کد مطلب: ۶۰۳۸۲۷
۱۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۲:۵۴
دیگر نمی‌توانم عمیق بخندم. انگار که غصه‌ای به وسعت جهان، توی گلویم مچاله شده. هی خنده بالا می‌آید و با اشک‌های گلوله شده، قورت‌اش می‌دهم. این‌جا، روی خنده‌ها خاک پاشیده‌اند.

به گزارش مجله خبری نگار، دیگر نمی‌توانم عمیق بخندم. انگار که غصه‌ای به وسعت جهان، توی گلویم مچاله شده. هی خنده بالا می‌آید و با اشک‌های گلوله شده، قورت‌اش می‌دهم. هی می‌نشینم پای سفره سحر و به جای غذا، غم می‌خورم. هی کانال‌ها را عوض می‌کنم، هی تلویزیون را خاموش می‌کنم، هی می‌زنم بیرون، هی می‌چرخم توی شهر تا شاید، این روز جمعه‌ای، زجر را فراموش کنم، اما سرم، بیشتر تیر می‌کشد. تیر پشت سر تیر؛ شبیه مِرکاوایی که دارد از روی سینه‌ی خانواده‌ای با لب روزه‌دار رد می‌شود و خنده‌هایشان را لِه می‌کند، اما خودش لِه‌تر می‌شود!

لب‌های خشک‌ام را روی هم فشار می‌دهم. روی پل سفید می‌ایستم. نور آفتاب، می‌پاشد توی صورتم. چشم‌هایم را ریز می‌کنم. صدا‌ها در هم و بر هم می‌شوند. کارون، عطر خاک آفتاب‌خورده می‌دهد و قایق‌ها با پرچم‌های هم‌آغوشِ فلسطین و ایران، آب‌هایش را حلقه حلقه می‌کنند. اهوازی‌ها، یک گلو می‌شوند، یک زجه، یک التماس بلند؛ و با هم فریاد می‌کشند: «الموت لإسرائیل. الموت لإسرائیل.»، اما گلوله‌ها زنده‌تر می‌شوند و سینه‌ها فراخ‌تر. ما فریاد می‌کشیم و غزه به رگبار بسته می‌شود. ما گریه می‌کنیم و شیطان بلندتر قهقهه می‌زند. ما می‌میریم و نتانیاهو، زندگی را، زیر گنبد آهنین‌اش، هورت می‌کِشد!

دست‌هایم می‌لرزند. بی‌رمق‌ام. کلمات، سرانگشت‌هایم را سوزن سوزن می‌کنند؛ و رنج، هر قدم که با جمعیتِ راه‌پیمای قدس، جلوتر می‌روم، خودش را باشکوه‌تر بالا می‌کشد. آن‌قدر بالا که خون‌مان می‌جوشد و رگ‌هایمان باد می‌کند و اخم‌های غیرت‌مان توی هم می‌رود، اما آخرش ما می‌مانیم و مُشت‌هایی که زیر سایه‌ی آستین‌هایمان، گره می‌شوند. ما می‌مانیم و بی‌چاره‌گی‌هایمان. ما می‌مانیم و عکس گوشت‌های ترکیده و استخوان‌های شکسته آدمیزاد‌هایی که ما را با آن‌ها، پیوندی‌ست به نام صبر. صبر. صبر.

زن‌ها دست دختران‌شان را نمی‌گیرند. مرد‌ها از پسرهایشان چشم می‌پوشند؛ و شیرینی عید توی دهن‌هایمان ماسیده. جنگ‌زده، جنگ‌زده را بهتر می‌فهمد. زیر آوار مانده، از آوار بیرون زده را بیشتر می‌شناسد؛ و مردمی که روزی با خاکی که خون، روی آن شتک زده، تیمم کرده‌اند، دردِ پوست ترک برداشته‌ی غزه را روان‌تر احساس می‌کنند.

جنگ را بغل می‌کنم و جلو می‌روم و دیوار‌های شهرم دوباره فرو می‌ریزند. جلو می‌روم و مسجدها، منفجر می‌شوند. جلو می‌روم و ترکش‌هایی را می‌بینم که سر‌ها را از تنها، مادر‌ها را از نوزاد‌ها و عاشقان را از معشوق‌شان جدا می‌کند. جلو می‌روم و تن‌ام با جای زخم‌های اهواز می‌لرزد. نفس‌ام با زور بالا می‌آید؛ و پلک‌هایم در افتاده‌ترین حالت ممکن، روی مردمک‌های رنج‌دیده‌ام پیاده می‌شوند. ام نوال روی شانه‌ام دست می‌کشد: «نگاه نکن! به خدا خنده یادت می‌رود!»

تلفن‌ام را روی قلب‌ام فشار می‌دهم. محکم. با تمام توان دست‌های بی‌چاره‌ام. نگاه نمی‌کنم، اما صدا را بلند می‌کنم؛ صدای زجه‌های مادری که دخترهایش جنازه شده‌اند. صدای گریه مردی که کاسه سر پسرش را دست‌اش داده‌اند. صدای احتضار غزه. صدای ترکیدن دلِ آدم‌هایی که زیر آوار‌ها دنبال مرگ می‌گردند تا به آغوش‌اش بکشند. صدای گلوی خشک نوزاد پنج روزه‌ای که از گرسنگیِ منتهی به مرگ، خس خس می‌کند. صدای نفس‌های بریده بریده پیرمردی که تمام دارایی‌اش شده بیست و هفت کفنِ خونی، اما هنوز خدا را صدا می‌زند.

نه. نه. این نباید پایان انسانیت ما باشد؛ که تنها تماشا کنیم و استیصال‌مان تماشا شود. برادرهایم را کشته‌اند. خواهرهایم مُرده‌اند؛ و من، در اهواز، به اندازه مرگ تمام قبیله‌ام عزادار شده‌ام. حالا این منم. سیاه‌پوشی در آستانه‌ی اهواز که با صورتی خنج انداخته به استقبال غزه می‌رود از جاده‌ای بلند. مرد‌ها چفیه‌هایشان را به نشان صاحب‌عزایی می‌پیچند. زن‌ها مویه می‌خوانند. عادت داریم در روز تشییع عزیزان‌مان پرچم بالا بگیریم.

پرچم عشیره. پرچم‌ها بالا می‌روند. پرچم فلسطین. پرچم ایران. پرچمِ وطن‌هایی که به جرم آزادی، محکوم‌اند به مرگ‌هایی ابدی. به تابوت‌هایی سوخته؛ و به کفن‌های خونی.

به صورت‌ها خیره می‌شوم. آیا دوباره می‌توانند لبخند بزنند؟ «هرگز! ما دیگر نمی‌توانیم عمیق بخندیم. آن هم بعد از تحمل رنجی به بلندای نوار خونین غزه.» انگار که غصه‌ای به وسعت جهان، توی گلویمان مچاله شده. هی خنده بالا می‌آید و با اشک‌های گلوله شده، قورت‌اش می‌دهیم. هی می‌نشینیم پای سفره سحر و به جای غذا، غم می‌خوریم. هی کانال‌ها را عوض می‌کنیم، هی تلویزیون را خاموش می‌کنیم، هی می‌زنیم بیرون، هی می‌چرخیم توی شهر تا شاید، این روز جمعه‌ای، زجر را فراموش کنیم اما، این‌جا، روی خنده‌ها، خاک پاشیده‌اند.

برچسب ها: فلسطین روز قدس
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر