کد مطلب: ۵۳۴۸۶۸
۰۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۱

دژاوو پدیده‌ای که باید آن را بیشتر بشناسید!

دژاوو، اصطلاح فرانسوی «از قبل دیده شده» پدیده‌ای است که از قرن‌ها پیش مردم را به خود مشغول کرده، این احساسی است که گویا یک رویداد یا موقعیت قبلاً تجربه شده، علیرغم این واقعیت که برای اولین بار رخ می‌دهد. aeon در این مقاله خود "دژاوو: پنجره‌ای بر گذشته و کلیدی برای بقای انسان" مفاهیم علمی، فلسفی و تکاملی دژاوو را بررسی می‌کند.

به گزارش مجله خبری نگار،اختلال مغزی، شاهدی بر سفر در زمان، دژاوو، مفاهیم علمی، مفاهیم فلسفی، مفاهیم تکاملی.
دیوید ایگلمن نویسنده مقاله با بحث درباره مبانی عصبی دژاوو شروع می‌کند. او توضیح می‌دهد که دژاوو احتمالاً ناشی از اختلال موقت در عملکرد طبیعی هیپوکامپ است، ساختاری در مغز که نقش مهمی در شکل گیری حافظه و جهت‌یابی فضایی ایفا می‌کند. این اختلال می‌تواند منجر به از کار افتادن اتصالات عصبی شده و باعث شود فرد احساس آشنایی با یک موقعیت جدید را تجربه کند.

پنجره‌ای به گذشته
ایگلمن استدلال می‌کند که دژاوو فقط یک اتفاق تصادفی نیست، بلکه یک عملکرد تکاملی مهم را انجام می‌دهد. دژاوو به ما این امکان را می‌دهد که سریع و دقیق تجربیات جدید را بر اساس شباهت‌های گذشته دسته‌بندی کنیم. این توانایی برای قضاوت سریع در مورد ایمنی یا خطر یک موقعیت برای بقا در دنیایی غیرقابل پیش‌بینی ضروری است.

دژاوو می‌تواند به عنوان پنجره‌ای به تجربیات گذشته ما عمل کند. به عقیده ایگلمن دژاوو ممکن است بینشی در مورد خاطرات ما و نحوه شکل گیری و ذخیره آن‌ها در مغز فراهم کند. با مطالعه دژاوو، دانشمندان می‌توانند درک بهتری از نحوه پردازش و بازیابی خاطرات به دست آورند که می‌تواند پیامد‌هایی برای درمان اختلالات حافظه مانند بیماری آلزایمر داشته باشد.

سوال مشترک فلاسفه و دانشمندان
ایگلمن همچنین مفاهیم فلسفی دژاوو را بررسی می‌کند. او می‌پرسد که آیا دژاوو همان چیزی‌ست که درک سنتی ما از زمان و علیت را به چالش می‌کشد؟ اگر احساس آشنایی با یک موقعیت جدید را تجربه کنیم، آیا این بدان معناست که زمان خطی نیست، بلکه چرخه‌ای‌ست؟ یا نشان می‌دهد که علیت ثابت نیست، بلکه انعطاف پذیر و شکل‌پذیر است؟ ایگلمن استدلال می‌کند که این سؤالات هنوز توسط فیلسوفان و دانشمندان به طور یکسان در حال بررسی است.

سرانجام، ایگلمن در مقاله خود اهمیت فرهنگی دژاوو را مورد بحث قرار می‌دهد. مفهمومی که در ادبیات و هنر در طول تاریخ، از هملت شکسپیر تا نقاشی‌های سالوادور دالی، توصیف شده است. روانشناسان و فیلسوفان، از زیگموند فروید تا ژان پل سارتر، آن را نیز مورد مطالعه قرار داده‌اند. ایگلمن باور دارد که دژاوو یک تجربه جهانی انسانی است که فراتر از فرهنگ و زبان بوده و همه ما را به روشی کوچک به هم متصل می‌کند.

منشا تکامل گونه انسان
داگلاس آر. هافستادتر، نویسنده و دانشمند شناختی نیز پدیده دژاوو را بررسی کرده و آن را «تجربه‌ا‌ی ذهنی از تجربه موقعیت کنونی» تعریف می‌کند. هافستاتر استدلال می‌کند که دژاوو صرفاً یک ناهنجاری عصبی عجیب و غریب نیست، بلکه پنجره‌ای به ساختار عمیق شناخت انسان است و درک آن می‌تواند منشأ تکاملی گونه ما را روشن کند.

او با توصیف تجربیات خود از دژاوو شروع می‌کند که به گفته خودش "نسبتاً رایج" هستند و می‌گوید: «در حالی که برخی افراد دژاوو را صرفاً مانند یک ترفند ذهنی رد می‌کنند، برخی دیگر آن را عمیقاً ناراحت‌کننده می‌دانند، گویی که در زمان به عقب منتقل می‌شوند.» هافستاتر پیشنهاد می‌کند که این احساس صرفاً ذهنی نیست، بلکه جنبه‌ای اساسی از شناخت انسان را منعکس می‌کند: توانایی ما در تشخیص الگو‌ها و ایجاد ارتباط بین تجربیات به ظاهر متفاوت.

الگویی آشنا، اما غیر تکراری
برای نشان دادن این نکته، هافستاتر از تحقیقات خود در زمینه تشخیص الگو در زبان و موسیقی استفاده می‌کند. او توضیح می‌دهد که مغز ما برای تشخیص الگو‌ها در سطوح مختلف انتزاع، از ساختار آوایی و نحوی زبان گرفته تا ساختار ملودیک و هارمونیک موسیقی، سیم‌کشی شده است. این توانایی به ما اجازه می‌دهد تا الگو‌های آشنا را حتی در میان زمینه‌های بدیع تشخیص دهیم، و این همان توانایی است که زمینه‌ساز تجربه ما از دژاوو است.

هافستاتر استدلال می‌کند که دژاوو زمانی به وجود می‌آید که مغز ما با الگویی آشنا و در عین حال ناآشنا روبرو می‌شود. او پیشنهاد می‌کند که این می‌تواند به دلایل مختلفی اتفاق بیفتد، مانند زمانی که با موقعیتی مواجه می‌شویم که شبیه به موقعیتی است که قبلاً تجربه کرده‌ایم، اما با برخی تفاوت‌های اساسی (مانند مکان یا بازیگران مختلف شخصیت‌ها)، یا زمانی که با آن موقعیت مواجه می‌شویم. موقعیتی که در یک زمینه آشنا (مانند رویا)، اما در زمینه دیگر (مانند زندگی بیداری) ناآشنا است. در هر صورت، نتیجه یک احساس سرگردانی و عدم اطمینان است، گویی ما بین دو جهان گرفتار شده‌ایم.

واقعیت، ریشه در درون دارد
هافستاتر در ادامه تحقیقش به بررسی اهمیت تکاملی دژاوو می‌پردازد. این تحقیقات بیان می‌کند که توانایی ما در تشخیص الگو‌ها و ایجاد ارتباط بین تجربیات به ظاهر متفاوت برای بقای ما به عنوان یک گونه حیاتی بوده است. این توانایی ما را قادر می‌سازد تا از تجربیات گذشته بیاموزیم و آن درس‌ها را در موقعیت‌های جدید به کار ببریم و با محیط‌های در حال تغییر سازگار شویم و از سایر گونه‌ها سبقت بگیریم. علاوه بر این، او استدلال می‌کند که توانایی ما در تشخیص الگو‌ها ممکن است ارتباط نزدیکی با ظرفیت ما برای زبان و فرهنگ داشته باشد، که بر فرآیند‌های مشابه انتزاعی تکیه دارند.

هافستاتر همچنین پیامد‌های نظریه خود را برای درک ما از آگاهی و اراده آزاد در نظر می‌گیرد. او باور دارد که تجربه ما از دژاوو این واقعیت را برجسته می‌کند که آگاهی صرفاً بازتابی غیرفعال از محرک‌های بیرونی نیست، بلکه فرآیندی فعال از تفسیر و معناسازی است. علاوه بر این، او استدلال می‌کند که تجربه ما از دژاوو بر این واقعیت تأکید می‌کند که انتخاب‌های ما کاملاً آزاد نیستند، بلکه توسط الگو‌ها و ساختار‌هایی که در طول زمان درونی کرده‌ایم محدود شده‌اند. به عبارت دیگر، تجربیات گذشته ما امروز را شکل می‌دهند و به روش‌های ظریفی بر تصمیمات و اعمال ما تأثیر می‌گذارند.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر