کد مطلب: ۸۲۸۵۲۲
|
|
۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۶:۵۴

«صددام» بدون دامی برای خنده!

«صددام» بدون دامی برای خنده!
چرا فیلم «صددام» با همۀ لودگی‌هایش نمی‌تواند بخنداند؟

به گزارش مجله خبری نگار، فیلم «صددام» دقیقاً همان‌جایی است که کمدی ایرانی با جدیت تمام دارد در این سال‌ها به سمتش سقوط می‌کند؛ ته دره ابتذال. اگر می‌خواهید بدانید «ابتذال» دقیقاً چیست، «صددام» را تماشا کنید. فیلمی که با اعتماد‌به‌نفسی حیرت‌انگیز، خود را کمدی می‌نامد، اما نه می‌خنداند و نه حتی پیامی دارد، اما سازنده‌اش بی‌آنکه خنده‌اش بگیرد جلوی دوربین‌ها می‌نشیند و می‌گوید خواسته تاریخ را به زبان طنز روایت می‌کند! صددام یک توهین دوساعته با چاشنی فریاد، بزن‌بزن و فانتزی‌پردازی جنسی سازنده‌اش -آن هم از نوع سادیستی- است.

در «صددام» شوخی یعنی ضرب‌و‌شتم، طنز یعنی تحقیر و کمدی اسلپ‌استیک یعنی بزن‌بزن بی‌منطق آدمک‌ها. آدمک‌هایی که نه شخصیت‌اند، نه تیپ و نه حتی کاریکاتور. بلکه بیشتر شبیه آکسسوار صحنه‌اند، فقط با قابلیت تولید صدا. فیلم چنان شتاب‌زده و بی‌منطق است که گویی فیلمنامه‌اش را با کلمات کلیدی «صدام»، «فانتزی جنسی»، «زن پلیس»، «زن پرستار» و «شوخی‌های لفظی دوپهلو» به یک چت‌بات درجه سه سفارش داده‌اند تا خودش «چیزی» با آنها سرهم کند.

نویسندگان فیلم انگار نه فقط از مخاطب، بلکه از سینما هم متنفرند. چه کسی جز یک بی‌هنرِ بیزار از سینما، می‌تواند چنین حجم عظیمی از موقعیت‌های ابلهانه، توهین‌آمیز و بی‌ربط را پشت هم ردیف کند؟ برخی از موقعیت‌های فیلم -که فیلمساز در آنها توقع خندیدن تماشاگر را هم دارد- از آن دسته لحظاتی هستند که حتی یوتیوب هم شرم می‌کند در قالب «طنز» منتشرشان کند. تنها منطقی که می‌توان برای فیلمنامه صددام متصور شد این است که نویسنده خواسته چند کلیپ برای انتشار و وایرال شدن در اینستاگرام بسازد و مجبور بوده به نحوی این کلیپ‌ها را به هم بدوزد. درنهایت، «صددام» نه فیلم است، نه کمدی، نه حتی فاجعه. «صددام» صرفاً یک نشانه است از افول سلیقه، مرگ اندیشه و پیروزی مطلق ابتذال بر سینما.

در انتها باید به سؤالاتی از متولیان سینمای ایران اشاره کنم که با دیدن چنین فیلم‌هایی به ذهن هجوم می‌آورند. آیا این دوستان هیچ رسالت و مسئولیتی در قبال ذائقه تماشاگر برای خود قائلند؟ آیا اگر اصل بر ممانعت و سانسور و ممیزی باشد، این فیلم‌های تهی، بی‌همه‌چیز و وقیح نباید نسبت به فیلمی مثل «قاتل و وحشی» در اولویت باشند؟ آیا فیلمی که جبهه و جنگ را دست می‌اندازد، عزاداری را مسخره می‌کند و بخش‌هایی از بدن بازیگران زنش را با پد‌های فومی و زاویه دوربین و نورپردازی بزرگ‌تر می‌کند، از سر بی‌موی یک بازیگر زن میانسال خطرناک‌تر است؟ آیا عده‌ای در سینمای ایران کاسب سانسور و ممیزی هستند؟ سانسور و ممیزی که عده‌ای مثل سازندگان «صددام» با حرکت در امتداد خط قرمز‌هایش میلیاردر می‌شوند و عده دیگری خانه‌نشین؟ آیا کسی صدای ما را می‌شنود؟ معلوم است که نه؛ فروش تخدیری این فیلم‌ها متولیان سینمای ایران را کر کرده است.

فقدان عقل سلیم

با دنبال‌کردن سیر تحول و تطور سینمای کمدی ایران می‌توان به چرایی نزول کلیت این سینمای فقیر و محلی پی برد. زمانی در سینمای ایران فیلم‌های کمدی مانند «اجاره‌نشین‌ها»، «لیلی با من است»، «دو نفر و نصفی» و «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» ساخته می‌شد و امروز دایناسور»، «تگزاس»، «بخارست»، «سگ‌بند» و همین «صددام». دلیل ساخت این‌همه کمدی بد و بی‌کیفیت چیست؟ چرا سینماگران ایرانی این ژانر بسیار مهم تاریخ سینما را چندان جدی نمی‌گیرند؟ چرا در یک توافق جمعی و نانوشته، همه دست‌اندرکاران سینما، از مدیر و سیاست‌گذار بگیر تا کارگردان و تهیه‌کننده، تصمیم گرفته‌اند این ژانر عزیز و دوست‌داشتنی را به اضمحلال بکشانند؟ و از همه مهم‌تر، چرا تماشاگران ایرانی با این‌که به کمدی‌های خوب و خوش‌ساخت دنیا دسترسی دارند و می‌توانند با کمک پلتفرم‌های اینترنتی، کمدی‌های خوب ایرانی تاریخ سینما را تماشا کنند، از چنین کمدی‌های نازل و بی‌کیفیتی استقبال می‌کنند؟

پاسخ به این پرسش‌ها کار چندان آسانی نیست. به نظر می‌رسد در یک اتفاق نادر، تولیدکننده (کارگردان و تهیه‌کننده) و مصرف‌کننده (تماشاگران) تصمیم گرفته‌اند این ژانر را نابود کنند و از بین ببرند. دلایل زیادی را می‌توان برای این اقدام جمعی ذکر کرد. مردمی که زیر بار مشکلات اقتصادی کمرشان خم شده و از سینما توقع یک سرگرمی ساده و ارزان‌قیمت را دارند، به‌دنبال تماشای فیلم‌های پیچیده‌ای که نیاز به فکر کردن داشته باشد، نیستند و ترجیح می‌دهند سالن سینما را به محیطی برای تخلیه انرژی و روانی خود تبدیل کنند. تهیه‌کننده و کارگردان هم برای رسیدن به سود بیشتر، به‌جای این‌که تمرکز خود را روی ساخت یک فیلم در سال بگذارند، با تولید انبوه در ژانر کمدی، به فکر خالی‌کردن جیب تماشاگر و پُرکردن جیب خودشانند. نتیجه چنین اقدامی هم معلوم است: نابودی ژانر عزیزی که همه دوستش داریم.

صددام یکی از آخرین فیلم‌های کمدی است که در سینما‌های کشور اکران شده است؛ فیلمی که شاید در ظاهر ادعا‌های بزرگی داشته باشد، اما در باطن هیچ فرقی با کمدی‌های مبتذل این سال‌های سینمای ایران ندارد. مشکل اصلی صددام تعدد، و بهتر است بگوییم، تورم ایده‌های بد و پادرهوایی است که کارگردان خیال کرده می‌تواند با آنها فیلمی بامزه بسازد. این‌که صدام یک بدل ایرانی دارد که قرار است به ایران بیاید تا با سخنرانی جلوی میدان آزادی و ارسال آن برای عراقی‌ها باعث موفقیت این کشور در جنگ شود، آن‌قدر ایده‌ای بد و دور از ذهن است که هر کارگردان دارای عقل سلیمی قید ساخت فیلم بر مبنای آن را می‌زند. اما کارگردان تصمیم گرفته این ایده را به فیلم تبدیل کند و خب، نتیجه تبدیل چنین ایده‌ای به فیلم، اثر مفتضحانه‌ای به نام صددام است.

برای پی بردن به این موضوع که فیلم از فقدان عقل سلیم رنج می‌برد، کافی ا‌ست به نحوه ورود حلیمه و صلاح (صدام بدلی) به خاک ایران توجه کنیم. وجود چنین موقعیت ابلهانه و احمقانه‌ای در دل فیلمنامه، فقط بیانگر ضعف نویسنده و فیلم‌ساز نیست، بلکه توهین‌آمیز هم هست. این حجم از دست‌کم‌گرفتن شعور مخاطب را می‌توان در سکانس فیلم‌برداری عروسی در میدان آزادی هم مشاهده کرد. از سجده‌رفتن صلاح و ثریا بگیرید تا دو مأمور کم‌هوشی که متوجه عجیب‌بودن وضعیت نمی‌شوند، همه و همه بیانگر این است که نویسندگان صددام تصمیم گرفته‌اند به تماشاگر توهین کنند. از همه بدتر، پایان‌بندی فیلم است که کارگردان ناگهان تصمیم می‌گیرد خشایار تریاکی و علاف را تبدیل به کارگردان سینما کند تا از زندگی پُرماجرای صلاح فیلم بسازد و تماشای همان فیلم ناگهان باعث تحول ثریا و آشتی او با صلاح می‌شود. مشکل صددام، فقدان عقل سلیم در هنگام نوشتن فیلمنامه است. اگر نویسندگان این فیلم ذره‌ای عقل سلیم را هنگام نوشتن فیلمنامه مدنظر قرار می‌دادند، یقیناً نتیجه کار تا این اندازه احمقانه از کار درنمی‌آمد.

در پایان، باید چند خطی هم درباره رضا عطاران نوشت؛ کسی که استعدادی یگانه در سینمای ایران است، اما دارد این استعداد را خرج فیلم‌هایی مانند صددام می‌کند که تحمل پنج دقیقه از آنها هم غیرممکن است. صددام اگر تک‌لحظه‌های خوبی هم دارد، به‌واسطه حضور عطاران است. سکانسی که او روی پشت‌بام ادای ثریا را درمی‌آورد (و مشخص است از بداهه‌پردازی‌های مخصوص خود عطاران است) یا سکانسی در رستوران که او با اشاره چشم و ابرو از ثریا می‌خواهد برای او کاری انجام دهد، از معدود لحظات قابل‌تحمل فیلم است. حیف که عطاران تصمیم گرفته استعداد خودش را به این شکل نابود کند؛ وگرنه همه می‌دانند با این استعداد، چه کار‌هایی که نمی‌شد کرد.

«صددام» بدون دامی برای خنده!

از ماست که بر ماست

متأسفانه بخش دوم بوطیقای ارسطو که قرار بود به‌تفصیل «کمدی» را تشریح کند، یا هیچ‌گاه نوشته نشده یا به‌هر نحو به ما نرسیده است. با این حال، همان تعریف موجز ارسطو در بوطیقای موجود، روشنگر بسیاری از کج‌فهمی‌های رایج است: «کمدی یعنی تقلید از انسان‌های فرودست و رفتار‌های روزمره‌شان و این به‌معنای تقلید از صرفاً بدی‌ها و شرارت‌ها نیست، بلکه به‌نوعی زشتی و نقصانی را یادآور می‌شود که مخرب و رنج‌آور نیست. نمونه بارز این طرز تلقی را می‌توان در صورتک کمدین‌ها یافت؛ آن‌جا که زشتی و بی‌قوارگی سبب‌ساز خنده است و نه درد.»

با این محک دقیق ارسطویی، ضدسینما بودن مشتی اباطیل تصویری مانند صددام که به‌غلط عنوان «فیلم» را یدک می‌کشند، آشکار می‌شود. اما چه می‌شود که از یک‌سو، به کارگردانان چنین آثاری توهم خلق کمدی دست می‌دهد و از سوی دیگر، تهیه‌کنندگان و سرمایه‌گذاران هر چه می‌گذرد، بیش‌ازپیش به ساخت چنین شبه‌کمدی‌های مبتذلی علاقه نشان می‌دهند؟

اگر در غیرکمدی و به‌بیان دقیق‌تر ضدکمدی بودن صددام و دیگر هم‌قطارانش شک دارید، یک‌بار دیگر فیلم را در ذهن‌تان مرور کنید. آیا در آن «انسانی» یافت می‌کنید که فرودست باشد و رفتار‌ها و نقصان‌هایش خنده‌آور؟ ابداً. در صددام، موجودی که نشانی از انسان‌بودن با خود داشته باشد، یافت نمی‌شود. آن‌چیزی که «کمدی» را در هنر‌های دراماتیک رقم می‌زند، محاکات انسان‌هایی است که با وجود تمام ابعاد پیچیده انسانی مانند آرزوها، امیال، رنج‌ها و دریغ‌ها، به‌واسطه کنش‌های طنزآلود و موقعیت‌های عجیب باعث خنده مخاطب می‌شوند؛ وگرنه خنده صرف را که الاغی مضحک و دست‌آموز نیز می‌تواند بر لب آدمی بنشاند!

در صددام، به‌جای یافتن شخصیت، با مترسک‌هایی روبه‌رو هستیم که نه سرنوشت‌شان ذره‌ای مهم می‌شود، نه انگیزه‌های‌شان قابل‌باور و شایسته همراهی است، و نه کنش‌های‌شان بویی از انسانیت برده است! به‌کارگیری کلمه مترسک برای موجوداتی که در فیلم نمایش داده می‌شوند و بیشتر همّ و غم‌شان شکم و علی‌الخصوص ماتحت شکم است، لطف بی‌جایی است که متأسفانه فعلاً واژه درخور و قابل‌انتشارِ بهتری به ذهن نگارنده خطور نکرده است!

اگر از مقوله شخصیت بگذریم و به پیرنگ این نا‌فیلم برسیم، اوضاع وخیم‌تر می‌شود. آخرین ساخته پدرام پورامیری به‌عنوان یکی از گل‌های سرسبد «شبه‌ژانر کمدی ایران»، در نوع خود مورد جالب توجه و منحصربه‌فردی است. بار‌ها و بار‌ها درباره قواعد نخ‌نمای این شبه‌ژانر صحبت کرده‌ایم؛ قواعدی که از فرط تکرار، خود به کلیشه بدل شده‌اند: مردمان احمق و رذالت‌پیشه، قلقلک‌دادن حس نوستالژی مخاطب با بردن ماجرا به اواخر دوران پهلوی یا اوایل دهه شصت، شوخی‌های جنسی پرتعداد و رقص‌های اگزجره، نیرو‌های نظامی و انتظامی خنگ که همواره موی دماغ‌اند؛ همه و همه مانند سایر آثار شبه‌ژانر کمدی ایران، در صددام هم تکرار شده‌اند.

اما با اینکه این قواعد عین‌به‌عین در این اثر رعایت شده‌اند، ایده‌ای جدید و نوآورانه نیز در کار است و آن، تکرار بی‌رحمانه شوخی‌هاست! مزه‌پرانی‌های بی‌خاصیت آقایان فیلمنامه‌نویس، مدام در پلات تکرار می‌شود. استفاده چندین‌باره از شوخی بسیار خلاقانه «لکه رژ لب روی صورت عطاران» یا به‌کارگیری هفتادباره «خدا قوت»، می‌توانست تا قیام قیامت هم ادامه پیدا کند و کَکِ نویسندگان ذره‌ای نَگزد! همین نکته در مورد بشکن‌زدن‌های روده‌بُرکننده مترسک‌های فیلم به‌قصد ترساندن یکدیگر نیز صدق می‌کند! فیلم نه‌تنها از ایده نیم‌بند خود فراتر نمی‌رود، بلکه آن را به طرز مشمئزکننده‌ای کش می‌دهد. دوگانه باسمه‌ای «صدام-عطاران» نه یک ایده، بلکه پنیر پیتزای گندیده‌ای است که هم به‌شدت کش می‌آید و هم بوی گندش، کل صددام را دربر گرفته است!

پرداخت بیش از این به وضعیت اسفناک این خزعبلِ موهن، هم اتلاف وقت است، هم اسراف کلمات! ولی نکته بسیار تلخ ماجرا این‌جاست که مخاطب ایرانی، در حال تضمین موفقیت سازوکار شبه‌ژانری است که در متن به آن اشاره کردم. خودمان را جای سازندگان و سرمایه‌گذاران این آثار بگذاریم. چرا نباید بسازیم؟! سازنده با سادیسمی تمام‌عیار به شعور، شخصیت، سلیقه و هویت مخاطبش توهین می‌کند؛ ولی مخاطب، در کمال تعجب، با حضور حداکثری خود در سالن‌های سینما، چرخه اقتصادی آثار شبه‌ژانر کمدی را با سودی روزافزون تأمین می‌کند.

نه‌تنها این اتفاق رقم می‌خورد و این آثار یکی پس از دیگری رکورد‌های گیشه را جابه‌جا می‌کنند، بلکه به مهم‌ترین رخداد سینمای کشور نیز راه می‌یابند. باز هم نه‌تنها این راه‌یابی به فجر رخ می‌دهد، بلکه مخاطبان جشنواره در برج میلاد، برای این مزخرف محض صف می‌کشند و در اقدامی مازوخیستی، به این توهین چندین‌ساعته به خودشان می‌خندند و در انتها، با افتخار برای آن دست می‌زنند.

بدل بی‌اثر: «صددام» و هنر ازدست‌دادن فرصت

سینمای کمدی- انتقادی مانند معجونی جادویی است؛ اگر مواد اولیه را درست انتخاب کنید و دستور پخت را بلد باشید، مخاطب را می‌خنداند و به فکر فرومی‌برد. اما فیلم «صددام» به کارگردانی پدرام پورامیری، نمونه‌ای است از یک معجون تلخ و ناپخته که نه طنزش می‌چسبد، نه انتقادش تیز است و نه حتی روایتش سرگرم‌کننده.

این اثر که می‌توانست با ایده‌ای بکر- بدل صدام در تهران! - موقعیت‌های کمدی جذابی خلق کند و یک طنز سیاسی قابل‌قبول باشد، درنهایت به مجموعه‌ای از موقعیت‌های بی‌سروته و شخصیت‌های کارتون‌وار تبدیل شده است. گویی فیلمساز ترجیح داده به‌جای ساختن یک «کمدی سیاه»، یک «فتوکپی کمیک» تحویل دهد.

صلاح و همسرش پایین برج آزادی عروسی گرفته‌اند. صلاح که بدل صدام است، قرار است سخنرانی کند و از خود عکس و فیلم بگیرد تا همه ببینند صدام به قولش عمل کرده و یک‌هفته‌ای به تهران رسیده. ناگهان دو مأمور کمیته سر می‌رسند و از صلاح سؤال‌وجواب می‌کنند. حلیمه (مأمور ویژه‌ای که همراه صلاح فرستاده شده) احساس خطر می‌کند و یک چاقو به سمت مأموران پرت می‌کند. مأموران جاخالی می‌دهند و چاقو به هندوانه‌های کاسبی برخورد می‌کند که لحظاتی پیش دیده‌ایم نمی‌خواهد هندوانه‌هایش را به‌شرط چاقو بفروشد؛ اما حالا که این چاقو ازراه‌رسیده، هندوانه‌فروش نظرش عوض می‌شود و فریاد می‌زند: «هندوانه به‌شرط چاقو!» این یکی از موقعیت‌های به‌اصطلاح کمدی «صددام» است؛ مشتی نمونه خروار. همه موقعیت‌های فیلم همین‌قدر باسمه‌ای و بی‌منطقند. موقعیت‌ها هیچ‌ربطی به هم ندارند. هر موقعیت جدا و منفک از موقعیت قبل است؛ مانند دانه‌های تسبیح که کنار هم چیده شده‌اند، اما نخ تسبیحی وجود ندارد تا به هم متصلشان کند. اینجا نخ تسبیح همان منطق داستانی است. موقعیت‌ها باید در بستر درام اتفاق بیفتند و هرکدام دارای ارزش داستانی باشند. ایدئال این است که بعد از هر صحنه، ارزش‌های داستانی تغییر کند و شخصیت دچار تحول شود. «صددام»، اما کیلومتر‌ها ماقبل اینهاست. فیلم حتی نمی‌تواند یک خط قصه را به‌درستی تعریف کند. یک سوژه جذاب دارد و تمام.

حادثه محرک جایی است که به صلاح، به‌عنوان یکی از بدل‌های صدام، گفته می‌شود باید به تهران بیاید و لباس نظامی بپوشد و زیر برج آزادی سخنرانی کند تا بعثی‌ها وانمود کنند که صدام به تهران آمده. صلاح را تهدید می‌کنند که اگر این کار را نکند، پدرش را می‌کشند. او هم برای نجات پدرش این کار را انجام می‌دهد. اما ما نه پدر را می‌بینیم و نه رابطه پدر و پسری، و نه حتی صلاح را می‌شناسیم. اصلاً صلاح چرا رفته و بدل صدام شده؟ این سؤالی است که تا انتها به آن پاسخی داده نمی‌شود. ما با انسانی مواجهیم که مجبور شده بدل صدام بشود و ازقضا، چون از بین بدل‌ها شبیه‌ترین به صدام است، اوضاعش از بقیه بهتر است و هر کاری که به او سپرده شود را انجام می‌دهد.

صلاح، اما از این موضوع راضی نیست و مدام در دیالوگ می‌گوید: «مرده‌شور صدام را ببرد!» هیچ نشانه‌ای از تنفر از صدام در رفتار‌های صلاح وجود ندارد. او حتی صدام را مسخره هم نمی‌کند. اصلاً برایش اهمیتی ندارد که تبعیت‌کردن یا تمرد از دستور چه تبعاتی برایش خواهد داشت. او فقط می‌خواهد فرستاده ویژه را بپیچاند و با نامزدش ازدواج کند. انگار که ما با یک عاشقانه طرفیم! فیلم، تلاش‌های یک عاشق است در راه رسیدن به معشوقش؛ حتی پایانش هم دراماتیک و عاشقانه است. در این میان با چند شوخی جنسی نخ‌نما و فحش‌های شخصی‌سازی‌شده می‌خواهد خنده بگیرد. کمدی نامیدن این فیلم توهین به تمام کمدین‌های تاریخ سینماست.

یکی دیگر از ایراد‌های فیلمنامه، در شخصیت‌پردازی است. شخصیت در موقعیت ساخته می‌شود. دیالوگ تنها ابزار است و باید در خدمت تصویر باشد. تصمیماتی که کاراکتر در موقعیت‌ها اتخاذ می‌کند، جهان‌بینی و طرز برخوردش با مسائل را برای مخاطب عیان و لایه‌های درونی شخصیت را هویدا می‌کند.

مسئله ما با «صددام»، اما اصلاً اینها نیست. فیلمنامه این اثر حتی در ساخت ابتدایی‌ترین نیاز یک کاراکتر، یعنی نیاز دراماتیک، هم ناتوان است. به‌جز صلاح و ثریا، مابقی شخصیت‌ها همه اضافی‌اند و بود و نبودشان هیچ تفاوتی در اثر ایجاد نمی‌کند، حتی حلیمه هم اضافی است. نه گرهی در داستان ایجاد می‌کند و نه گره‌گشایی. فیلمنامه‌نویس در تیپ‌سازی هم ناتوان است، چه برسد به شخصیت‌پردازی!

دوربین کارگردان به هیچ‌کس احترام نمی‌گذارد. در صحنه صحبت تلفنی صلاح و ثریا، صلاح روبه‌روی مجسمه گوزن ایستاده و ثریا را خطاب قرار می‌دهد! این تصویر و کات‌ها در این صحنه به ما می‌گویند که ثریا برای صلاح همان سر گوزنی است که روبه‌رویش است. این‌گونه، سینما ۲۴ فریم در ثانیه نیت واقعی کارگردان را برملا می‌کند. دوربین در مواجهه با حلیمه هم بسیار توهین‌آمیز و آزاردهنده رفتار می‌کند. اصلاً از حلیمه یک جانور وحشی می‌سازد که نه کمدی است، نه دراماتیک و نه انتقادی؛ فقط آزاردهنده و چندش‌آور است. بماند که در برخی نما‌ها و صحنه‌ها، رفتار دوربین کاملاً اروتیک است.

«صددام» درنهایت شبیه یک پروژه شکست‌خورده است؛ ایده‌ای درخشان که در اجرا به لطیفه‌ای بی‌مزه تبدیل شده است. فیلم نه‌تنها از پس ساختن یک خط داستانی منسجم برنیامده، بلکه حتی در ساده‌ترین وظیفه خود، یعنی سرگرم‌کردن مخاطب، هم موفق نیست. اگر هدف ساخت یک «کمدی انتقادی» بوده، باید پرسید انتقاد از چه کسی؟ از صدام؟ حزب بعث یا از تماشاگری که وقتش را برای این فیلم تلف کرده؟

منبع: فرهیختگان

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر