به گزارش مجله خبری نگار عبدالواحد ملکی گفت: حدود ۲۰ تن از رزمندگان در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ به جبهه غرب کشور واقع در قصر شیرین اعزام شدیم، ۱۳ نفر از ما سه تا چهار سالی بود که طلبه شده بودیم. هفت تپه با عنوان فیض یک تا هفت نامگذاری شد و ما در فیض چهارم که از لحاظ موقعیت نسبت به دیگر فیضها برتر بود قرار گرفتیم و رزمندگان به صورت شیفت از چهار سنگر حفاظت میکردند. حسین که شبها نماز شب میخواند نمیتوانست آهسته گریه کند و صدای او را دیگر رزمندگان میشنیدند او در اوج ایثار، مردانگی و دلیری زندگی میکرد.
وی افزود: برای ما از پشت جبهه نان لواش، نان خشک، آب، شربت آبلیمو، کنسرو لوبیا، تن ماهی و خاویار بادمجان میآوردند. در بین غذاها کنسرو تن ماهی از دیگر کنسروها بهتر بود. حسین در اوج ایثار نه تنها در نوشیدن آب و شربت بلکه در خوردن غذا هم صبر میکرد اول دیگران غذا بردارند، محال بود او کنسرو ماهی بخورد وی بعد از اینکه همه غذا بر میداشتند برای خود یک کنسرو لوبیا و یا بادمجان برمیداشت.
ملکی خاطرنشان کرد: حسین با خلوص نیت و عاشقانه با خدا راز و نیاز میکرد و عاقبت قبل از پایان جنگ در عملیات شلمچه به شهادت رسید و قبل از اینکه به فیض شهادت نائل شود به ما قول داد در آن دنیا ما را شفاعت کنند.
این رزمنده دفاع مقدس که دارای ۳۵ درصد جانبازی است و از ۲۲ تا ۲۵ سالگی بارها به عنوان مبلغ و پشتیبان به جبهههای جنگ اعزام شده، بیان کرد: در منطقه فاو ۲ جاده وجود داشت که کارخانه نمک در خارج از این منطقه به تصرف نیروهای عراقی درآمده بود، عملیات اصلی در یک بخش از منطقه فاو بود. در این عملیات گردان ما بر روی جاده ام القصر مستقر بود و در نبرد با نیروهای بعثی تعداد زیادی از رزمندگان به فیض شهادت نائل شدند، بنده نیز در این عملیات از ناحیه دو چشم، دست و صورت مجروح و برای مداوا به پشت جبهه منتقل شدم.
ملکی ادامه داد: پزشکان ترکشهایی که بر اطراف صورت و چشمانم خورده بود را در آوردند، پس از مداوا برای زیارت حضرت معصومه (ص) به قم رفتم و نیت کردم اگر خوب شوم در عملیات بعدی شرکت کنم، با وجود اینکه برخی از ترکشها در عمق شبکیه چشم من فرو رفته بود و هنوز در چشمم وجود دارند بینایی دو چشم من به طرز معجزه آسایی بازگشت و دوباره به منطقه بازگشتم.
این رزمنده دفاع مقدس خاطرنشان کرد: دوباره به همان گردان فاو که قرار بود برای خارج کردن کارخانه نمک از دست نیروهای عراقی به آنها حمله کنیم پیوستم، برادر من فرمانده دسته ویژه شهادت بود و نمیشد در این دسته ۲ برادر همزمان در یک عملیات شرکت کنند چراکه ممکن بود بیشتر رزمندگان به شهادت برسند و ما ۲ برادر همزمان شهید شویم به همین دلیل دوستان اصرار میکردند من در این عملیات حضور نداشته باشم، اما من خطاب به آنها گفتم چگونه میشود من در نماز پیشنماز شما باشم، اما در جهاد پشت سر شما قرار بگیرم، بالاخره با اصرار زیاد با دیگر رزمندگان به این عملیات اعزام شدم.
وی اضافه کرد: روز قبل از عملیات پشت سنگرها مستقر شدیم، هنگام غروب در یک سنگر کوچک ۶ نفره مشغول خواندن دعای توسل و گفتن ذکر ”یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله” یعنی پیامبرای آبرومند نزد خدا، شفاعت کن برای ما نزد خدا بودیم که خالق شهبازی که در حال زمزمه این آیه بود مورد اصابت خمپاره دشمن قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه ماه رمضان بیشتر در فصل تابستان قرار میگرفت و عملیاتها بیشتر در زمستان بود، ما برای شرکت در عملیاتها درس را رها میکردیم و به جبهه میرفتیم، گفت: در عملیات کربلای چهار، ۲ یا سه رزمنده در یک سنگر مستقر میشدند و اماکن عبادت به صورت دسته جمعی وجود نداشت برخی اوقات برای ثواب نماز جماعت سعی میکردیم در سنگر هر ۲ یا چهار نفر با هم نماز جماعت برپا کنیم، اما در بیشتر مواقع که این امکان وجود نداشت شبها هر کس در گوشهای اگر دیواری وجود داشت یا پشت یک درخت طوری که دیگر رزمندگان سایه او را نبینند و متوجه راز و نیاز وی نشوند در خفا عبادت میکردند تا حمل بر ریا نشود.
ملکی افزود: مسئول تبلیغات از طریق بلندگویی که صدای بلندی داشت اذان را برای ما در راستای ایجاد معنویت و امید به زندگی و با هدف ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن پخش میکرد.
این رزمنده و جانباز ۳۵ درصد جبهههای جنگ در خصوص وعدههای سحر و افطار در ماه رمضان در جبهه توضیح داد: در طول روز یکبار ماشین تدارکات برای پرکردن دبههای آب یا شربت آبلیمو و آوردن بقیه اقلام خوراکی مانند نان، قند، کنسرو، چای، نان خشک لواش به منطقه میآمد، رزمندگان هم برای وعدههای سحر همان نان لواش خشک که دهان را چاک میداد با پنیر، یا کنسرو لوبیا، یا کنسرو بادمجان و یا آب و خرما میخوردند.
ملکی افزود: معنویت در جبهه تا حدی بود که فقط در یک جمله میتوانم بگویم عبادت در جبهه یعنی محو شدن در خدا، دوری از همه گناهان و به هیچ چیز جز خدا فکر نکردن، ما در جبهه حتی به یاد خانواده خود هم نبودیم چراکه فکر به خانواده را جزو آسیبها میدیدیم که اگر به آنها فکر کنیم یعنی هنوز دل در گرو دنیا داریم.
این رزمنده دفاع مقدس بیان کرد: اول اردیبهشت با اول ماه رمضان مصادف شده بود برادرم امین کلاس اول دبیرستان بود که تصمیم گرفت به جبهه برود مادرم از من خواست او را راضی کنم بعد از امتحانات به جبهه برود، من هم امین را از خان i بیرون بردم تا از او بخواهم فعلا به جبهه نرود، اواخر جنگ در سال ۶۷ جبههها خلوت شده بود انگار مردم خسته شده بودند وقتی به او گفتم که فعلا به جبهه نرود بغض راه گلویش را بست و گفت: امام خمینی (ره) تنهاست نمیتوانم تنهایی امام را ببینم من هم ۲۰۰ تومان پولی را که در جیب داشتم به عنوان خرج سفر به او دادم و او به جبهه رفت و در روز عید سعید فطر به همراه سه نفر از همکلاسی هایش در منطقه شیخ محمد ماووت در غرب کشور شیمیایی شدند و به شهادت رسیدند.