کد مطلب: ۴۹۱۰۷۴
۰۷ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۸

چشمان آشک آلود یک مرد؛ وقتی دنیا بر سرم آوار شد!

در دلم آرزو می‌کردم آنچه در ذهنم می‌گذرد خلاف واقع باشد. غوغای عجیبی روح و روانم را به هم ریخته بود، اما همچنان به تعقیب همسرم ادامه می‌دادم تا این که او و دو مرد دیگر وارد خانه‌ای در حاشیه شهر شدند. تردیدم برای گزارش به پلیس بی‌نتیجه ماند و...

به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: مرد ۳۷ ساله که با چشمانی اشک آلود و روحی آزرده، وارد مرکز انتظامی شده بود، سفره درد و دل‌هایش را در اتاق مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گشود و با بیان رازی که زندگی اش را درآستانه نابودی قرار داده بود به کارشناس اجتماعی گفت: چندین سال قبل به طور سنتی با «سیما» آشنا شدم و پای سفره عقد نشستم. دوران نامزدی ما دو سال طول کشید تا اینکه خانواده همسرم شرایط آغاز زندگی مشترکمان را مناسب دیدند و بدین ترتیب من و «سیما» روزگاری سرشار از عشق و عاطفه را آغاز کردیم.

یک سال بعد هنگامی که دخترم «الینا» به دنیا آمد این مهر و محبت عاشقانه نیز دوچندان شد. در همین شرایط همسرم تصمیم گرفت که در بیرون از منزل کار کند، اما من مخالفت کردم و به او گفتم بهتر است همه وقت خود را صرف تربیت «الینا» کند و به خانه داری مشغول شود.

اما هنوز پسرم قدم در این جهان نگذاشته بود که آرام آرام اوضاع اقتصادی من ضعیف شد و به همین دلیل تصمیم گرفتم بعد از پایان ساعت کارم در کارگاه تولیدی ظروف یکبار مصرف، با خودروی پرایدم مسافرکشی کنم. اگرچه حالا تا پاسی از شب کار می‌کردم، ولی زندگی توام با آسایش و رفاه برای همسر و دو فرزندم ساخته بودم.

«سیما» بیشتر پولی را که ازمن برای مخارج زندگی می‌گرفت خرج ظاهر و پوشش خودش می‌کرد با وجود این اوضاع بدی نداشتم تا این که به مرور رفتار و اخلاق همسرم تغییرکرد او نه تنها عاطفه و مهربانی گذشته را نداشت بلکه خیلی سرد و بی‌روح با من روبرو می‌شد و هر بار که از بیرون با تلفن همراهش تماس می‌گرفتم یا در منزل خواب بود و یا اصلاً پاسخ تماس‌هایم را نمی‌داد. این وضعیت مرا به تردید واداشت تا این که روزی یکی از همسایگان واحد آپارتمانی مرا به کناری کشید و با دودلی خاصی راز هولناکی را برایم فاش کرد.

او گفت: همسرت درطول روزکه شما در خانه نیستید در منزل را به روی فرزندانش قفل می‌کند و تا پاسی از شب به خانه باز نمی‌گردد! دیگر چیزی نمی‌فهمیدم به طوری که گویی در عالم دیگری زندگی می‌کنم سوءظن و بدبینی سراسر وجودم را فرا گرفته بود افکار و خیالات متفرق هم کارساز نبود، بالاخره تصمیم گرفتم همسرم را تعقیب کنم. آن روز وانمود کردم سر کار می‌روم، اما در بیرون از منزل منتظر «سیما» ماندم. چند ساعت بعد همسرم از خانه بیرون آمد، فقط در دلم آرزو می‌کردم همه سوءظن‌هایم تنها بدبینی بیهوده باشد!

حدود ظهر بود که در نزدیکی منزلمان سوار یک دستگاه پژو ۲۰۶ شد که دو مرد دیگر هم سرنشین آن بودند. با چشمانی اشکبار به اعتماد از دست رفته می‌اندیشیدم و همچنان به تعقیب ادامه می‌دادم تا این که در حاشیه شهروارد یک خانه ویلایی شدند. در دوراهی تردید مانده بودم که با پلیس ۱۱۰ تماس بگیرم یا خودم این ماجرای اسرارآمیز را پیگیری کنم!

هنوز تردیدهایم به نتیجه نرسیده بود که مرد معتادی از کنارم گذشت، او را صدا زدم و با پرداخت مبلغی پول از او خواستم زنگ آیفون تصویری منزل را به صدا درآورد و به اهالی آن خانه بگوید شیشه‌های خودرو پژو پایین است. با این شگرد وقتی یکی از آن دو نفر بیرون آمد و به طرف خودرو رفت من هم پنهانی وارد خانه شدم، اما از آنچه می‌دیدم دنیا روی سرم آوار شد. باورم نمی‌شد همسرم با وضعیتی زننده در کنار آن مردان مشغول استعمال مواد مخدر صنعتی بود!

حالا دیگر من فقط مرده‌ای متحرک بودم که بدون مشاجره و درگیری از خانه خارج شدم! تمام روز را در خیابان‌ها سرگردان بودم و به زندگی از دست رفته‌ام می‌اندیشیدم. شب هنگام وقتی به خانه بازگشتم «سیما» به پایم افتاد و ملتمسانه از من خواست او را ببخشم و از گناهش درگذرم!

او گفت:مدتی قبل در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که با وسوسه‌های شیطانی مرا ترغیب به استعمال مواد مخدر کرد. من هم با پول‌هایی که برای مخارج زندگی از تو می‌گرفتم مواد مخدر می‌خریدم، اما این پول‌ها برای هزینه‌های سنگین اعتیادم کافی نبود، به همین دلیل سعی می‌کردم به روابط خودم در فضای مجازی ادامه دهم و از این طریق پولی به دست بیاورم که تو به من مشکوک نشوی! ولی مقدار مصرفم هر روز بالا می‌رفت ومن هم با ارسال عکس و فیلم برای دیگران و شبکه‌های اینترنتی از آنان به نوعی اخاذی می‌کردم! و...

خلاصه همسرم به شدت اشک می‌ریخت و التماس می‌کرد که دیگر چنین رفتاری را تکرار نخواهد کرد، ولی دیگر او برایم مانند یک پیکر بی‌جان بود که نمی‌توانستم در کنارش به زندگی مشترک ادامه بدهم. به همین خاطر تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس گزارش بدهم، اما‌ای کاش...

این گزارش حاکی است: در پی اعلام شکایت این مرد جوان بررسی‌های قانونی و اقدامات مشاوران این پرونده با صدور دستورات ویژه‌ای از سوی سرگرد لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) به کارشناسان اجتماعی دایره مشاوره و مددکاری کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر