کد مطلب: ۵۷۷۶۲۰
۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۳:۲۴
درباره روزی که «جان استیون آکواری» در المپیک تابستانی ۱۹۶۸ مکزیکوسیتی، ۲۲ کیلومتر را با پای بانداژ شده دوید تا به خط پایان برسد و آخر شد، اما نامش تبدیل به یکی از نماد‌های المپیک شد

به گزارش مجله خبری نگار، چند دقیقه بیشتر تا برگزاری مراسم دوی ماراتن المپیک بازی‌های تابستانی ۱۹۶۸ مکزیکوسیتی نمانده بود. ۷۲ نفر پشت خط ایستاده بودند تا به محض شنیدن صدای فرمانِ رو و تپانچه یک مسیر ۴۲ کیلومتری را بدوند. «جان استیون آکواری» هم به نمایندگی از کشورش تانزانیا از ۵ هزار مایل آن‌طرف‌تر آمده بود تا در این مسابقه شرکت‌کند.

«جان» یک کشاورز ریزجثه بود. یک متر و ۶۰ سانتی‌متر قد داشت و ۵۰ کیلوگرم وزن. فرمان را که شنید مثل همه شروع‌کرد به دویدن، اما بین کیلومتر ۱۹ و ۲۰ بود که به زمین‌خورد و زانویش جوری آسیب دید که همه فکر کردند کار او در این مسابقه تمام است. ولی «جان» با تصمیمش همه معادله‌ها را عوض کرد. او بعد از این که کار‌های بانداژ پایش توسط تیم پزشکی تمام شد، ایستاد. یک نفس عمیق کشید و در حالی‌که درد امانش را بریده بود، تصمیم‌گرفت ۲۲ کیلومترِ باقی‌مانده را بدود تا به خط پایان برسد.

جان با پیراهن شماره ۳۶ در این مسابقه آخرین نفری بود که از خط گذشت، ولی همت بلند و جدیت او باعث شد بیشتر از نفر اول مسابقات به چشم بیاید. چرا که امروز هیچ کس برنده مدال طلای آن دوره را به یاد ندارد، اما نام آکواری ماندگار شده است. او در مسابقه المپیک جلوی چشم هزاران تماشاگر و چندین دوربین و خبرنگار نفر آخر مسابقه شد، اما عزم و اراده او برای به پایان‌رساندن مسابقه باعث‌شد نه تنها کسی او را مسخره نکند، بلکه در برابر او بایستند و یک‌سره تشویقش‌کنند. این‌طور بود که تا به امروز، تمام دنیا این مرد را که نفر آخر شد، به‌عنوان نماد ایستادگی، ادامه دادن برای دستیابی به هدف و نماد المپیک می‌شناسند. پرونده امروز درباره آن‌چه در مسابقه دوی المپیک ۱۹۶۸ اتفاق‌افتاد، است. درباره روزی که نفرآخر شدن معنای دیگری پیداکرد.

وقتی نفر آخر اسطوره شد

به یاد فیلم «بچه‌های آسمان»

شاید با شنیدن قصه جان استیون یاد شخصیت علی در فیلم سینمایی «بچه‌های آسمان» بیفتید. پسری که برای جبران گم‌کردن کفش خواهرش تصمیم‌می‌گیرد در مسابقات دو که قرار است بین مدارس مختلف برگزارشود، شرکت‌کند تا نفر سوم شود و جایزه کفش کتانی را بگیرد. درون‌مایه مشترک هر دو قصه تلاش و جنگیدن برای رسیدن به خط پایان است؛ همان‌طور که همه ما در خرده‌قصه‌های زندگی‌مان شبیه جان و علی می‌دویم تا به آن‌چه در ذهن‌مان ساختیم، برسیم. شاید بعضی وقت‌ها از ترس نفرآخرشدن خودمان را باختیم و کنارکشیدیم و شاید هم آن‌قدر راه را ادامه‌دادیم که نوار خط پایان را پاره‌کردیم. زندگی همین است، گاهی می‌شود و گاهی نمی‌شود، اما آن چیزی که مهم است، این است که در مسیر رسیدن به هدف باید با قدرت ادامه بدهیم.

یک اتفاق غیرقابل‌پیش‌بینی در ۲۲ کیلومتری خط پایان

وقتی نفر آخر اسطوره شد

دوی ماراتن یکی از سخت‌ترین و در عین حال مهم‌ترین رشته‌های المپیک است و مدال آن برای همه کشور‌ها ارزش زیادی دارد. ماراتن یکی از انواع دوی استقامت است که در یک مسیر ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متری و معمولا روی جاده برگزار می‌شود. می‌گویند بعد از پایان یکی از جنگ‌های یونان، آتنی‌ها آن‌قدر از شکست‌نخوردن خود در این جنگ خوشحال‌بودند که یکی از سرباز‌ها تمام مسافت ماراتون (دشت محل جنگ) تا آتن را دوید تا این خبر را به گوش بقیه برساند. برای همین به این دو «ماراتون» یا همان «ماراتن» می‌گویند. هیجان این مسابقه در قرن ۱۹ میلادی خیلی زیاد بود و تماشاگران زیادی برای تماشای این مسابقه در سال ۱۹۶۸ میلادی خودشان را به ورزشگاه رسانده‌بودند. مسابقه هنوز شروع نشده‌بود و دسته‌دسته به تعداد تماشاگران اضافه‌می‌شد. با صدای تپانچه، فریاد و تشویق تماشاگران بلندشد و شرکت‌کنند‌ه‌ها شروع‌کردند به دویدن. جان استیون هم بین آن‌ها بود و می‌دوید. تا این که زانویش آسیب‌دید و از بقیه‌شرکت‌کننده‌ها جا ماند. ولی او آدمی نبود که بخواهد کارش را در این نقطه تمام‌کند. بانداژ پایش که تمام‌شد دوباره در مسیر مسابقه شروع‌کرد به دویدن. در راه گاهی می‌ایستاد، دست روی پای آسیب‌دیده‌اش می‌گذاشت و باز به دویدن ادامه‌می‌داد. هیجان مسابقه خیلی زیاد شده‌بود. بعضی افراد به دلیل این که مسیر خیلی طولانی و سخت بود زمین‌می‌خوردند یا دیگر مسابقه را ادامه نمی‌دادند، اما جان با این که می‌دانست نفرات اول به خط پایان نزدیک‌شدند و کیلومتر‌ها با آن‌ها فاصله‌دارد به راهش ادامه‌می‌داد.

کشاورز تانزانیایی با پیراهن شماره ۳۶،

وقتی نفر آخر اسطوره شد

۲ ساعت و ۲۰ دقیقه و ۲۶ ثانیه از زمان شروع مسابقه گذشته‌بود و «مامو وولده» از خط پایان عبور کرد. نفر دوم، سوم و بقیه شرکت‌کننده‌ها به ترتیب از خط ردشدند. دونده‌ها با تشویق تماشاگر‌ها کارشان را تمام می‌کردند. داور‌ها هم با دقت کرنومتر می‌زدند و رکورد دونده‌ها را ثبت می‌کردند. در طول مسابقه دوربین‌ها بار‌ها نفراتی را نشان‌داد که از مسابقه کنار کشیدند و از مسیر آن بیرون آمدند. ساعت نزدیک ۱۹ و خورشید غروب کرده‌بود. به نظر می‌رسید آخرین نفر هم از خط پایان رد شده‌است و تماشاچی‌ها کم‌کم داشتند ورزشگاه را ترک‌می‌کردند که از بلندگوی استادیوم اعلام‌شد هنوز یک دونده مانده! دوربین‌هایی که در مسیر مسابقه کاشته‌شده‌بودند تصویر دونده‌ای با شماره ۳۶ را به ورزشگاه مخابره و این‌طور جان استیون را از روی شماره پیراهنش شناسایی‌کردند. جان در ۲۰ کیلومتری خط پایان بود آن هم در حالی که داور‌ها می‌خواستند بروند و داشتند نشانه‌ها و خط پایان را جمع‌می‌کردند. در طول مسابقه چند نفر به جان نزدیک‌شدند و از او خواستند به خاطر سلامتی‌اش از مسابقه انصراف‌بدهد، ولی او همه را پس زد و باز هم دوید. دردمند بود و خسته، ولی هیچ‌چیز نمی‌توانست جلوی دویدنش را بگیرد. حالا همه‌چیز فرق کرده‌بود. همه توجه‌ها به خط پایان بود. نور پشت‌سرهم دوربین عکاس‌ها، ورزشگاه را روشن‌کرده‌بود و همه چشم‌های‌شان را تیز کرده‌بودند تا ببینید چه کسی تا این ساعت در حال دویدن بوده و قید مسابقه را نزده‌است.

نفر آخر شدن بعد از ۳ ساعت و ۲۵ دقیقه دویدن

وقتی نفر آخر اسطوره شد

جان در ۴۰، ۵۰ متری خط پایان است. تا تماشاچی‌ها او را از دور دیدند همان تعدادی که باقی مانده‌بودند، شروع‌کردند به تشویق‌های ممتد. جان در حالی که از درد دندان‌هایش را بــــــــــه هــــم فشارمی‌داد و دست‌هایش را از روی اراده مشت کرده‌بود به خط پایان نزدیک‌تر می‌شد. پلک‌هایش خسته بود و همه‌چیز را دوتا یکی می‌دید. لنگان‌لنگان و با پای بانداژشده داشت خودش را به خط پایان می‌رساند. تماشاچی‌ها او را که بعد از ۳ ساعت و ۲۵ دقیقه و ۲۷ ثانیه مسیر مسابقه را تمام‌کرد، تشویق می‌کردند و لحظه‌ای صدای‌شان قطع‌نمی‌شد. شاید حتی وقتی نفر اول مشخص‌شد این‌قدر هیجان‌زده نبودند و در ورزشگاه غوغا به‌پا نشد. جان از بین پنجاه‌و‌هفت نفر، با اختلاف بیشتر از یک ساعت از رکورد برنده مسابقه، آخرین نفر دوی ماراتن المپیک شد و وقتی مربیان، حوله را روی دوشش انداختند از شدت خستگی و درد روی زمین افتاد. او یک دلیل بزرگ برای ادامه مسابقه داشت. چند وقت بعد، خبرنگاری از جان پرسید چرا با وجود مصدومیت و زخم‌هایش اصرار داشت که تا خط پایان بدود، او گفت: فکرنمی‌کنم شما درک‌کنید. کشورم مرا ۵ هزارمایل نفرستاده که مسابقه را شروع‌کنم، مرا ۵ هزار مایل فرستاده که مسابقه را تمام‌کنم. آن شب، همه جا حرف از حماسه‌ای بود که جان آن را با دست خالی خلق کرده‌بود.

کشاورزی در مزارع سخت قبل و بعد از دوندگی

وقتی نفر آخر اسطوره شد

جان حالا ۸۶ ساله است و با خانواده‌اش در روستای خود در تانزانیا زندگی‌می‌کند. هنوز کشاورز است و در مزارع، سخت کارمی‌کند. هر ازگاهی رسانه‌ها به سراغ جان می‌روند و از او و کارش در المپیک تابستانی ۱۹۶۸ می‌گویند. او قبل و بعد از این المپیک هم در مسابقه دوی ماراتن شرکت‌می‌کرد و قبل از المپیک توانسته‌بود در مسابقات قهرمانی ماراتن آفریقا روی سکوی اول برود. همچنین در بازی‌های مشترک‌المنافع سال ۱۹۷۰ پنجم شد، در حالی که هفت دقیقه با نفر اول فاصله داشت. جان، دویدن را دوست‌داشت، به‌طور منظم در ماراتن‌ها شرکت‌می‌کرد و تقریبا هیچ کدام از مسابقه‌های دوی ماراتن از دستش در نمی‌رفت.

به همین دلیل در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی به عنوان یک دونده کلاس جهانی شناخته‌می‌شد نه دونده تفننی. ۴۰ سال پیش به جان مدال افتخار قهرمان ملی هم دادند و نام جان استیون آکواری را روی ارگانی گذاشتند که در زمینه آمادگی دونده‌های تانزانیایی برای بازی‌های المپیک، فعالیت‌می‌کرد. جان در سال ۲۰۰۰ میلادی به المپیک سیدنی دعوت‌شد و بعد‌ها در پکن به عنوان سفیر حسن نیت در آماده‌سازی بازی‌های المپیک ۲۰۰۸ ظاهرشد. همچنین این دونده پرتلاش، ۱۴ سال پیش در دارالسلام تانزانیا از طرف کشورش نماینده حمل مشعل بازی‌های المپیک تابستانی سال ۲۰۰۸ شد. همه این‌ها در سایه تلاش او برای تسلیم‌نشدن در مسابقه المپیک ۱۹۶۸ اتفاق‌افتاد و این که او نخواست از عنوان نفر آخر بودن فرارکند.

در ستایش حرکت مستقل از نتیجه

وقتی نفر آخر اسطوره شد

از آخر، اول شدی؟ بین ۵۰ نفر، پنجاه‌ویکم شدی؟ بین چند نفر، این رتبه رو آوردی؟ یه خرده دیگه تلاش‌می‌کردی آخر می‌شدی دیگه! جمله و سوال‌هایی از این دست زیادند. مهم نیست چه کسی آن را به زبان می‌آورد و قصد نمک‌ریختن دارد یا آن را جدی می‌پرسد. این جمله‌ها نشان‌می‌دهد برای خیلی‌های‌مان مهم است از بین چند نفر، چندم شویم و وای به حال نفر آخر! یک جور‌هایی اولین و چندمین نفرشدن به یک ارزش و آخرین نفر شدن به ضدارزش تبدیل شده‌است. اما داستان جان استیون یک مثالِ مهم در اهمیت و ستایش حرکت مستقل از نتیجه است.

جان با دویدن یک مسیر ۲۲ کیلومتری با پای بانداژشده در یکی از مهم‌ترین مسابقات المپیک به همه درس بزرگی داد. او می‌دانست به عنوان آخرین نفر مسابقه شناخته‌می‌شود، اما به این موضوع فکرنکرد و از میدان مسابقه پا پس‌نکشید. استقامت او در طول مسابقه جدا از خطری که جسمش را تهدیدمی‌کرد، یک ارزش جدید را به همه جهان نشان‌داد. جان به همه نشان‌داد لازم نیست حتما برنده باشیم. گاهی کافی است که به خودمان و دیگران نشان‌بدهیم چقدربرای رسیدن به هدف‌مان جدی هستیم و برای آن همه تلاش و پشتکارمان را به کار بستیم.

گاهی همه حرکات‌مان نعل‌به‌نعل از روی یک برنامه‌ریزی دقیق و حساب‌شده است، اما یک‌جا غافلگیرمی‌شویم و نتیجه دلخواه‌مان را نمی‌گیریم. شاید خیلی از ما در مسیر‌هایی مانند جان دویده‌ایم، زخم برداشته‌ایم، اما کوتاه نیامدیم و به مسیرمان ادامه‌دادیم. البته ممکن است بعضی وقت‌ها گرفتار چندم‌شدن شدیم و از مسیر کنار کشیدیم. اما حالا می‌دانیم باید بدویم حتی اگر آخرین نفری باشیم که قرار است به آن مقصد برسیم. اصلا الان کسی یادش است که نفر برنده و مدال طلای دوی ماراتن المپیک ۱۹۶۸ چه کسی بود؟

منبع: خراسان

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر