضایی را برجسته میکند که در آن مقامات برای بستن پروندهها میانبر میزنند تا صلاحیت خود را نشان دهند. برای مثال گری پس از شکنجه مجبور به اعتراف میشود و پدرش مورد تهدید قرار میگیرد. در زندان، گری مجرم واقعی را ملاقات میکند که آماده اعتراف است، اما پلیس اعتراف او را رد میکند.
علاوه بر این، گری با حالات چهره فوق العاده خود که ترس و ناامیدی اش را به خوبی نشان میدهد، مخاطبان را به وجد میآورد؛ و جای تعجب نیست که این شخصیت تا این حد باورپذیر است. دی – لوئیس در طول ساخت این فیلم به سبک بازیگری متد اکتینگ روی آورد و سه روز را در سلول یک زندان گذراند و لهجه بلفاستی خود را در خارج از محل و دوران فیلمبرداری نیز حفظ کرد.
در دقایق آغازین فیلم به خاطر او که با نام برای همسرم نیز شناخته میشود، یک معلم مدرسه به نام جولین اوکلرت و همسرش لیزا (دایانه کروگر) نشان داده میشوند که زندگی رویایی دارند. آنها به همراه پسرشان در یکی از محلههای حاشیهای بی نام فرانسه زندگی میکنند و همه چیز خوب به نظر میرسد تا اینکه پلیس از راه رسیده و لیزا را به قتل رئیسش متهم میکند. او را دستبند زده و زندانی میکنند، اما جولین همچنان امیدوار است. سالها بعد، وقتی به او اطلاع داده میشود که لیزا خودخواسته مصرف انسولین برای کنترل دیابت خود را متوقف کرده است، متوجه میشود که همسرش تسلیم شده است. جولین که نمیخواهد بگذارد او بمیرد، نقشهای برای بیرون آوردن او از زندان طراحی میکند.
هر دقیقه از فیلم با نشان دادن درماندگی جولین همراه است. او مطمئن نیست که نقشه غیرقابل باورش جواب بدهد، اما به هر حال تلاشش را میکند. عزم و احساس نگرانی او قابل تحسین است و الهام بخش کسانی است که به تماشای داستانش مینشینند، کسی که برای اطمینان از رنج نکشیدن عزیزش دست به کارهای غیرقابل باوری میزند. بنابراین، علی رغم غیرمحتمل بودن موفقیت نقشه اش، فیلم به خاطر او به بهترین شکل ممکن احساسات مخاطب را بر میانگیزد.
فیلم تبرئه شده یا بیگناه که برگرفته از یک نمایش برنده جایزه به همین نام است، داستان شش فرد مختلف را روایت میکند که همگی به قتلهای مختلفی متهم شده و در انتظار اعدام قرار دارند. همه آنها بعداً بیگناه شناخته میشوند، اگر چه به گفته سی بی اس نیوز، شواهد جدید ثابت میکند که یکی از این مردان (رابرت ارل هیز) در واقع مسئول جنایتی بوده که به آن متهم شده است.
کمیت پروندهها در فیلم، شخصیتهای بیشتری را به مخاطب ارائه میدهد تا با آنها همدردی کند. علاوه بر این، هر یک از داستانها برای مخاطب ملموس و قابل درک است، زیرا زندانیان از طبقات اجتماعی متفاوت و دارای پیشینههای خاصی هستند. با تماشای این فیلم، بیننده این تصور را پیدا میکند که اگر به اندازه کافی خوش شانس نباشند، این اتفاق نیز ممکن است به سادگی برای آنها رخ دهد. تنها مورد تبرئه نادرستی که در بالا ذکر شد شاید باعث شده تا این فیلم چندان مورد قدردانی قرار نگیرد، اما داستانهای بقیه تبرئه شدگان، آن را شایسته اختصاص زمانی برای تماشایش میکند.
شخصیت بدشانس فیلم تاوان یا کفاره مرد جوانی به نام رابی است. از آنجا که پدرش به عنوان سرایدار یک خانواده ثروتمند کار میکند، رابی عاشق دختر بزرگتر صاحبکار پدرش میشود. وقتی دختر کوچکتر خانواده به نام بریونی آنها را در وضعیت خاصی میبیند، تصور میکند که او به خواهرش تجاوز میکند بنابراین این اتفاق را گزارش داده و باعث زندانی شدن رابی میشود. سالها بعد، رابی به شرط خدمت در جنگ جهانی دوم آزاد میشود، اما مدت کوتاهی پس از حادثه دانکرک میمیرد.
غم انگیزترین چیز در مورد فیلم تاوان ساخته جو رایت این است که دو نفر که دیوانه وار عاشق هم بودند، به هم نمیرسند، چون یک نفر دیگر یک سنت گرا بود که احساس میکرد یک پسر فقیر هرگز نمیتواند با یک دختر ثروتمند باشد. به این ترتیب، این فیلم به عنوان یکی از غم انگیزترین فیلمهای عاشقانهای که تاکنون ساخته شده نیز شناخته میشود. این حقیقت که فرد تهمت زننده به رابی به یک رمان نویس موفق تبدیل شده، در حالی که پسر سرایدار تسلیم جراحاتش میدان جنگ میشود، موضوع دیگری است که مخاطبان را عصبانی میکند.
اتفاقات فیلم Crown Heights در سال ۱۹۸۰ آغاز میشوند. پس از کشته شدن یک نوجوان جامائیکایی در نیویورک، یک مهاجر ترینیدادی به نام کالین وارنر (لاکیت استنفیلد) به جرم این جنایت دستگیر میشود. کالین بر بی گناهی خود اصرار دارد و پلیس او را باور میکند، با این تفاوت که اهمیتی به گفتههای او نمیدهند. برای آن ها، یک نفر باید به عنوان مقصر این قتل دستگیر شود و او از نگاه پلیس متهم مناسب این پرونده است. هر چه نباشد او یک سارق خودرو و دزد است و پرونده پرباری دارد.
کالین بهترین سالهای زندگی خود را پشت میلههای زندان سپری میکند و به مدت ۲۰ سال تمام با تبهکاران خشن و نگهبانان فخرفروش سر و کار دارد. در این مدت، بهترین دوست او، کارل، زندگی خود را وقف تلاش برای بیرون آوردن کالین از زندان میکند. تمرکز و خستگی ناپذیری او الهام بخش است. مهم نیست در این تلاش با چند نفر انسان بی احساس، بی توجه و بدون حس همکاری روبرو شود، او به راه خود ادامه میدهد و اهمیت دوستیهای عمیق و زیبایی وفاداری را اثبات میکند.
منبع:روزیاتو