به گزارش مجله خبری نگار، درباره زنی از ایل قشقایی که آوازه هنر قالیبافیاش به دیگر کشورها رسیده است
میهمان این هفته من شیرزنی است از ایل قشقایی. او بانویی کاربلد فرش، این هنر اصیل ایرانی است و با فرشهای خاصش به ۱۴ کشور جهان سفر کرده تا بگوید فرش ایرانی چه قدر ارزشمند است. از جمله کارهای او که بعضی از آنها زینت موزههای معتبر جهانی شدهاند، بافت فرش دورویی به سفارش کشور سوئیس بوده که در آن ۱۲۷ نوع رنگ طبیعی استفاده شده است و بافت هر سانتیمتر آن ۴۴ روز طول کشید. او فرش دوروی ریزبافی بافته که در آن هشت نوع گره مختلف ابداعی ایشان الهام گرفته از تاریخ و فرهنگ ایران به کار رفته و ۶ سال طول کشیده است تا به اتمام برسد. کسب عنوان زن کارآفرین برتر ایران در سال ۱۳۹۹و بافنده برگزیده از نمایشگاههای داخلی و خارجی بخشی از درخشش این شیرزن در کار فرش است.
من عشرت بهمننژاد از اهالی ایل قشقاییام. دی ماه ۱۳۶۰ در قشلاق ایل در منطقهای کوهستانی به دنیا آمدم. مثل هر بچه عشایرزاده، از همان کودکی کارهای مختلفی را یاد گرفتم یعنی من نهساله که بودم میتوانستم اسبسواری کنم و خیلی زود یاد گرفتم نان بپزم، در جمع کردن هیزم به خانواده کمک کنم و نگهداری از گوسفندان را بر عهده بگیرم. چون زندگی عشایری داشتیم به مدرسه دسترسی نداشتیم، اما وقتی سال ۱۳۵۷ به فیروزآباد آمدیم تحصیل را شروع کردم هر چند آن زمان هم زندگی عشایری داشتیم یعنی هم در شهر خانه داشتیم و هم دامها را به ییلاق و قشلاق میبردیم.
پدر بنده از بزرگان عشایر بود و اگر اختلاف و دعوایی میشد ایشان میان دو طرف صلح و آشتی برقرار میکرد. وقتی به کودکیام فکر میکنم میبینم روزگار کودکی ما روزگار گرمی روابط بود. اخلاق پدرم این گونه بود که اگر به طور مثال گوسفندی ذبح میکردیم و قرار بود کبابی درست کنیم حتماً به همسایه هم میدادیم، چون پدرم میگفت درست نیست همسایه این بو را بشنود ولی نخورد.
از همان کودکی در کنار کارهای مختلفی که انجام میدادم عاشق هنر هم بودم و به نظرم هنر چیزی است که در ذات قشقاییها وجود دارد. خیلی زود در کنار مادرم به بافت گلیم، گبه، جاجیم و... مشغول شدم و البته در کنار آن درس هم میخواندم. آن قدر به هنر فرشبافی علاقهمند شده بودم که یادم است اگر قرار بود برای کلاس کاردستی درست کنیم کاردستی من حتماً قالی بود آن هم قالی که با نخی که از پشم زنده گوسفند درست میشد.
مادرم برای درست کردن نخ مورد نیاز در قالیبافی از پشم زنده استفاده میکرد، چون دو نوع پشم داریم، یک نوع پشم زنده است که وقتی گوسفند زنده است و پشم گوسفندان را میچینند از آن بدست میآید و نوع دیگر پشمی است که وقتی گوسفند را ذبح میکنند آن را از پوست گوسفند جدا میکنند که به آن پشم مرده میگویند. من به عنوان کودک عشایر همه این اتفاقها را میدیدم و روز به روز علاقهام به چیزی به نام فرش بیشتر و بیشتر میشد. در همان کودکی متوجه شدم هنری به نام فرش از طبیعت الهام گرفته شده و این نکتهای بود که برایم جالب بود.
کلاس سوم ابتدایی که بودم بیمار شدم و خانوادهام مجبور شد برای مدتی درگیر دوا و درمان بیماری من بشوند. در آن روزگار با اینکه برای درمان من به چند دکتر معروف در شیراز هم مراجعه کرده بودند، اما نتیجهای نداشت، پاسخی که خانوادهام در آخرین مراجعه گرفته بودند این بود که دکتر گفته بود من سرطان دارم. شنیدن این خبر برای خانوادهام قابل باور نبود و به نوعی زندگی آنها به خصوص مادرم را شدیداً تحت تأثیر خود قرار داده بود. همه ناراحت بودند و من هم دو سه ماهی به مدرسه نرفتم. یادم است یک شب که پدرم ناراحت بود حرفی گفت که دلم را خیلی شکست.
آن روزها معلمی داشتیم که همیشه به ما توصیه میکرد چادر سر کنیم و نماز بخوانیم برای همین آن شب من در عالم کودکی به خلوتی دور از چشم دیگران پناه بردم و با همان فهم کودکانهام راز و نیاز کردم و چیزهایی که از قرآن بلد بودم خواندم. فردا صبح پیرزنی به خانه ما آمد که هر از گاهی به ما سر میزد و خانواده به او کمک میکرد. آن روز پیرزن تا من را دید و حال و احوال مادرم را مشاهده کرد متوجه وضعیت به هم ریخته خانواده شد برای همین علت را پرسید.
مادرم همه ماجرا را برایش تعریف کرد. پیرزن پس از شنیدن حرفهای مادرم به او گفت این بچه گیر دارد و باید او را پیش خانم کشاورز ببرید. کمی بعد مادرم با یکی از زنهای همسایه و همان پیرزن من را به خانه خانم کشاورز بردند و ایشان هم همان حرف پیرزن را تکرار کرد. درمان من دمنوشی بود که خانم کشاورز درست کرد و من یک هفتهای از آن دمنوش خوردم و حالم خوب شد. ناگفته نماند پیش از آمدن آن پیرزن، خواب دیدم ماه رمضان است و پیرمردی دارد آش نذری پخش میکند. در عالم خواب گفتم میشود از این آش به من هم بدهید و پیرمرد گفت: از زن امام صادق (ع) بگیر.
من به آن خانم مراجعه کردم و ایشان هم گفتند من به دو شرط به تو آش میدهم؛ نخست اینکه باید پاکدامن باشی و دوم اگر دنیایی از طلا دور و برت ریختند نباید به آنها دست بزنی و هرگز دزدی نکنی. من خودم را شفایافته امام صادق (ع) میدانم برای همین سالهاست که ماه رمضان آش نذری میدهم.
در دوره راهنمایی من دانشآموزی بودم که میتوانستم بهترین ژاکتها، بهترین فرشها، بهترین گلیمها و... را ببافم. خانم قهرمانی معلمم همیشه تأکید میکرد من در هنر خوب هستم و میتوانم بدرخشم هر چند در دیگر درسها از جمله زبان خوب نبودم برای همین تابستان که میشد در کلاسهای مختلف هنری شرکت میکردم. در آن دوره مربی داشتیم که میگفت اگر شما هنرهای مختلف را یاد بگیرید میتوانید خلاقیت داشته باشید و این من را به گذراندن کلاسها و دورههای مختلف وآموختن مشتاقتر میکرد.
کلاس سوم راهنمایی بودم که تابستان مسابقهای از طرف هلال احمر برگزار شد. یادم است برای آن مسابقه گلیمی بافتم که پرچم کشورها را در آن بافته بودم و با هنر منجوقدوزی هم دعای نور را بافتم که به آن علاقه و اعتقاد زیادی دارم. آن سال با این دو کار هنری در شهرستان فیروزآباد مقام آوردم و برای مرحله بعد به شیراز رفتم که مرحله استانی بود. مرحله استانی هم مقام آوردم و نوبت به مرحله کشوری رسید. یادم است در آن زمان، چون علاقه زیادی به مطالعه داشتم یکی از چیزهایی که همیشه مطالعه میکردم مجله خانواده بود. آن روزها مطلبی در مجله خواندم که گفته بود یک کشاورز با پیوند زدن توانسته است پنج میوه از یک درخت بدست بیاورد. با خواندن آن مطلب برای مرحله استانی سراغ گل رُزی رفتم که در خانه داشتیم. پیش از آن در حوزه کشاورزی تا جایی که توانستم مطالعه کردم و با دادن آبهای رنگی مثل آب آلبالو، آب آناناس، آب زعفران، آب روناس و انجام کارهای دیگر توانستم کاری کنم که برگها و غنچههای گلم هفت رنگ و گل عجیبی بشود. در مرحله کشوری داوران از کارم تعجب کرده بودند و آنجا هم توانستم مقام بیاورم و دیپلم افتخار بگیرم.
در روزگار ما رسم بر این بود که قشقاییها دختران خودشان را خیلی زود شوهر میدادند و برای من هم همین اتفاق افتاد، اما همان روزی که خواستگارم با خانواده در راه خانه ما بودند خودرو آنها تصادف کرد و خواستگار من از دنیا رفت، این اتفاق تأثیر بسیار بدی در روحیه من گذاشت. قرار بود وارد دوره دبیرستان بشوم، اما از لحاظ روحی بسیار به هم ریخته بودم و حوصله هیچ کاری را نداشتم.
مدتی به همین وضع گذشت تا اینکه دوباره به سمت هنر برگشتم تا بتوانم آن شرایط سخت را بگذرانم و حاصل آن شد بافت گلیم و قالی در کنار مادرم. در همان ایام از میراث فرهنگی شیراز با من تماس گرفتند و خواستند در یک المپیاد صنایع دستی کشوری شرکت کنم، چون در آن روزها من در کار قالی در شهر خودمان معروف شده بودم و از طرفی مسئولان میراث فرهنگی فکر میکردند من دیپلم خودم را گرفتهام، نمیدانستند در سوم راهنمایی ترک تحصیل کردهام. برای شرکت در المپیاد باید دانشجو میبودیم. آنجا من ماجرای دیپلم نداشتنم را مطرح کردم، اما چون امید آنها برای المپیاد بودم قول دادند مشکل را حل کنند و من دانشجوی رشته فرش جهاد دانشگاهی شدم. پس از یک سال رئیس دانشگاه بنده را خواست و گفت: شما بدون دیپلم وارد دانشگاه شدهای و باید اخراج بشوی! هر چه اصرار کردم رئیس دانشگاه نپذیرفت و حرفشان این بود که دیپلم افتخاری به کار ما نمیآید. رئیس دانشگاه گفت، چون خانم هنرمندی هستی میتوانی کلاسها را شرکت کنی، اما مدرک به شما نمیدهیم.
پس از به وجود آمدن مشکل به خاطر نداشتن دیپلم در دانشگاه مثل همیشه به خانه داییام برگشتم. ماجرا را با ناراحتی زیاد به زنداییام گفتم و ایشان هم گفت اینکه ناراحتی ندارد میتوانی دو ساله دیپلم بگیری و دوباره امتحان بدهی و وارد دانشگاه بشوی. آن شب کلی دعا خواندم و گریه کردم که خدایا با این وضعیت آبرویم میرود و خودت راهی پیش رویم قرار بده. فردا صبح در راه رفتن به دانشگاه در خیابان کیفی پیدا کردم که در آن ۲۱میلیون تومان پول و مقداری مدرک بود آن هم در سال ۱۳۷۸. متوجه شدم کیف از یکی از شخصیتهای مهم استان است.
پس از اینکه کیف را به صاحبش رساندم ایشان از بنده تجلیل کرد و حتی گفت اگر مشکلی داری بگو. من هم مشکل دانشگاهم را مطرح کردم. با رایزنیهای آن مسئول قرار بر این شد که تحصیل من معوق بماند تا دیپلمم را بگیرم و من هم همان کار را انجام دادم و دوباره به دانشگاه برگشتم. آنجا بود که من در المپیاد شرکت کردم و نخستین فرش جدی زندگیام را با نام «جوانی در پیری» بافتم که به نوعی پایاننامهام هم بود و خدا را شکر آن فرش توانست در کشور مقام اول را کسب کند. فرش دومی که بافتم با نام «سواران» بود به سفارش یکی از سرمایهداران.
فرش سوم بنده «روشن در سیمرغ» نام داشت که باز هم برای یکی از سرمایهداران بافته شد.
از آن روز به بعد من توانستم ۱۱ فرش نفیس ببافم. من حتی توانستم پارچه کت و شلوار ترمه ابریشمی را روی دار قالی و بسیار لطیف و ظریف برای یکی از شیوخ بحرین ببافم که در حال حاضر در موزه نگهداری میشود. پس از دوره کاردانی و سال ۱۳۸۴ در کنکور شرکت کردم و توانستم وارد دانشگاه باهنر کرمان در رشته فرش بشوم و در این رشته دانشآموخته شدم. سال ۱۳۸۴ در سمیناری که با موضوع فرش در شیراز برگزار شده بود با وکیلی آشنا شدم.
ایشان به من گفت من میتوانم در زمینه کارهای هنری به شما مشاوره بدهم و در آن زمان من به این مشاوره نیاز داشتم. آشنایی با ایشان که به رحمت خدا رفته سبب شد با مرکز فرش ایران آشنا شوم و از طرف مرکز فرش به ۱۴ کشور آسیایی و اروپایی برای معرفی فرش ایرانی و معرفی کارهای خودم سفر کردم. ترکیه، اسپانیا، بلژیک، هلند، روسیه، چین، امارات، بحرین، آلمان، ایتالیا، هند و... بعضی از این کشورها بودند. آقای وکیلی که مشاور من در کار فرش و از علاقهمندان به هنر فرش بود به دنبال راهاندازی مرکز بزرگی برای فرش در فیروزآباد بود، اما عمرشان مجال نداد. حرفشان درباره فرش این بود که باید این هنر نور چشم هنر جهان باشد.
سال ۱۳۸۸ به مدت یک سال در مسکو زندگی کردم و فرش مردان عشایر را بافتم. ۶ماهی هم در آلمان زندگی کردم و در آن سفرها کارهایم را ارائه میدادم و به معرفی فرش ایران میپرداختم. سال ۱۳۹۶ من توانستم هشت گرهی را که اختراع کرده بودم ثبت کنم. سال ۱۳۹۴ مدتی در زندگی برایم مشکلاتی پیش آمد که بخشی از این مشکلات، مالی بود برای همین چند وقتی در روستای جادشت زندگی کردم که در آنجا قالیبافی رونق خوبی دارد. در روستا با حمایت یکی از علاقهمندان به فرش دستباف، خانهای اجاره و آن را تبدیل به کارگاه کردم. روزهای اولی که به روستا رفته بودم وضعیت خوبی نداشتم، چون نه گاز داشتم، نه یخچال و نه دیگر امکانات زندگی را. خلاصه زندگی به سختی میگذشت. وقتی کارگاهم را در روستا راه انداختم و مشغول بافتن شدم در کنار تلاشی که داشتم از خدا خواستم به من کمک کند و شکر خدا دو ماه از رفتنم به روستا گذشته بود که از مرکز ملی فرش با من تماس گرفتند که در چهارمین جشنواره فرش دستباف ایران نفر اول نشان گره زرین شدهام. خدا در آن مرحله هم هوای من را داشت و با برنده شدن در آن جشنواره توانستم هم جایزه نقدی بگیرم و هم سکه تا بتوانم به زندگیام سر و سامانی بدهم.
برنده شدن در آن جشنواره برای من این دستاورد را هم داشت که با یکی از تاجران فرش آشنا شدم و ایشان به فیروزآباد آمد. ایشان از نمایشگاهی که از فرشهای بافته شده توسط هنرمندان شهرستان ترتیب دادیم بیش از ۱۰میلیارد تومان فرش دستباف خرید که اتفاق خوبی بود. من در ۲۵سالی که در صنعت فرش فعالیت میکنم رنگرزی، رفوگری و هر کار مربوط به فرش را آموختم. ۱۸ نوع گره گلیم و فرش بلد هستم، گره سوزنی بلد هستم، بافت همدان، بافت اصفهان، بافت تبریز، بافت ترکیه و هر چیزی که شما فکرش را بکنید درباره فرش بلدم.
من توانستهام از سال ۹۴ تا امروز بیش از ۳۰ شاگرد پرورش بدهم و برای آموزش بهتر و پیگیری کارهایم دو سالی میشود آموزشگاهی در شهر فیروزآباد راهاندازی کردهام. در حال حاضر غیر از آنهایی که از شهر خودمان شاگردم هستند شاگردانی از شهرهای دیگر کشورمان چه به صورت حضوری و چه به صورت برخط دارم؛ شاگردانی از کازرون، جهرم، تهران، مراغه، شیرازو.... در این سالها سعی کردم اگر سفارش بافت فرشی را به کسی میدهم این افراد خانمهای سرپرست خانوار باشند که بافندگی میتواند کمکی برای زندگی آنها باشد. برای همین در حال حاضر تعداد زیادی بافنده در روستاهای مختلف شهرستان برای بنده فرش میبافند و من برای نظارت در کارشان در طول هفته به آنها سر میزنم. سال گذشته در برنامهای برای دیدار با رهبر معظم انقلاب یکی از فرشها را به عنوان هدیه برایشان بردم.
منبع: قدس