کد مطلب: ۴۹۲۹۶۰
۱۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۷:۰۹

تمجید از الگوی آمریکایی مدیریت سلبریتی‌ها!

تجویز نسخه دستوری و حذف‌گرا برای مدیریت فرهنگی در نسبت با سلبریتی‌ها در برنامه‌ای با حضور محمدصادق کوشکی

به گزارش مجله خبری نگار/ایران-فاطمه ترکاشوند‌: مسأله سلبریتی‌ها، چند سالی است که به یکی از مسائل جنجالی حوزه فرهنگ و هنر و رسانه تبدیل شده در حالی که بسیاری معتقدند در حدود اهمیت و ضرورت این موضوع تا اندازه زیادی اغراق شده است. حالا پس از جدال‌های اخیر درباره حضور یا عدم حضور برخی چهره‌ها در برنامه‌های تلویزیونی این موضوع باز هم داغ شده و پای گفتگو درباره آن به خود تلویزیون هم کشیده شده است.

در همین راستا اظهارات محمدصادق کوشکی درباره کم‌وکیف مدیریت سلبریتی‌ها در رسانه و فرهنگ و هنر کشور، در برنامه دوشنبه‌شب شبکه اول سیما با نام «جام جم» و سردبیری و اجرای سید احمد موسوی صمدی، واکنش‌های اغلب منتقدانه‌ای را برانگیخته است.

معضل شیفتگی به تصویرخودساخته از امریکا

نوع رابطه نظام سرمایه‌داری با سلبریتی‌ها و مدیریت آن‌ها تصویری بود که بحث با آن باز شد و تا انتها بر تحلیل کارشناس برنامه، سایه انداخته بود. کوشکی در این باره معتقد است که سلبریتی‌ها به طور کامل در خدمت نظام سرمایه‌داری قرار دارند و باید در قالب و چهارچوبی که آن‌ها می‌خواهند سبک زندگی مدنظرشان را ترویج کنند و آموزش دهند و در برخی اوقات خاص مثل جنگ و سیل و زلزله کمک کار حاکمیت باشند. در هم‌سویی جریان غالب سلبریتی‌ها با نظام سرمایه‌داری البته تردیدی نیست، اما عوامل گوناگونی این هم‌سویی را ایجاد می‌کند که از آن میان می‌توان به عوامل ساختاری مانند اقتدار رسانه‌ای و اقتصادی، عوامل درونی مثل هم‌سویی منافع و انگیزه‌های چهره‌ها اشاره کرد. اما کارشناس برنامه همه این عوامل را کنار گذاشته و موفقیت را در مدیریت منحصر می‌کند، بدون آ‌نکه توضیح دهد این مدیران دقیقاً چه کسانی هستند.

مطلق‌پنداری و آرمانی دیدن نظام سرمایه‌داری در نسبت با سلبریتی

این مطلق‌پنداری و آرمانی دیدن نظام سرمایه‌داری و مشخصاً ایالات متحده امریکا بر تحلیل کوشکی از نسبت رسانه با سلبریتی حکومت می‌کند چنان که او صراحتاً توضیح می‌دهد: «پدیده چهره‌های هنری و ورزشی بشدت تابع قوانین نظام سرمایه‌داری و فرمول‌بندی آن است. یعنی اگر ساختار تصمیم بگیرد او را تبدیل به چهره کند، مادامی که آن فرد درون چهارچوب رفتار می‌کند می‌تواند چهره باشد و اگر پایش را از آن چهارچوب بیرون بگذارد بدون ترحم حذف می‌شود.

یعنی آن چهره، مهره‌ای است که شطرنج‌باز دارد با او بازی می‌کند و شطرنج‌باز همان حاکمیت است. او از خودش هیچ اراده‌ای ندارد و اگر بخواهد مستقل رفتار کند حذف می‌شود. مبدأ این پدیده ایالات متحده است. مثلاً یکی از چهره‌های مهم تلویزیونی امریکا که ۵۰ سال یک برنامه داشته، اما یک بار که می‌گوید «برنامه من»، حذف می‌شود تا او و سایر چهره‌ها یاد بگیرند که آن‌ها مالک برنامه‌ها نیستند حتی اگر نیم قرن آن برنامه را پیش برده باشند. مالک آن برنامه، رسانه و سیاستگذار آن هستند و تو مهره‌ای در دست او هستی، اگر بخواهی ادعای استقلال کنی تو را حذف می‌کنیم ولو ۲۰ درصد افت بیننده در شب اول اتفاق بیفتد.»

تجویز نسخه غربی و حذف نسخه تعامل و اقناع

فارغ از اینکه چنین تصویری از نسبت مدیریت فرهنگی امریکا با سلبریتی‌ها تا چه اندازه بر واقعیت آن انطباق دارد و چقدر زاده اغراق‌ها و بزرگ‌نمایی‌های برخی از اقتدار فرهنگی آنان است، به نظر می‌رسد که اساساً چنین نسخه‌ای برای کشور نه امکان و نه حتی مقبولیت تجویز داشته باشد. موسوی صمدی، مجری برنامه در بخشی از گفتگو‌ها در این محور می‌گوید: «این درست است که آن‌ها با سه ابزار نظام‌های حقوقی، فرایند‌های مالی و قواعد حرفه‌ای، چهره‌ها را کنترل می‌کنند، اما تصور من این است که ما نتوانستیم مدیریت کنیم، چون هیچ‌وقت اعتماد نکردیم و نتوانستیم هیچ کسی را ۵۰ سال روی آنتن نگه داریم.»

حفظ اقتدار بدون اعتماد یعنی هیچ چهره‌ای دو دهه روی آنتن نباشد

بنابراین آن‌طور که کوشکی تحلیل می‌کند، ریسک مدیریت چهره‌ها در ایران، تنها فقدان اقتدار نبوده بلکه عدم اعتماد و برقرار نکردن رابطه دوسویه هم سهم زیادی در آن داشته است. درحالی که جریانی مایل است رابطه یک‌سویه دستوری را تنها راه حفظ اقتدار مدیریت بر چهره‌ها معرفی کند، اما رابطه متقابل و تعاملی بخش اعظم و مهمی از رابطه پایدار و خدمات متقابل سلبریتی‌ها و سرمایه‌داری را شکل داده، اما ما هنوز هم اصرار داریم که آن را انکار کنیم. او در بخش دیگری ادعا می‌کند: «از سال ۵۹ تا ۶۸ مشهورترین و محبوب‌ترین چهره‌های سینمای ایران، کارگردان‌ها بودند، بازیگران اولویت درجه دوم و سوم بودند، ولی پس از آن، چهره‌سازی بدون فرمول‌بندی و چهارچوب‌گذاری اتفاق افتاد و مواجه شدیم با انبوهی از چهره‌هایی که اتفاقاً ضدحاکمیت و ضدرسانه عمل می‌کنند.» بدین ترتیب بار دیگر نشان می‌دهد که به صورت پیش‌فرض، هیچ عامل مؤثر دیگری را غیر از تسلط یک‌سویه و دستوری مدیران در مدیریت چهره‌ها، به رسمیت نمی‌شناسد.

۴۰ سال هیچ دستگاه فرهنگی هیچ کاری کرده است!

او با نفی مطلق همه دستگاه‌ها و مدیران فرهنگی در ساختار‌های مختلف اعم از شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، وزارت ارشاد و صداوسیما، همه را زیر تیغ انتقاد یک‌سویه خود می‌کشد و می‌گوید: «هنوز هم دستگاه‌های مسئول، کاری در زمینه مدیریت ستاره‌سازی نمی‌کنند و ما نه فرمول دینی و انقلاب اسلامی آن را داریم و نه الگوی امریکایی را. ما نه الگوی امریکایی را که الگوی مشخص و مدونی است دنبال کردیم و نه الگوی خودمان را. الگویی داشتیم که آخرش به شلختگی انجامید. یعنی چهره‌هایی داریم که دست‌شان در جیب صداوسیما و حاکمیت است، اما آن حاکمیت را با موضعگیری‌هایشان له می‌کنند و حالا کسانی را داریم که رسانه او را تبدیل به چهره کرده، اما برای رسانه تعیین تکلیف و آن را تحریم می‌کند.»

انکار طبیعت چهره‌ساز رسانه و معرفی چهره تراز یک الگوی غلط!

یکی دیگر از پیش‌فرض‌های خاموش کارشناس برنامه در این تحلیل‌ها، انکار اقتضائات رسانه در چهره‌سازی است. درحالی که مجری چندین بار تذکر می‌دهد پژوهش‌ها نشان داده‌اند که «رسانه چهره است و چهره رسانه است و این یک فرایند درهم‌تنیده است» و «طبیعت رسانه، چهره‌سازی است و این اصلاً دست بنده و شما نیست» کوشکی این نگاه را بی‌پاسخ می‌گذارد و بر ادعایش مبنی بر اینکه «در سال‌های ابتدای انقلاب بنای مدیران چهره‌سازی نبوده» پافشاری و در ادامه از برخی چهره‌ها مانند حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی به عنوان چهره تراز انقلاب اسلامی یاد می‌کند بدون آنکه توضیح دهد این نمونه موفق بالاخره چطور در چنان الگوی غلطی، امکان وقوع یافته است.

اکثر سلبریتی‌ها، بی‌قابلیت و نمک‌نشناس بوده‌اند!

او در بخشی از گفتگو به درستی، محبوبیت را از شهرت تفکیک می‌کند، اما بعد در پاسخ به چیستی ملاک محبوبیت، می‌گوید: «برخی از سلبریتی‌ها اگر مدتی از سینما یا تلویزیون دیده نشوند بعد حاضرند به هر قیمتی دیده شوند. آدمی که اگر دیده نشود از خاطره‌ها می‌رود فقط مشهور است و محبوب نیست، اما آدمی که دو دهه هم فیلمی نداشته باشد بعد از دو دهه هم با طیب خاطر استاد خطاب می‌شود، محبوب است.» کوشکی این سلبریتی‌ها را مطلقاً فاقد هرگونه قابلیت و توان می‌داند و در برابر سؤال مجری از اینکه این افراد هم بالاخره توانی داشتند که در رسانه کار را یاد گرفتند و سرمایه‌ای از شهرت یا محبوبیت ساخته‌اند، تصریح می‌کند «بسیاری از آن‌ها واقعاً هیچ چیز نبودند» و مشکلات را محصول «نمک‌نشناسی از سوی این افراد و بی‌تدبیری از سوی سیاستگذار رسانه» می‌داند.

نسخه حذف بدون ترحم و چالش مدیریت التهابات اجتماعی

کوشکی در این تحلیل، رویکرد جامعه‌شناختی را به کلی کنار می‌گذارد و اصرار دارد که این سلبریتی‌ها، اساساً هیچ هنری ندارند و باید از همین دریچه به آن‌ها نگریست. اما حتی اگر این ادعا را بپذیریم سؤال این است در وضعیتی که سلبریتی‌ها، توجه بخشی از جامعه را به خود جلب کرده و قدرت ایجاد هم‌گرایی دارند باید با آن‌ها چگونه تعامل کرد. نسخه مطلق کوشکی حذف ساده چهره‌هاست درحالی که این نسخه در عمل به هیچ عنوان سهل نیست و همواره تبعات و تأثیرات کوتاه‌مدت و بلندمدت جدی برای سازکار و ساختار‌های فرهنگی کشور داشته است.

صمدی موسوی تذکر می‌دهد: «بالاخره حالا در هر فرایند، رسانه فرزندی را متولد کرده است. نظر شما این است که اگر به حرف من مدیر، گوش می‌دهد پسر خوبی است و اگر نمی‌دهد حذف شود. شما یک الگوی غربی را تبیین کرده‌اید و می‌خواهید آن را به اینجا بیاورید. در الگوی فرهنگی ما این قابل قبول نیست و مسأله اقناع هم وجود دارد.»، اما کوشکی مجدداً اصرار دارد که «رسانه، یک پدیده غربی است که ما ناقص آن را از غرب وارد کرده‌ایم و باید با قواعد آن‌ها با مسائلش برخورد کنیم.»

او، رسانه ملی را فاقد هرگونه تأثیر مثبت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی می‌داند و با خشم این سؤال خود را که صداوسیما اصلاً هیچ دستاوردی در پوشش اسلامی، سبک زندگی انقلاب اسلامی و امثالهم داشته (؟)
با «حتماً خیر» پاسخ می‌دهد. کوشکی همه سلبریتی‌های تلویزیون را با صفت «ونک‌به‌بالایی» توصیف می‌کند و سؤال مجری درباره اینکه «ما اصلاً باید سلیقه و تکثر و تنوع فرهنگی را به رسمیت بشناسیم یا خیر؟ و آیا حاج قاسم سلیمانی، مصداق آشتی ملی، گفتگو و تکثر فرهنگی نبوده‌اند؟» را بی‌پاسخ می‌گذارد.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر