به گزارش مجله خبری نگار-فرهیختگان: لفظ سریال و فیلمهای ضد ایران و اسلام سالهاست که بر سر زبانها افتاده و در عمده سخنرانیهای داخلی و خارجی، تولیدات تاریخی هالیوود، مورد نقد و بررسی قرار میگیرند. برخی از سریالها و فیلمها به دلیل تحریف تاریخ مورد پرسش قرار میگیرند و برخی به خاطر سانسور کردن آن. با این همه تازهترین ساخته آمازون پرایم، مورد قابلتوجهی است که تنها به تحریف تاریخ بسنده نمیکند و در شرایطی که سایه جنگ سرد روی سرزمینهای اشغالی سایه انداخته، به دنبال شرح مانیفست و هویت سیاسی صهیونیستهاست و جنگ نرم را هم در ماجرا دخیل میکند. در این پرونده از «فرهیختگان» به سراغ سریال «خانه داوود» رفتیم و شما در چند متن شرحی بر این سریال دو فصلی را از نظر میگذرانید.
محمدحسین سلطانی، خبرنگار گروه فرهنگ: نقد نباید با گزارههای شخصی شروع شود؛ اما راستش را بخواهید از دیدن سریال «منزلگاه داوود» بسیار خوشحالم. دلیلش هم این است که الحق و الانصاف سریال آموزندهای است. شاید گمان کنید، چون سریال تاریخی است، منظورم آموزنده در همان موضوع است؛ اما سخت در اشتباهید. «هوس اف دیوید» یا همان خانه و منزلگاه داوود به آدم، فنِ چگونه دروغ گفتن را میآموزد؛ آن هم کاملاً دقیق و ساختار یافته. پیام اصلی سریال این است که اگر میخواهی دروغ بگویی، آن هم طوری که اثر گستردهای روی مردم بگذاری، دروغ بزرگ و با مخلفات بگو، اما همان دروغ مفصل را در روایت اصلی جاگذاری نکن. بگذار دروغت در داستان اصلی گم شود؛ اما دائم جلوی چشم مردم باشد. منزلگاه داوود دروغ شاخداری به اسم پادشاهی اسرائیل را در ذهن مخطب میاندازد و قوم یهود را از یک گروه محدود و پراکنده تبدیل میکند به یک جامعه مدنی رومی که تنها در یک جنگ ۵۰۰۰ نفر کشته میدهند. سریال از یک قبیله، پادشاهی میسازد و مخاطب از همه جا بیخبر میگوید لابد ذیل همان قاعده تا نباشد چیزکی عمل شده و حتماً پادشاهی اسرائیلی بوده که اینها اینطور از آن سخن میگویند. در همان قسمت اول لفظ پادشاهی اسرائیل برایتان تثبیت میشود و دیگر چرای ماجرا برایتان طرح نمیشود، چون قصه شما را میکشاند تا بروید سراغ باقی ماجرا.
قصه منزلگاه یا خانه داوود همان قصه داوود نبی است و از اساس سریال با نمای درگیری بین داوود و جالوت هم آغاز میشود. طالوت با فلسطینیها درگیر است (کارگردان اصرار دارد بگوید اینها فلسطینی هستند) نکته بامزه ماجرا نمایی است که از حمله فلسطینیها به سرزمینهای پادشاهی اسرائیل (!) گرفته میشود و ما در تصویر میبینیم که آسمان پر از تیرهای آتشینی است که بر سر پادشاهی فرود میآید. انگار که وعده صادقی اتفاق افتاده است.
بعد از ماجرای نبرد اولیهای که پیش از جدال اصلی طالوت و فلسطینیها اتفاق میافتد، داستان در دو محور جلو میرود، یک طرف داستان قصه داوود نبی است و یک طرف دیگر طالوت و اهل و عیالش. داوود به مرور زمان در حال رشد و پرورش است و طالوت هم در حال زوال و گمراهی. حالا دیگری آنها کیست و ازشان چه میدانیم؟ تقریباً هیچ. آنها اهل جادو هستند، وحشی و احشام هستند و منطقاً چنین موجوداتی برای بشریت مضر هستند. همانطور که بیبی در سخنرانی آخر خود در سازمان ملل گفت، برای دفاع از بشر باید کلک یکسری از موجودات کنده شود. داوود در ابتدای داستان کلک شیری را میکَند که روستایشان را تهدید میکند و در نهایت هم کلک جالوت را. حالا چه فرقی بین احشام و فلسیطنیها وجود دارد؟ هیچ فرقی؛ صغیر و کبیرشان باید بمیرد. کارگردان برای آنکه حرفی باقی نگذارد و ما هم در کشتن دیگریِ اسرائیلیها شک نکنیم یک نمای کلوز از صورت غیر آدمیزادی مهاجمان میگیرد تا مخاطب با خودش بگوید چنین جانورانی اصلاً آدم نیستند که بخواهند زنده بمانند. آنها اصلاً برای مال یا گرفتن زمین و قدرت وحشیگری به خرج نمیدهند، آنها میجنگند، چون وحشیگری خصلت ذاتیشان است و نه چیزی عارض بر آنها. حالا این شکل از شرح تاریخ را بگذارید کنار داستانهایی که ما از پیامبران ساختیم؛ در کدام یک از روایتهای ما درباره دشمنان پیامبران و خاندان نبوی، دیگریِ حق، به شکل ذاتی در باطل مانده؟ در یوسف پیامبر آیا آنخماهو ذاتاً در باطل است؟ ابنمرجانه در مختارنامه، یازار در ملک سلیمان و یا فرعون در موسی کلیم الله چطور؟ کدامشان ذاتاً در باطل هستند؟ چرا هرگاه در هالیوود قرار است دیگری نمایش داده شود، به جای آنکه منطق دشمنی کردنِ دیگری به تصویر کشیده شود، آنها را دیو به تصویر میکشند تا نیازی به شرح دشمنی نباشد.
ماجرای فیلم ۳۰۰ را به خاطر بیاورید؛ آنجا هم به جای شرح آنکه چرا با خشایارشاه مسئله دارند، او را غیر انسان به تصویر میکشند که از اساس نیازی به شرح حقانیت خود و باطل بودن دیگری نباشد. همینجا تفاوت روایت صهیونیستی از تاریخ با روایت اسلامی عیان میشود. در روایت صهیونیستی خودشان حق هستند و در روایت اسلامی و شیعی حق بر اساس افراد و قبیلهها تعیین نمیشود. قبیله هم گمراه میشود. قبیله هم دچار گوسالهپرستی میشود و اصلاً منطق آمدن پیامبر این است که آدمها هدایت شوند و نه آنکه بیایند صرفاً خالصسازی انجام دهند. منطق «منزلگاه داوود» از اساس سلبی است. دیگری را بکش، چون دیگری است. حق و باطلی وجود ندارد. ما حقیم و تا زمانی که وحی نازل نشود، حق بودن ما تغییری نمیکند. منطق صهیونیسم همینجا خودش را در این سریال لو میدهد. کارگردان داستان داوود نبی را گرفته و با منطق نتانیاهو و حزب لیکود آن را میسازد و از نظرگاه صهیونیسم جهان، خدا و پیامبر را شرح میدهد.
این شرح و زاویه دید وقتی به خدا و وحی هم میرسد نکات جالبی را به تصویر میکشد؛ وحی در خانه داوود هیچ تفاوتی با مدیتیشن ندارد. خدا هم دیگریای است که ارتباطش با داوود نبی نامعلوم است. کارگردان سعی میکند بگوید وحی چیست، اما از اساس در حد و اندازه کتابهای زرد مذهبی-کاتولیک میماند. داوود در هنگام شنیدن وحی صدای دریا میشنود و مشخص نیست چرا و به چه دلیل. داوود سریال خوب آواز میخواند، اما نهایتاً برای جذب جنس مخالف از آن استفاده میکند. کارگردان تلاش میکند منطق انتخاب داوود را شرح بدهد؛ اما از آنجایی که رابطه متافیزیکی را بیشتر در جادو دیده تا وحی نمیتواند تمایزی میانِ این دو قائل شود. پیامبر هر کسی میتواند باشد یا به بیان بهتر هر جوانِ اسرائیلی. واضح است که چنین خدایی میتواند با یعقوب کشتی بگیرد و حتی میتواند یک دیگری موهوم باشد.
حالا یک سوال جدی؛ آیا خانه داوود برای مخاطب جهانی کار میکند؟ آیا نوشتههای دائماً عبری روی تصویر با توجه به نگاههایی که علیه اسرائیل به راه افتاده، باعث میشود ما بر حاکمیت مطلق اسرائیل بر سرزمینهای اشغالی واقف شویم؟ آیا تصاویر اکستریم از تپههای فلسطین حاکمیت اسرائیل را برایمان ترسیم میکند؟ آیا بیبیها همان داوودها هستند؟ در حقیقت و با توجه به شرایط پیشآمده، «منزلگاه داوود» نهایتاً بتواند برای مخاطب اسرائیلی و مسیحیهای راستگرا جذاب باشد که تطبیق سریال را با تفاسیر تندروها تطبیق بدهند و از این تطبیق در پوست خود نگنجند. سریالی که نمونههای عبری و عربیاش را بسیار در این سالها دیدهایم احتمالاً پمپاژ دروغ ادامه خواهد داشت؛ حالا برخیها هنرمندانهتر برخی هم مثل معاویه کمدی-تاریخی. راستی قسمت بعدی یوسف پیامبر امشب هم پخش میشود؟

ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: سریال «خاندان داود» از همان ابتدا با تکیه بر روایتهای کتاب مقدس تلاش میکند چهرهای اسطورهای از ریشههای قوم بنیاسرائیل ارائه دهد. اثری که در ظاهر بازخوانی سرگذشت داوود است، اما در لایههای زیرین، پروژهای سیاسی را دنبال میکند. سازندگان میکوشند از تاریخ دین، ابزاری برای توجیه وضعیت امروز بسازند و ملت اسرائیل را همچنان قربانی همیشگی خشونت معرفی کنند. در این روایت، دشمنان چهرههایی تاریک، خشن و فاقد منطق انسانیاند؛ تصویری که در نهایت، خشونت کنونی اسرائیل را در سایه رنجهای کهن قابل درک جلوه میدهد. کارگردان با استفاده از قابهای تیره، نورپردازی سرد و زبان مستندنما، فضای اثر را به ظاهر واقعگرایانه کرده است. اما این واقعگرایی در خدمت نوعی نگاه جهتدار به تاریخ قرار میگیرد. هرچه داستان پیش میرود، فاصله میان فرم و محتوا کمتر شده و زیباییشناسی اثر به ابزار انتقال پیام ایدئولوژیک بدل میشود.
در ترکیب رنگها نیز همین تمایز دیده میشود: صحنههای مربوط به داوود و قومش با نورهای گرم و طلایی تصویر میشوند، درحالیکه دیگر اقوام در فضایی سرد و بیروح حضور دارند. تقابلی که عملاً دوگانه خیر و شر را در سطح بصری تثبیت میکند. در روایت، داوود قهرمانی است که میان تهدیدها و دشمنیها در پی برپایی خانهای الهی است. اما این خانه، استعارهای از دولت اسرائیل امروز است که در میان جهانی بیرحم و بیایمان بهدنبال تثبیت خود است. چنین بازخوانیای، مفهوم ایمان را از درون تهی و آن را به زبان قدرت تبدیل میکند. خشونت در این جهان نه خطا که ضرورت بقاست. سریال از اسطوره بهره میگیرد تا سیاست را تطهیر کند.
در لایه فرمی، اثر به ظاهر ساختارمند و چندسطحی است. تلفیق روایت تاریخی با بیان اسطورهای و استفاده از گفتارهایی به سبک تحلیل تاریخی، ظاهری متفکرانه به اثر میبخشد. اما در بطن آن، پیام ساده و صریح است: بازسازی هویت ملی از دل رنج و نادیدهگرفتن نقش خود در ایجاد همان رنج. در این منطق روایی، فلسطینیها نه مردمی با تاریخ که حاشیههایی بیصدا در داستان نجات هستند. خاندان داوود با وجود انسجام فرمی و تصویرسازی چشمنوازش، در نهایت سندی است از تداوم سیاست فرهنگی اسرائیل در حوزه روایت. سیاستی که با بازآفرینی اسطورههای مذهبی، برای وضعیت کنونی مشروعیت میتراشد. این اثر نه فقط خوانشی از گذشته که بازنمایی کنترلشدهای از اکنون است؛ جایی که ایمان، اخلاق و رستگاری در خدمت قدرت قرار میگیرند. در ادامه سریال بیش از آنکه دغدغه کاوش در پیچیدگیهای درونی داوود یا جهان ایمان داشته باشد، به بازنمایی نوعی اقتدار مقدس میپردازد.
در سکانسهای نبرد، قابها به شکلی طراحی شدهاند که داوود همزمان انسانی شکننده و تجسمی از قدرت برتر به نظر برسد؛ تضادی که در نهایت او را از هر مسئولیتی نسبت به خشونتهایش مبرا میکند. حتی زمانی که میکشد، نگاهش به آسمان است، گویی ارادهای فراتر از اخلاق در کار است. در این میان، قربانیان همواره بیچهرهاند؛ تودهای از دشمنان که در قالب تهدید ظاهر میشوند، نه انسان. این شیوه روایت، مرز میان اسطوره و پروپاگاندا را محو میکند. از منظر بازیگری، انتخابها دقیق و حسابشدهاند؛ بازیگر نقش داوود ترکیبی از سردی درونی و کاریزمای مذهبی را به نمایش میگذارد. اما همین مهارت بازیگر به ابزار فریب بدل میشود؛ چرا که تماشاگر را به همدلی با قدرتی فرااخلاقی سوق میدهد. در مقابل، شخصیتهای مخالف او نه از عمق روانی برخوردارند و نه از منطق تاریخی. این عدم توازن در پرداخت شکلی از «حقیقت هدایتشده» میسازد که از پیش تعیین کرده چه کسی باید مورد ترحم قرار گیرد و چه کسی سزاوار حذف از گیتی است.
در سطح روایی هرجا روایت میتواند به پرسشی اخلاقی نزدیک شود کارگردان مسیر را عوض میکند. مثلا در صحنهای که داوود پس از پیروزی در نبرد به آوارگان نگاه میکند، دوربین بهجای تامل بر رنج، به چهره رستگار او بازمیگردد. همین جابهجایی نقطه دید، بهنوعی بازتاب نگاه رسمی قدرت است؛ جهان را نه از منظر قربانی، بلکه از جایگاه فاتح تفسیر میکند. از این منظر، «خاندان دیوید» تنها درباره گذشته نیست، بلکه تصویری از اکنون را هم میسازد؛ اکنونی که در آن اسرائیل همچنان با تکیه بر حافظه رنج، برای خشونت خود مشروعیت میجوید. در جهان این سریال، ایمان دیگر تجربهای شخصی یا اخلاقی نیست، بلکه مکانیسمی سیاسی برای حفظ بقاست.
به همین دلیل، هر لحظه دعا یا نجوای مذهبی، در دل خود زبان قدرت را حمل میکند. فرم تصویری اثر نیز در خدمت همین معناست. میزانسنها با فاصلهگذاریهای دقیق، مرزی روشن میان «ملت برگزیده» و «دیگران» میسازند. رنگهای گرم و طلایی سکانسهای مربوط به داوود، نه فقط نشانه لطف الهی، بلکه استعارهای از نور مقدسی هستند که بر تاریخ میتابد تا تنها بخشی از آن را روشن کند. در مقابل، رنگهای خاکستری و تیره مربوط به دشمنان، تداعیگر همان نگاهی است که فلسطینیان را به حاشیهای تهدیدآمیز و فاقد هویت تبدیل میکند. در نهایت، سریال خاندان داوود با زبانی سینمایی و ساختاری به ظاهر اندیشمند، تکرار همان گفتمان تاریخیای است که قدرت را در لباس ایمان پنهان میکند. این اثر، گذشته را بهانهای برای بازسازی حافظهای گزینشی میکند؛ حافظهای که در آن، خشونت نه از سر سلطه بلکه به نام رستگاری توجیه میشود. تماشای این سریال، ما را با پرسشی اساسی مواجه میکند: آیا اسطوره در خدمت معناست یا در خدمت سیاست؟ در خاندان داوود، پاسخ آشکار است. اینجا، اسطوره دیگر زبانی برای تفسیر انسان نیست، بلکه زبانی برای پاکسازی وجدان جمعی است. ایمان در پایان، چهرهای از قدرت به خود میگیرد و قدرت بهواسطه تصویر، خود را مقدس در نظر میگیرد.
کوشا ساسانیان، خبرنگار: «برخی از رویدادهای به تصویر کشیده شده در این مجموعه، ممکن است دقیقاً با تمام واقعیتهای تاریخی و مذهبی مطابقت نداشته باشند؛ با اینکه تلاش کردیم برخی جنبههای تاریخ را بهدرستی نمایش دهیم، برای اهداف داستانگویی از خلاقیتهایی استفاده شده است.» این جملات در ابتدای هر قسمت سریال پیش چشم مخاطب ظاهر میشود. اما چرا؟ پاسخ واضح است؛ فیلمساز و کمپانی علاقهمند به تاریخ میخواهند بگویند تمام تلاششان را کردهاند و اگر خلاف واقع دیدید، محدودیتهای درام مانع شده است. اینگونه تحریفها و دروغها زیر نقاب سینما پنهان میشوند؛ اما سینما مدیوم بیرحمی است و همه نیات فیلمساز را لو میدهد، حتی ناخودآگاهش را... سریال داستان سرزمین شام را روایت میکند. زمانی که شائول، پادشاه برگزیده خداوند، به علت نافرمانی در کشتن یأجوج جادوگر دیگر مورداعتماد نیست و سموئیل مأمور انتخاب پادشاه جدید میشود. پیامبر خدا، داوود، فرزند تردشده یسی را مسح میکند و او را به عنوان جانشین برمیگزیند. اینکه تا همینجا سریال چه مقدار خلاف واقعیت مذهبی عمل کرده - مثل تصویر یأجوج - بماند. داستان از اینجا به بعد آغاز میشود. موازی با این اتفاقات، فلسطینیها برای حمله به عبرانیها آماده میشوند. چرا؟ چون معتقدند یهودیها برده بودند.
موسی و خدایش آنها را آزاد کردند و حالا وقت بازپسگیری است. ازآنجاکه توان مقابله مستقیم ندارند، از جالوت و رفقای عظیمالجثه کمک میگیرند. ماجرای جالوت و طالوت و نافرمانیهای بنیاسرائیل که در تورات و قرآن آمده، به کنار! نقطه طلایی روایت، انگیزه فلسطینیها برای جنگ است. آنها در سریال خونخوار، جنگطلب، نژادپرست و سلطهجو تصویر شدهاند. فیلمساز مدام میان ما و آنها فاصله میاندازد؛ شنل میپوشند، صورتشان را میپوشانند و از دل تاریکی سردرمیآورند. ساخت سریال در زمان حال مهم است؛ درست بعد از حادثه ناوگان صمود و دوسال پس از طوفان الاقصی. وقتی افکار عمومی جهان علیه صهیونیستهاست، آنها برای مبرا کردن خود به تاریخ پناه میبرند. فلسطینیها ضددین و بیاعتقاد به موسای نبی و خدایش نشان داده میشوند. یهودیان را به سخره میگیرند و عبرانیها برای دفاع از مذهب و سرزمینشان مجبور به جنگ میشوند. نیت فیلمساز نه روایت تاریخ است و نه دفاع از قوم یهود؛ هدف توجیه جنایات صهیونیستهاست. اما مسئله فقط تحریف تاریخ نیست؛ سینما که باید زبان انسان باشد، به ابزار نفرت بدل شده است.
فیلمساز با تصویر دشمن، دیوی میسازد که بودنش توجیه هر ستمی است. اینجا بحث زیباییشناسی یا فیلمنامه نیست، مسئله اخلاق است؛ اینکه چگونه وجدان مخاطب را اسیر و واقعیت را طبق میل قدرت بازسازی میکند. در پس قابها، ترسی بزرگ نهفته؛ ترس از فروپاشی دروغهایی که دههها نظامی بر پایه آنها بنا شدهاند. افکار عمومی دیگر روایت رسمی را باور ندارند، پس اسطوره میسازند. وقتی جنگ امروز به نبرد داوود و جالوت تبدیل شود، مسئله دیگر سیاست نیست؛ ایمان است و وقتی پای ایمان وسط باشد، قضاوت خاموش میشود. این همان نبوغ تاریک پروپاگانداست؛ جایی که خون با تقدس شسته میشود. هرچقدر روایت دقیق باشد، شکافها ظاهر میشوند؛ در زبان، چهره و رفتار شخصیتها. داوود نه پیامبر، نه پادشاه عدالتخواه، بلکه قهرمانی نظامی است که فرماندهاش از آسمان مجوز جنگ میگیرد. سموئیل هم مشاور سیاسی است، انتخاب پادشاه بر اساس مصلحت قومی، نه الهام. همه چیز به نام خدا؛ اما در خدمت قدرت. فلسطینیها هویت مستقلی ندارند؛ دیالوگهایشان کوتاه، عصبی و پر از فریاد است. انگار فقط هیولایی جمعی هستند، نه انسانهایی با رنج یا ایمان. حذف فردیت همان کاری است که استعمار همیشه کرده؛ وقتی دشمن چهره ندارد، وجدان هم خاموش میشود. سریال وانمود میکند درباره تاریخ و ایمان است؛ اما در اصل درباره کنترل ادراک است. هر قسمت با جمله «ممکن است برخی وقایع دقیق نباشند» آغاز میشود، یعنی پیشاپیش از هر دروغی معافند. مثل کسی که قبل از دروغ گفتن بگوید: «شوخی کردم!»
همین نقاب تاریخدوستی رسواترشان میکند. هرچه بیشتر گذشته را بازآفرینی کنند، اکنونِ خونینشان در پسزمینه آشکارتر میشود. هرچه دشمن میسازند، تنهایی و وحشتشان نمایانتر است. سینما حافظه دارد و حافظه جمعی تماشاگر از هیچفریبی نمیترسد. سریال نهتنها به هدفش نمیرسد، بلکه ماهیت خودش را افشا میکند. هرچه فلسطینیها سیاه شوند، چهره واقعی صهیونیسم روشنتر است. هرچه مظلومیت عبرانیان نشان داده شود، زخمهای امروز غزه زندهتر میشود. حقیقت مثل خون، راهش را پیدا و از قابهای پرزرقوبرق عبور میکند. سینما بیرحم است. تصویر دروغ را لحظهای نمیپذیرد. خودش را به حقیقت وفادار میکند. سریال میخواست چهره امروز را پشت نقاب اسطوره پنهان کند؛ اما نقاب از درون ترک برداشت. حالا نهتنها واقعیت پنهان نیست، بلکه رسواتر فریاد میزند که پشت ایمان ساختگی، تنها چیزی که پنهان است، ترس است؛ ترس از قضاوت تاریخ و حافظهای که هرگز فراموش نمیکند.
سعید قاسمی، خبرنگار: در میان بازخوانیهای بصری از عهد عتیق، «خانه داوود» بیش از آنکه در پی بازسازی تاریخ باشد، تلاشی است برای بازگویی یکی از کهنترین اضطرابهای انسان، یعنی نسبت ایمان و قدرت. این سریال نه درباره پادشاهی است و نه درباره دین، بلکه درباره لحظهای است که فرد، از بطن فرمان الهی، میل شخصی خود را بهعنوان قانون میفهمد. در ظاهر، سریال مسیر آشنای شکلگیری سلطنت داوود را دنبال میکند؛ اما در عمق، طرحی فلسفی از مسئله مشروعیت میسازد؛ چگونه قدرت، خود را در نقاب ایمان پنهان میکند و چگونه ایمان، در سایه قدرت، چهره زمینی و مادی مییابد. کارگردانی با اتکا بر قابهای زمخت و اعمال دقیق نور، این تضاد را به تصویر میکشد؛ نوری که نه نشانه حضور خداست و نه غیبت او، بلکه صحنهای برای جدال تفسیرهاست. در «خانه داوود» خشونت هرگز مستقیم نمایش داده نمیشود، بلکه از خلال سکوتها، چشمان سرد و مکثهای طولانی، حضوری استعاری مییابد.
جهان این سریال، جهانی است که در آن هر حرکت، در سایه خطا یا گناهی آغازین معنا پیدا میکند. بهجای انفجارهای تصویری و اکشنهای رایج در بازسازیهای مذهبی، ما با ریتمی مواجهیم که بیشتر به آیین مشابهت دارد تا روایت. علی سلیمان در نقش شائول، حضوری تراژیک دارد؛ انسانی در مرز جنون و ایمان که قدرت را همچون بیماری تجربه میکند. بازی او در تناقض میان تقدس و پارانویا در نوسان است و عملاً مرکز ثقل درامی میشود که درباره زوال روانی درون یک نظام تئوکرات است. او نه پادشاهی شکستخورده، بلکه انسانی است که نمیتواند خود را از زبان خدا تفکیک کند. این ایده، اگرچه آشکارا بیان نمیشود؛ اما در میزانسن و منطق سینماتوگرافی، حضوری مداوم دارد: نگاه از بالابهپایین و رنگهای تیره، جهان را به قفسی ازپیشتعیینشده بدل میکنند. از نظر فرمی، «خانه داوود» گامی مهم در جهت فاصله گرفتن از تصویر رمانتیک و اخلاقی متون مقدس است. در اینجا ایمان نه از جنس یقین، بلکه از جنس تردید است؛ تردیدی که از دل آن، میل به تسلط زاده میشود. اگر سینمای مذهبی کلاسیک بر محور خیر و شر بنا میشد، این اثر بر تضاد میان دو نوع حقیقت حرکت میکند؛ حقیقتی که از بالا نازل میشود و حقیقتی که از درون فرد میجوشد.
این شکاف، بهتدریج تمام روابط انسانی را میبلعد و داستان را از روایت تاریخی به تجربهای اگزیستانسیال بدل میکند. نقطه قوت اصلی سریال، توانایی آن در ایجاد نوعی فاصله مقدس میان مخاطب و امر الهی است. ما نه شاهد معجزهایم و نه نبوغی الهی، بلکه نظارهگر انسانهایی هستیم که در مواجهه با مفهوم خدا، خویشتن را گم میکنند. از این منظر، «خانه داوود» بیش از هر چیز درباره ناتوانی انسان در شنیدن صدای خداست؛ صدایی که هرکس، بنا بر میل خویش، تعبیرش میکند. در سطح بصری، قاببندیها به شکلی طراحی شدهاند که بدنها و فضاها را در مرز میان شکوه و زوال نگه دارند. خاک، سنگ و پارچههای زمخت، استعارهای از زمان تاریخی نیستند، بلکه نشانهای از مادیت ایمان هستند؛ ایمانی که دیگر روحانی نیست، بلکه جسمانی، سنگین و قابللمس شده است. این ایمان که در ساحت ماده تجلی میکند، در تضاد با ادعای روحانیت روایت، هسته فلسفی اثر را میسازد. در نهایت، «خانه داوود» را میتوان تلاشی دانست برای بازگشایی مفهوم نبوت، نه در سطح دینی، بلکه در سطح وجودی.
پیامبر یا پادشاه، هر دو در برابر وسوسهای مشترک قرار دارند؛ اینکه امر والا را به زبان خود ترجمه کنند و همین ترجمه، همان لحظهای است که امر مقدس به سیاست آلوده میشود. سریال در عین شکوه بصری و کنترل میزانسن، بهعمد از نقطه اوجهای عاطفی میگریزد. در عوض، مخاطب را در وضعیت تعلیق نگه میدارد؛ وضعیتی که در آن هیچ قطعیتی وجود ندارد. این تصمیم فرمی، هم جسورانه است و هم خطرناک، چون مخاطب عام ممکن است احساس کند با اثری کند از منظر ریتم و سرد از نگاه تم روبهروست؛ اما در زیر این سردی، تب فلسفی عمیقی جریان دارد؛ پرسشی درباره سرچشمه قدرت و معنای ایمان در جهانی که خدا، دیگر آنگونه که میگفتند، سخن نمیگوید. «خانه داوود» نه یک درام مذهبی است و نه اثری تاریخی، بلکه نوعی کنکاش در مفهوم فرمان است. در جهانی که هر فرمانی میتواند به جنون یا نجات منجر شود، سریال ما را وامیدارد که بپرسیم: آیا ایمان، چیزی جز شکل دیگری از اطاعت نیست؟