به گزارش مجله خبری نگار به نقل از خراسان، زن ۶۰ ساله در حالی که دادخواست شکایت از فرزندان همسرش را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد میگذاشت، درباره سرگذشت خود گفت: تیره روزیهای من از زمانی شروع شد که به دلیل یک سهل انگاری آب جوش کتری روی سروصورتم ریخت و دچار سوختگی شدید شدم. آن زمان کودکی بیش نبودم و نمیدانستم این حادثه هولناک سرنوشت مرا تغییر میدهد چرا که پدر و مادرم اوضاع مالی خوبی نداشتند و نمیتوانستند بیشتر از حد معمول اقدامات درمانی را انجام بدهند اگرچه آن زمان مانند الان علم پزشکی و جراحیهای زیبایی پیشرفتی نداشت، ولی من باز هم مدتی را در بیمارستان بستری شدم و زمانی که به سن ازدواج رسیدم کسی از من خواستگاری نمیکرد. خلاصه در خانه پدر و مادرم زندگی میکردم تا این که ۱۶ سال قبل مردی که معلول قطع نخاعی بود از من خواستگاری کرد و مرا با همین قیافه پذیرفت. «غلام» مردی آرام، موقر و بسیار مهربان بود به طوری که در کنار او احساس آرامش میکردم و هیچ مشکلی در زندگی ام نداشتم.
حالا دیگر علاقه عجیبی به غلام پیدا کرده بودم و همه امور شخصی او را نیز انجام میدادم تا این که ۱۱ سال بعد روزی با چشمانی اشک بار گفت: مجبورم تو را طلاق بدهم! از تعجب چشمانم گرد شده بود، ولی همسرم تصمیم داشت بقیه عمرش را در آسایشگاه سالمندان بگذراند. او میگفت تو برای من زحمت زیادی کشیدهای و به همین دلیل مهریه و دیگر حق و حقوق مرا به طور کامل حتی بیشتر از آن چه فکر میکردم پرداخت تا طلاقم بدهد. هرچه به او التماس کردم که خودم تا روزی که توان دارم از او مراقبت میکنم هیچ فایدهای نداشت.
خلاصه غلام مرا طلاق داد و من برای ادامه زندگی منزلی را اجاره کردم. تا یک سال ازدواج نکردم و مدام از همسر سابقم میخواستم تا مرا به زندگی خودش بازگرداند، ولی او به خانه سالمندان رفت و پاسخم را نداد. از سوی دیگر اطرافیانم همواره نگران من بودند که در یک خانه مجردی و به تنهایی زندگی میکردم به همین دلیل هر روز سعی میکردند خبری از من بگیرند. این گونه بود که دوباره به فکر ازدواج افتادم و از طریق یکی از آشنایان با خانواده «صمد» آشنا شدم. او پیرمرد بیماری بود که روزهای سختی را میگذراند. من هم جهیزیه ام را بار کامیون کردم و پس از جاری شدن خطبه عقد به منزل او رفتم. همسر صمد دو سال قبل فوت کرده بود و او نیز گاهی هوشیاری خودش را از دست میداد و نیاز به مراقبت کامل داشت. در این شرایط در کنار همسرم ماندم و آن قدر از او پرستاری کردم تا به بهبودی کامل رسید.
بعد از این ماجرا روزی فرزندانش او را به بهانه درمان از منزل خارج کردند و بعد فهمیدم که همان زمان سند منزل را به نام خودشان انتقال داده اند. حالا نیز هر روز با توهین و تهدید و کتک کاری قصد دارند مرا از آن خانه بیرون کنند تا بتوانند ملک پدرشان را به فروش برسانند، این درحالی است که همسرم مرا دوست دارد و از رفتارهای فرزندانش خجالت میکشد. آنها نه تنها مرا کتک میزنند بلکه مدعی هستند من هیچ گونه لوازمی با خودم به منزل آنها نبرده ام و همه لوازم منزل متعلق به مادر مرحوم شان است. اکنون به پیشنهاد همسرم به کلانتری آمده ام تا از فرزندان او شکایت کنم و ... گزارش حاکی است بررسی تخصصی این ماجرا با دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران زبده کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی