به گزارش مجله خبری نگار، زمانی که فیلم ۳۰۰ در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، ملغمهای هیجان انگیز از دیوانگی، خونریزی و عضلات بود که دیالوگهای به یادماندنی داشت (اینجا اسپارت است!) و دارای آن سبک هنری خاص زک اسنایدر بود که اکنون به خوبی میشناسیم. هفت سال طول کشید تا دنباله این فیلم ساخته شود، و در آن زمان، اسنایدر دیگر نقشی نداشت و یک کارگردان جدید ساخت آن را بر عهده داشت، اما این بدان معنا نبود که این دنباله به اندازه فیلم اول جسورانه و البته بحث برانگیز نباشد.
فیلم ۳۰۰: Rise of an Empire تلاش کرد تا سرعت روایت فیلم اصلی را حفظ کند و در عین حال کمی بیشتر از نسخه قبلی خود به تاریخ بپردازد. ۳۰۰ کمتر با تاریخ سروکار داشت، اما ۳۰۰: ظهور یک امپراطوری بیشتر جنگهای یونان و ایران را به تصویر میکشید. سوال اینجاست که چقدر درست و دقیق این جنگها را به تصویر کشیدند؟
سناریو فیلم ۳۰۰: ظهور یک امپراطوری توسط زک اسنایدر نوشته شد، اما نوام مورو کارگردانی آن را بر عهده داشت، مردی که قبل از ساخت این فیلم تنها یک تجربه کارگردانی به نام خود داشت. این بدان معنی بود که او تا حد زیادی تحت الحمایه و زیر نفوذ اسنایدر و دیگر تهیه کنندگان فیلم بود. فیلم چنین حسی داشت، گویی ۳۰۰ را دیده و گفته بودند “فقط باید همین کار را انجام دهیم، اما بیشتر”، به شیوه معمول دنباله ها.
این فیلم عمدتاً به نبردهای دریایی بین یونانیها و ایرانیها میپردازد. ظهور یک امپراطوری در پی به تصویر کشیدن بخش قابل توجهی از جنگهای یونان و ایران است که به هیچ وجه کار سادهای نیست. این واقعیت را در نظر بگیرید که این دنبالهای بر فیلم نسخه اصلی است، با اشاره به جنگجویان اسپارتا و اقدامات آنها در اواسط و انتهای فیلم. با این حال، آنها محور اصلی فیلم نیستند، اگرچه در داستان ظاهر میشوند.
این فیلم نیز مانند فیلم اورجینال، با روایت داستان برای سربازان اسپارتی شروع میشود. ملکه گورگو، همسر لئونیداس، از سرگذشت خشایارشا، شخصیت منفی اصلی فیلم ۳۰۰ میگوید. معلوم میشود که او پسر پادشاه بزرگ ایرانی، داریوش بوده است. هنگامی که پدرش توسط قهرمانی یونانی به نام تمیستوکلس در نبرد ماراتون کشته شد، خشایارشا توسط بزرگترین ژنرال پدرش، آرتمیس، ترغیب شد تا به صحرا سفر کرده و به پادشاهی شبه خدا تبدیل شود. او این کار را میکند و تحت نفوذ آرتمیس قرار میگیرد. آرتمیس به دنبال انتقام از یونانی هاست و به خشایارشا نشان میدهد که در قالب جدید خود میتواند جهان را فتح کند. آنها این کار را با عبور دادن صدها هزار نیروی خود سوار بر کشتی و از اقیانوس انجام میدهند تا به یونانیها حمله کنند.
در آتن، سیاستمداران بر سر این موضوع جدل میکنند که آیا با نیروهای خشایارشاه بجنگند یا به او پیشنهاد آتش بس کنند، به این امید که او از ادامه جنگ منصرف شده یا حداقل به آنها اجازه زنده ماندن بدهد. تمیستوکل خواهان جنگیدن است و میگوید که نباید با ظالم مذاکره کرد و میخواهد فقط یک مثال برایش بزنند که تسلیم شدن و مذاکره به سود یک ملت بوده است.
وقتی یونانیها تصمیم به جنگ میگیرند، سوار کشتیهای خودشان میشوند. اما تمیستوکلس ابتدا به اسپارت میرود تا از لئونیداس کمک بخواهد. با این حال، این همان جایی است که دو فیلم با هم تداخل پیدا میکنند، زیرا لئونیداس در اسپارت نیست و تلاش میکند تا اوراکلها را متقاعد کند که به او اجازه جنگیدن با خشایارشاه را بدهند. ملکه گورگو به تمیستوکلس میگوید که اسپارتیها به آنها نمیپیوندند، زیرا ایدئولوژیهای اسپارت با ایدئولوژیهای آتن همسو نیست. تمیستوکلس با این تصور که نیروهای یونانی او در این نبرد تنها هستند، آنجا را ترک میکند.
وقتی نبرد آرتمیزیوم شروع میشود، یونانیها دیوانه وار میجنگند. آنها با کوبیدن کشتی هایشان به کشتیهای ایرانیها به آنها حمله میکنند و سپس بخشی از ناوگان ایرانیها را فریب داده و به کمینگاه میکشانند، حرکتی که آرتمیس آن را چشمگیر میداند و به او فرصتی میدهد تا به تمیستوکلس پیشنهاد دهد اگر از جنگیدن دست کشیده و با او همراه شود، نقشی مهم در ارتش ایران به او داده شود. او که اکنون قهرمان یونانی هاست، این پیشنهاد را مؤدبانه رد میکند.
بقیه فیلم نبردهای دریایی مختلف، خبر کشته شدن اسپارتانها در ترموپیل و غارت آتن توسط ارتش ایران را نشان میدهد. با این حال، در نبرد سالامیس، ملکه گورگو در لحظات پایانی نبرد با تعدادی کشتی یونانی از راه میرسد. فیلم با حمله گورگو و ارتشش به ایرانیها به پایان میرسد، در حالی که به نظر میرسد خشایارشا نیروهای دریایی خود را رها کرده و به جای آن بر تاخت و تاز در خاک یونان متمرکز شده است.
اولین چیزی که باید به آن توجه کرد این است که بسیاری از شخصیتها و نبردهایی که در این فیلم به تصویر کشیده شده اند در واقع وجود داشته اند. اما سوال اینجاست که آیا فیلم همه چیز را به درستی به تصویر کشیده است یا خیر؛ و اجازه دهید با حقیقت روبرو شویم، زک اسنایدر برای واقعیت گرایی تلاش نمیکند. با این حال، اجازه دهید به جنگ یونان و ایران و آنچه که فیلم حداقل سعی در پوشش آن داشته است، نگاه کنیم.
ملکه گورگو اسپارت یک شخصیت واقعی است. او در حدود سال ۴۸۰ قبل از میلاد زندگی میکرد و در واقع همسر شاه لئونیداس اول بود. او دختر برادر ناتنی لئونیداس و پادشاه اسپارت بود.
تمیستوکلس نیز واقعی است. او یک ژنرال آتنی بود که به ارجح بودن اراده مردم بر اراده اشراف اعتقاد داشت. تمیستوکلس یک استراتژیست جنگی ماهر بود و مردمش بسیار او را دوست داشتند.
خشایارشاه نیز یک شخصیت واقعی و پسر داریوش بزرگ بود. با این حال، او نه یک خدا-شاه بود و نه دو و نیم متر قد داشت. او یک مرد معمولی با یک هدف خاص بود. خشایارشاه فرمانروایی قاطع بود که یونان و اروپا را در نوردید، اگرچه در نهایت به ایران عقب نشینی کرد، جایی که در نهایت توسط محافظان خود ترور شد.
آرتمیسی نیز یک شخصیت واقعی بود که ملکه هالیکارناسوس (یک ایالت-شهر یونانی) بود. او همچنین برای خشایارشاه جنگید و یکی از فرماندهان دریایی مورد علاقه او بود.
نبردهای ماراتون، سالامیس، آرتمیزیوم و ماراتون همگی نبردهایی واقعی بودند که سرنوشت هزاران ایرانی و یونانی را رقم زدند. یکی از نبردهایی که در فیلم برجسته میشود نبرد سالامیس است. این نبرد واقعی بود و اگرچه در فیلم تا حدی ساختگی به تصویر کشیده میشود، اما با فریب دادن بخش بزرگی از ناوگان ایرانیها و کشاندن آنها به سمت تنگهها، که به یونانیان اجازه داد تا آنها را از دو طرف مورد حمله قرار دهند، پیروزی بزرگی برای تمیستوکلس به ارمغان آورد. این یک نقطه عطف بزرگ در جنگ بود و ناوگان ایرانی را در مسیر پیشروی شان متوقف کرد.
همچنین خشایارشاه توانست آتن را غارت کرده، آن را با خاک یکسان کند و مردمش را آواره نماید. این واقعه در یونان به ویرانی هخامنشیان معروف شده و بخشی از حمله دوم ایرانیان به یونان بود. این اتفاق در سال ۴۸۰ قبل از میلاد و درست قبل از نبرد سالامیس رخ داد. به همین دلیل بود که خشایارشا آرتمیس را ارتقای رتبه داد، زیرا او تنها کسی بود که به او گفت در نبرد سالامیس شرکت نکند و تصریح کرده بود:
«چرا او باید با یک جنگ دریایی خطر کند؟ آتنی که برای آن این سفر را انجام داده، متعلق به اوست و همچنین بقیه یونان».
بنابراین، بخش زیادی از داستان فیلم ۳۰۰: Rise of an Empire برگرفته از واقعیت است، اگرچه این سبک فیلمسازی اسنایدر است که باعث میشود بیشتر سکانسها و اتفاقات بهشدت تخیلی به نظر برسند.
فیلم ۳۰۰: ظهور یک پادشاهی با روبرو شدن ارتشها در آخرین لحظه از نبردی خونین به پایان میرسد. با این حال، آتن از قبل غارت شده، لئونیداس مرده، و خشایارشاه در مسیر فتوحاتی بسیار فراتر از انتظار و تصورش قرار دارد. این فیلم تا حد زیادی توانسته قدرت نیروهای دریایی دو طرف ایرانی و یونانی را به تصویر بکشد. این کشتیها که با نام سه ردیفه (Trireme) شناخته میشوند، بادبان داشتند، اما بیش از هشتاد نفر نیز در آنها پارو میزدند.
آنها به قدری بزرگ بودند که بتوانند برخورد با هم را تاب بیاورند. اما نبردهای واقعی این دو با وقوع طوفانهای سهمگین و آبهای متلاطم همراه بود که نزدیک به یک سوم از ناوگان دریایی ایرانیان را غرق کرد. این چنین اتفاقات غیرمنتظرهای تاثیر زیادی روی نبردهای تاریخی داشت که اغلب در یک فیلم به آنها پرداخته نمیشود.
۳۰۰: ظهور یک امپراتوری آنچه را که این ژنرالها و سربازان فکر میکردند را دراماتیزه میکند، در جایی که ممکن است پیچیدگی و تنش وجود نداشته است، این عناصر را به داستان اضافه کند، و جاهایی خالی و گنگ که افرادی مانند هرودوت ممکن است برای مطابقت با داستانهای حماسی زمان خود تغییر داده باشند، پر میکند. این فیلم به بسیاری از نکات واقعی نبردهای ایرانیان و یونانیها میپردازد، اما در نهایت، هنوز بخشی از مکتب فیلمسازی زک اسنایدر است که دراماتیزه کردن و تحریف نسبی تاریخ بخشی از آن است.
منبع:روزیاتو