به گزارش مجله خبری نگارداستانهای کوتاه جالب و داستانهای کوتاه زیبا برگرفته از زندگی افراد معمولی بوده که در همین اطراف ما زندگی میکنند، ولی اتفاقات زندگیشان وقتی به زبان داستان بیان میشود، جالبتر و جذابتر هستند. این داستانهای کوتاه گاه آموزنده هستند و با همذاتپنداری میتوان به اصلاح رفتار فردی دست زد. برخی از داستانهای کوتاه از زندگی افراد مشهور نقل شدهاند. بعضی دیگر خواننده را در غم و اندوه فرومیبرند.
در ادامه گلچینی از انواع داستان کوتاه جالب را انتخاب کردهایم که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
در سپتامبر سال ۱۹۵۵ جیمز دین هنر پیشه جوان هاایوودی بر اثر تصادف با ماشین پورشه اش دارفانی را وداع گفت.
آقای هنر پیشه مرد و کارش تمام شد، اما اتومبیل همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه میدهد خودرو را که به دره سقوط کرده بود بسختی بیرون اورده و به تعمیرگاه منتقل کردند. اما در آنجا ماشین از روی جک لیز خورده و بر روی دو پای یک مکانیک افتاد. این ماشین توسط یک دکتر خریداری شد که از ان برای شرکت در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کرد. در یکی از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جدیدش نیز کشته شد.
ماشین را تعمیر کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند. اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد این بار وقتی خودرورا به گاراژ منتقل کردند فردای آنروز مشاهده نمودند که گاراژ بطور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر ۱۹۵۹ برای اینکه جلوی فاجعه را بگیرند آن را به ۱۱ قسمت تکه کرده و فلزش را نیز آب کردند ….
در سال ۱۹۳۲ به دلیل کم توجهی مادر یک بچه کودک به نام کارلوس از پنجره به داخل کوچه سقوط کرد. شگفت انگیز آنکه در همان لحظه آقای جوزف فیکلاک از آنجا عبور میکرد و کودک بر روی او سرنگون شد. بر اثر سقوط دست مرد عابر شکست، اما بچه سالم بود. اما مادر بچه عبرت نگرفت یک سال بعد دوباره از همان پنجره کارلوس سقوط کرد و حادثه غیر قابل باور انکه دوباره بر سر یک مرد عابر افتاد. اما برخلاف دفعه قبل هم کودک وهم مرد سالم ماندند.
سرنوشت اغلب دوقلوها بسیار شگفت انگیز است. اما سرنوشت دوقلوهای اهل اوهایو دارای بیشترین شگفتی است. دوبرادر دوقلو بعد از تولد از هم جداشده و به خانوادههای جدا سپرده شده اند. هر دو خانواده نیز نام جمیز را بر انها گذاشتند و از اینجا سرنوشت شگفت انگیز انها شکل میگیرد. هر دو جمیز به یادگیری علم حقوق علاقه داشتند. هر دو دنبال نجاری و مکانیکی بودند. هر دو با زنی به نام لیندا ازدواج کردند. نام زن هر دو هم بنی بود هر دو مرد نیز زنانشان را طلاق دادند. تا اینکه این دو بچه بعد از ۴۰ سال همدیگر را یافته و بعنوان شریک تجاری با هم مشغول به کار شدند…
در ابتدای قرن ۱۹ داستان نویسی که بیشتر داستانهای ترسناک مینوشت. به نام ادگار آلن پو داستانی به این مضمون نوشت: یک کشتی در دریا غرق میشود. فقط ۴ نفر از میان مسافرانش زنده میمانند.. به سبب طی شدن روزهای متوالی ۳ نفر دیگر تصمیم میگیرند فرد جوانتر که نامش ریچارد پارکر بود را کشته و بخورند. در عالم واقع و در سال ۱۸۸۴ کشتی باری به نام فوندرد میگوبینتا در دریا غرق شد و تنها ۴ نفر از مسافران زنده ماندند. ۳ نفر از مسافران اقدام به قتل عضو جوانتر گروه نموده و اسم آن جوان ریچارد پارکر بود….
در سال ۲۰۰۲ دو برادر دوقلو به فاصله تنها ۱ ساعت طی تصادف در جاده به نحوی مشابه کشته شدند آنها در فاصله ۱/۵ کیلومتری از هم در جاده شمالی فنلاند در حال دوچرخه سواری بودند. هر دو به فاصله یک ساعت در اثر تصادف با کامیون مردند. اگر چه این جاده که در ۶۰۰ کیلومتری هلسینکی قرار دارد بسیار شلوغ است، اما تصادف دوقلوها به شکلی مشابه واقعا شگفت انگیز است…
جوزف آیگنر یک نقاش مشهور اتریشی که در قرن ۱۹ زندگی میکرده چندین بار اقدام به خودکشی کرد. ابتدا در سن ۱۸ سالگی با طناب از یک درخت خودش را حلق آویز کرد، اما توسط یک راهب ناشناس نجات داده شد. دوباره در سن ۲۲ سالگی اقدام به خودکشی نمود، اما دوباره توسط همان راهب نجات داده شد هشت سال بعد به منظور مجازات توسط دادگاه محکوم به دار شد و این بار هم همان راهب ناشناس او را آزاد کرد و بالاخره در سن ۶۸ سالگی آیگنر موفق شد با شلیک اسلحه به زندگی اش خاتمه دهد و این بار واقعا مرد، ولی مراسم تدفین او نیز توسط همان راهب ناشناس برگزار شد. آیگر مرد و هیچ وقت نجات دهنده و تدفینگرش را نشناخت…
"در حال رانندگی در آمریکا بودم و به سمت سالت لیک سیتی حرکت میکردم. به هر دلیلی، هوس غذا کردم، از روی Google Maps مسیرهای مربوط به رستوران را پیدا کردم و به آنجا رفتم. وارد رستوران شدم و به معنای واقعی کلمه هیچکس در آن مکان نبود. نه کارمند، نه مشتری و نه آشپز. هیچ کس. روی همه میزها غذای خورده شده بود و روی میز سفارشات هم کیسه پول و کیف پول وجود داشت. تلویزیون هم روشن بود. حتی روی منقل همبرگرهایی بود که به آرامی در حال پخته شدن بودند. در آن مکان روح وجود نداشت. مثل اینکه همه آنها یک باره ناپدید شدند. "