به گزارش مجله خبری نگار، اینها بخشی از اظهارات سارق حرفهای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماریهای ریوی و قلبی در سن ۴۰ سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. او جوانی اش را گذاشت و همه سختیها وتلخکامیها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم.
خلاصه او با کارگری و خیاطی هر ۳ خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آنها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی استخدام شده اند، اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم. آن روزها زمانی که ۷ سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقهای به تحصیل نداشتم، اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم.
خلاصه ۱۷ ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم، اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمیداد در برابر آنها کم بیاورم به همین دلیل سعی میکردم پکهای عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آنها روبه رو شوم. در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک هم نشستم و دورهمیهای لذت بخش دوستانه ام آغاز شد. چنان در عالم هپروت سیر میکردم که هیچ گاه به ذهنم نمیرسید این لذتهای زودگذر فرجامی وحشتناک دارد.
آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را میدیدم و مدام در پارتیها و شب نشینیها شرکت میکردم. نصیحتهای مادرم نیز فایدهای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع میکنند، خودم را فریب میدادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمیکنم. حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمیرفتم تا چنین وانمود کنم که من ارادهای قوی دارم و آلوده مواد افیونی نمیشوم. مادرم از رفتارهای من زجر میکشید و گریه میکرد، اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام.
چند بار مادرم با سختیهای بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد، اما فایدهای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی میکرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن ۳۰ سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم، اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسههای لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پکهای عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر، باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم، ولی این بار شیوهای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم.
حالا همسرم زجر میکشید و با اشک هایش تلاش میکرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد. چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم، ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمتها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم، اما دیگر نمیتوانستم به خاطر خماریهای مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونهای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم. در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار میکردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آنها بگذارم وباید از هروئینهای آنان مصرف میکردم.
این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینههای یک روز اعتیادم تامین شد، ولی میترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم. بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینههای اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی میتوانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت، اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آنها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم. حالا بسیار پشیمانم و میدانم آینده ام را نابود کرده ام، اماای کاش ...
این گزارش حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقتهای دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آنها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی