به گزارش مجله خبری نگار/ایران-سحر دانشور(دانشجوی مطالعات زنان):
پروفسور جودیت باتلر، پروفسور ژاک رانسیر، پروفسور سارا احمد، پروفسور شیلا بن حبیب، پروفسور آنجلا دیویس و... سلام
با احترام کشور من روزهای پرالتهابی را از سر میگذراند و بیانیه شما سعی کرد در این شرایط در کنار تعدادی از هموطنانم بایستد. من از توجه شما به کشورم تشکر میکنم، اما نمیتوانم انکار کنم متن شما سؤالاتی را برایم ایجاد کرد. بدون شک روشنایی این سؤالات متأثر از متونی است که از شما و متفکرین دیگری، چون شما خواندهام.
من در آن خیابانها که شما امروز با اصطلاحات «خیزشهای مردمی»، «بدنهای رقصان»، «آتش زدن نمادهای حجاب»، «سرکوب توسط ترولهای حکومت» وصفشان کردید زیستهام. اجازه بدهید از صحنه تقابل «مقاومت» و «خشونتی» که ترسیم کردید فاصله بگیرم، مانند یک مشاهدهگر پشت سر شما بایستم، لحظهای که شما به صحنه زل زدهاید را ببینم و به نسبت شما و این «صحنه» فکر کنم! آنچه در کنار صحنه اهمیت زیادی دارد، قابی است که آن را در برگرفته و مختصات و ابعاد صحنه را تعیین میکند، به گونهای که دیگر نمیتوان ماهیت صحنه را از قاب و ابعادش تفکیک کرد.
این لحظه را تصور کنید: قابی از یک خیابان، متفکری که به قاب زل زده است، مشاهدهگری پشت سر متفکرِ زل زده به قاب که بنابراتفاق خودش در آن خیابانها و شهر و کشور زیسته است. «عنصر میانجی» در صحنهای که من میبینم، اهمیت زیادی پیدا میکند. حالا سؤالم روشن شده است: این قاب توسط چه کسی/چیزی برای شما شکل گرفته است؟ بدیهی است که شما در میدانِ آنچه در حال وقوع است نیستید! پس این «رسانهها» هستند که تصویری قاب شده از میدان ایران برای شما و دیگران ارائه میدهند. البته که امروز رسانهها مهمترین جایگاه در به تصویر کشیدن وقایع میدانی را دارند، اما نسبتی که با میدان برقرار میکنند همواره محل مناقشه بوده و هست. پرسش اساسی این است: نگاه/لنز/کلمات رسانه مبتنی بر کدام «نظامهای معانی»، «نظامهای میل» و «شبکههای منافع» بر کدام «نقطه از میدان» تمرکز میکند و خود در ادامه چه میدانی خلق میکند؟!
میفهمم که امروز در جهانی زندگی میکنیم که دغدغه نسبت به وقایع، التهابات و مسائل داخلی ملل دیگر اهمیت کمی ندارد، اما نمیتوانم فراموش کنم وقایع و التهابات کشورهای مختلف از سوی رسانهها توجه یکسانی را برنمیانگیزد. مثلاً یک سال جنبش اعتراضی جلیقهزردها در فرانسه به اندازه چند روز اعتراض در ایران در رسانههای غربی سروصدا به پا نمیکند، خبر تجاوز پلیس انگلستان به زنی ۳۳ ساله یعنی «سارا اورد» [۱]و به قتل رساندن او در رسانههای غربی توجه چندانی را برنمیانگیزد، گزارش وزارت دادگستری فرانسه که در آن به مطالعه ۸۸ مورد قتل یا اقدام به قتل مرتبط با خشونت خانگی زنان در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ اشاره شده است به «آپارتاید جنسیتی» در فرانسه تعبیر نمیشود. [۲]
بگذریم... بیتردید این روزها برای مردم و کشور ما مهماند، مرگ دردناک مهسا امینی قلب مردم مرا جریحهدار کرده است و اراده برای پیگیری این موضوع در میان مردم و مسئولان جدی است. اینگونه است که این روزها در کنار سختیها و تلخیهایش، برای من و ما بشدت امیدبخش، امیدآفرین و پرشور هستند. من و دیگرانی، چون من از نزدیک تلاش مردم، سیاستمداران، رسانهها، دانشگاهیان و روشنفکرانمان را برای حل مسائلمان میبینیم.
گفتگو پیرامون وضعیت امروز، فردا و دیروزمان به یکی از مهمترین دغدغههای جامعه من تبدیل شده است و مردم من در هر جایی که هستند به کشورشان یعنی ایران میاندیشند. میخواهم بگویم این صحنه در کنار ابعاد سختش برای من و مای ایرانی معانی دیگری همچون امید به آینده نیز دربردارد، معانیای که از سوی رسانههای غربی نادیده گرفته میشوند. اهمیت روزهای زندگی ما زوایای متفاوتی دارد، اما رسانهها انتخاب میکنند کدام زاویه را منتقل کنند. بله! این روزها مهماند، همچون تمام روزهایی که ما در دهههای گذشته پشت سر گذاشتیم.
در سالهای گذشته زندگیام، در دورانی که درس خواندهام و بهعنوان یک زن به یکی از بهترین دانشگاههای کشورم رفتهام تا مطالعات زنان و رسانه بخوانم، فهمیدم زندگی در خاورمیانه، مخصوصاً اگر زن باشی لحظات مهم تو را به اتفاقاتی که برای رسانههای غربی به گونهای دیگر مهماند پیوند میزند، ما این لحظات را زندگی میکنیم و رسانههای غربی بخشهایی از زندگی ما را «ترجیحبندی شده» «برجستهسازی» و «قاببندی» میکنند، البته آنها انتخاب میکنند کدام اتفاق را قاببندی کنند و به چه شکل! «دروازهبانی خبر» یکی از بهترین اصطلاحات برای این فرایند است. اینجاست که باید بگویم رسانههایی که شما اخبار خود را از آنها دریافت میکنید به وضوح در روایت میدان ما، در روایت این روزهای ما دچار «سوگیری» هستند.
آنها از توان درونی واژههایی، چون «خشونت» و «سرکوب» برای توصیف این میدان نهایت استفاده را میبرند تا احساسات مخاطبین را فرابخوانند، البته که خشونت در هر صورت محکوم است، در ایران و در هر نقطه دیگری از جهان، اما باید در نظر داشت ما با خشونت یکپارچه در وقایع ایران روبهرو نبودهایم، خشونتهایی از طرفین حاضر به صحنه تحمیل شده است.
طیفهای مختلف هموطنان من هرکدام براساس شخصیت و ذائقههای اجتماعی خود به این رویدادها واکنش نشان دادند، البته باید بدانید بسیاری از «مردم من» در خیابان حضور ندارند و زندگی زیر پوست شهر در جریان است. شما این اتفاقات، واکنشها و زندگی معمولی مردم من را از نزدیک ندیدهاید! طبیعی است، فرسنگها با ما فاصله دارید و در حالی که به زندگی روزمره خود مشغولید از طریق تلویزیون و شبکههای مجازی با تیتر اخباری که ما آنها را زیست میکنیم روبهرو میشوید، البته که امروز تنها و مهمترین راه ارتباطی رسانهها هستند و همه ابزارهای رسانه میتوانند حامل حقیقت باشند، اما نه تمامِ حقیقت.
میدانم در چه شرایطی میتوان از واژه «آپارتاید» استفاده کرد. مبتنی بر این آشنایی باید بگویم نه تنها با به کار بردن واژه «آپارتاید جنسیتی» برای صورتبندی وضعیت جامعه و حکومت ایران به هیچ عنوان موافقت ندارم، بلکه دیدن آن در متن شما مرا متعجب کرد.
من بهعنوان یک زن دانشجوی ایرانی معتقدم شما هنگام به کار بردن واژه «آپارتاید جنسیتی، پیچیدگیهای فرهنگی»، «عناصر هویتی»، «تمایزات اجتماعی» و «تاریخ کشور» ما را نادیده گرفتهاید. این در حالی است که توصیف شرایط جوامع انسانی در ابتداییترین گام نیازمند «ملاقات» با آن جوامع است. آیا شما در این روزها یا سالهای گذشته به «ملاقات» ایران و مردمانش آمدهاید؟!
اجازه بدهید کمی شرایط «ملاقات» را فراهم کنم و بخشی از وضعیت زنان جامعهام از سال ۱۹۷۹ تا به امروز، یعنی طی چهار دهه را برایتان تصویر کنم. میزان باسوادی زنان کشور من امروز بالاتر از ۹۰ درصد است. پیش از سال ۱۹۷۹ سهم زنان جامعه من از تحصیلات دانشگاهی، تنها ۶ درصد بود و این سهم امروز به بیشتر از ۶۰ درصد رسیده است. در سالهای پیش از ۱۹۷۹ تنها یک درصد از استادان دانشگاههای ما زنان بودند و امروز این آمار به بالای ۲۱ درصد رسیده است. در عرصه پزشکی ۹۹ درصد از پزشکان متخصص زنان، زنان هموطنم هستند و در حوزههای پزشکی عمومی و پزشکی تخصصی به ترتیب ۳۱ درصد و ۴۰ درصد از جامعه پزشکان زنان هستند.
زنان نویسنده کشور من امروز به بیش از ۳۰ هزار نفر رسیدهاند، در حالی که سال ۱۹۷۹ تنها ۱۱ نویسنده زن در این کشور وجود داشت. سهم شش درصدی زنان در مدیریت کشور، در چهار دهه اخیر به بالای ۴۰ درصد رسیده است. ورزشگاههای مخصوص زنان امروز سی برابر شده است و ورزش قهرمانی زنان در کشور من رو به رشد است. بیش از ۲۷۰۰ «انجیاو» در موضوعات مربوط به زنان مشغول فعالیتند. امید به زندگی زنان در چهل سال اخیر از ۵۷ به ۷۸ ارتقا یافته است.
عزیزان اجازه بدهید به نام چند نفر از این زنان اشاره کنم: پروفسور طوبی کرمانی در رشته فلسفه تطبیقی سالها در دانشگاههای ما تدریس کرد؛ دکتر طاهره صفارزاده شاعر، نویسنده، مترجم و استاد برجسته دانشگاه که چندین نفر از برترین شعرای کشور من از جمله دکتر قیصر امینپور و دکتر سید حسن حسینی از شاگردان او بوده و هستند، دکتر پروانه فرزانه از برجستهترین دانشمندان علم ژنتیک کشور من که سالها مدیر بانک سلولی مرکز ملی ذخایر ژنتیکی و زیستی کشور بود و با همراهی همسر دانشمندش دکتر حسین بهاروند خدمات شگرفی به علوم ژنتیک در کشور من کردهاند، دکتر لعبت گرانپایه پزشک برجسته ایرانی که دانش و توانایی خود را به خدمت درمان فقرا درآورده است، دکتر فاطمه حقیرالسادات دانشمند برجسته نانوپزشکی در کنار هنرمند و عکاس برجستهای، چون مریم کاظمزاده که اولین زن عکاس جنگ ایران و عراق بود و همسرش را در آن جنگ تحمیلی از دست داد تنها چند نفر از خیل زنان پیشرو و الهامبخشی هستند که مسیر اندیشیدن دختر و زن ایرانی به سرنوشت خود بهعنوان یک زن را تسهیل کردهاند.
این تنها بخشی از وضعیت امروز زن ایرانی است؛ وضعیتی که در هیچکدام از رسانههایی که امروز نگران زنان ایران شدهاند نه صدایی دارد و نه تصویری، همانگونه که در گذشته هم نداشته است. آیا این وضعیت نشانهای از «آپارتاید جنسیتی» با خود به همراه دارد؟ آپارتاید پیوند وثیقی با ارتجاع دارد، ارتجاع به معنای عقبگرد. آیا وضعیتی اینچنین پیشرو را میتوان به «آپارتاید جنسیتی» تعبیر کرد؟ البته هر کشوری مسائل و چالشهای مخصوص به خود را هم دارد، مثلاً ۳۱ درصد از زنان شاغل امریکایی در مشاغل کمدرآمد مشغول به کارند، زنان شاغل امریکا به ازای هر دلار درآمد مردان ۸۰ سنت درآمد دارند. در تگزاس امریکا ۲۲ درصد از دانشآموزان دختر ۹ تا ۱۲ ساله مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، این آمار در میسوری ۳۰ درصد است و نئومکزیکو با آمار ۲۰ درصدی این معضل دست و پنجه نرم میکند، اما آیا تا بهحال کسی این وضعیت را با اصطلاحاتی، چون «آپارتاید جنسیتی» توصیف کرده است یا رسانههای غربی به آن توجهی درخور نشان دادهاند؟
توصیف جوامع نه تنها نیازمند «ملاقات» با شرایط آنهاست بلکه نیازمند «ملاقات» با مبانی، معانی ذهنی، تاریخ، جغرافیا و ابعاد فرهنگی آن جوامع است. «ملاقات» در این نقطه به شرایطی نیاز دارد، شرایطی مثل فاصله گرفتن ملاقات کننده از معانی ذهنی خود، آگاهی به تفاوت فرهنگی میان ملاقاتکننده و ملاقات شونده و «همعرض/همشانه» ایستادن این دو. در این صورت است که تفاوتهای فرهنگی مهم میشوند و فهم از وقایع عمق پیدا میکند.
اجازه بدهید بگویم من بهعنوان یک زن مسلمان ایرانی معتقدم ظاهر انسانها و نحوه پوشششان در اجتماع اهمیت دارد، نه تنها بسیاری از زنان جامعه من، بلکه بسیاری از زنان مسلمان جهان به این اهمیت باور دارند. در این نقطه «حجاب» نمادی از «سرکوب» یا نشانهای از «آپارتاید جنسیتی» نیست، بلکه واقعیتی است که به تاریخ، هویت، فرهنگ، جامعه و حافظه ما برمیگردد. «ملاقات» شما با معانی ذهنی ایرانیان و فهمشان از پدیدهها بر فهم شما از این میدان عمیق مؤثر است. این فهم باعث میشود زنان مسلمان ایرانی فرصت یابند تا نقش مؤثری در توصیف و ترسیم وضعیت خود در جهان واقعی داشته باشند. در این صورت است که به «سوژه نقاد غربی» تبدیل نمیشوید تا ما را به مثابه یک «ابژه» به میانجی «رسانه» مشاهده و توصیف کنید.
چرا از «سوژه نقاد غربی» سخن میگویم؟ بهدلیل اصطلاحاتی که در نامه به کار بردهاید، بدون درک واقعیت جامعه ایرانی و بدون در نظر گرفتن پیچیدگیها و تنوعات موجود در کشور ما.
واژگانی، چون «بیگانههراسی» و «نژادپرستی» برای توصیف کسانی که سعی میکنند، در فهم و صورتبندی وضعیت خود ایفای نقش کنند، چه کارکردی در متن دارند و از چه نقطهای نیرو میگیرند؟ شما همواره در آثار خود بر تنوع فرهنگی تأکید داشتهاید، پس اجازه بدهید در لحظه حذف ایدههای مرکزیتان و امضای آن نامه به سپرهایی جدید فکر کنم. گمان من این است که این اصطلاحات، سپرهای جدیدی هستند که «سوژه نقاد غربی» برای محافظت از مرزهای «نظام دانش»، «نظام فهم» و «نظام زبان» خود به کار میبرد، تا استیلای خود بر جهان امروز را حفظ کند. همان استعماری که روزی چنگهایش گلوی زمان و جغرافیا را میفشرد، امروز با جعل واژهها و استخدام واژههای خشن و سوءگیرانه گلوی اندیشهها، اذهان و اتکا به نفس برای اندیشیدن را میفشرد و این اتفاق تلخی است. بسیار تلخ، تکاندهنده و سرکوبکننده.
آنچه امروز در میان ما میگذرد، بخشی از مسیری است که برای ساختن کشور خود پیش رو داریم. ما تمرین کردهایم سرنوشت خود را به دور از قضاوتهای رسانههای غربی بسازیم. راستش را بخواهید این روزها مدام به یاد فیلم سینمایی «سگ را بجنبان» میافتم، همینطور به یاد ایده «حاد واقعیت» بودریار و البته ایده «سوژه نقاد غربی.» آنجا که متفکر غربی به خود حق میدهد با کمترین داده درباره دیگر نقاط دنیا قضاوت کند. البته که هرکسی حق دارد قضاوتش را به اطلاع عموم برساند، اما نکته مهم این است که مسئولیت قضاوت خود را نیز بپذیرد.
مرگ تلخ مهسا امینی حتی بدون برجستهسازیهای سوءگیرانه رسانهای به میزانی دردناک هست که زنان و مردان ما یکصدا خواهان پیگیری پرونده او باشند. رئیسجمهور کشور من، وزرا و نمایندگان مجلس در همان اولین روزهای این واقعه برای پیگیری پرونده و روشن شدن ابعاد آن وارد میدان شدند. قلب به درد آمده مردم من و اراده ما برای حل مسائل، محرک مهم و لازم برای بررسی ریشههای چنین واقعهای است. اما بهعنوان یک دانشجوی جستوجوگر نمیتوانم فراموش کنم اراده برای تغییر، میل به گفتگو برای تعالی وضعیت زندگی، توجه به چالشها و تلاش برای بهبود مسیر زندگی فردی و جمعیمان بهعنوان یک ملت، همواره در نقاط و لحظاتی تهدید جدی شده است؛ لحظاتی مانند همین ایام که شما تصاویرش را در رسانههایتان میبینید!
لحظاتی که کوچکترین اعتراض در جامعه من، در کمترین زمان ممکن در بازی رسانهها به بحرانی عمیق و عجیب بدل میشود و بازیگرانی غیر از خودمان با ولعی عجیب به سمت میدان ما حرکت میکنند تا آنگونه که میخواهند زمین بازی را شکل بدهند. آنچه من میفهمم این است: در این صورت دیگر بازیگر ما نیستیم و هر صدایی به ضرر ماست، چرا که مسیرِ اقدام و خواست ما را سلب میکند.
با این حال بگذارید به شما بگویم آنچه در خیابانهای ما، در صحن دانشگاههای ما، در صفحات رسانهای ما، میان متفکران و سیاستمداران و مسئولان ما، در میان مردم ما با تمام تفاوت دیدگاهها میگذرد تلاش برای ساختن ایران است، تلاشی پرشور، زنده و جریانساز.