به گزارش مجله خبری نگار، یکعمر با «خاورمیانهای بودن» تحقیرمان میکردند. جایی را به تصویر کشیدند که پر از ذلت و حقارت و ناامیدی و سرافکندگی باشد. اما امروز که سومین روز تیرماه ۰۴ را زندگی میکنم از کلمهٔ خاورمیانه احساس افتخار به من دست میدهد. ققنوسی را میبینم که بر فراز ایران متولد شده و پرهای رنگینش را به رخ تمام جهان میکشد.
حرفهای فاطمه سادات موسوی را چندبار میخوانم. جملههایش نه بوی شعار میدهد نه رجز است. فقط حرفهای ازتهدل مادری است که همه این دوازده روز خانه بوده و هر روز روزنگار جنگ را برای مخاطبش منتشر کرده است. موسوی نویسنده است و «خیمه ماهتابی»، «خانبوم»، «لوزومیها در منطقه ممنوعه» و... بچههای تازهاش هستند.
سالها پیش وقتی شنیدم خاورمیانه یک کلمه تحقیرآمیز است، قلبم خراش برداشت. سؤال اصلی این بود خاورمیانه چرا میانه است؟ از کجا دور و به کجا نزدیک است؟ همیشه از این کلمه بدم میآمد تا امروز و این لحظه که روایت فاطمه سادات موسوی را چند بار خواندم او ادامه داده بود: «من دیشب یکلحظه نخوابیدم. امروز هم حال جسمی و روحی خوبی ندارم، اما با تمام وجود تولد دوبارهٔ ایران را احساس میکنم. کاری ندارم چه شد و چقدر خسارت دیدیم. این کشور تنها و مظلوم و آسیبدیده یکتنه جواب تمام جهان را داد. حالا من مادری هستم که بچههایش از خاورمیانهای بودن خوشحالاند. بچههای من از اینکه کسی جز ما جرئت ایستادن جلوی شیاطین زمانه را ندارد احساس غرور میکنند. الحمدلله که خاورمیانهای هستیم. این تخصص همیشگی ماست که از بین جراحتها و خاکسترها دگرباره به پرواز در بیاییم.»
موسوی حقیقت این روزها را به همه ما نشان داده است. ما تکوتنها ایستاده بودیم. دشمن فکر کرده بود با عنصر غافلگیری قرار است با دست برتر جنگ، روز اول فرماندهان را بزند، روز سوم جنگ داخلی راه بیندازد و روز سوم ایران تجزیه شده را مثل لاشخوری که بوی تعفن دهانش حال منطقه را بهم زده، را بردارد و بین خبیثان جهان تقسیم کند. اما دوازده روز، هر بار اسم عملیات وعده صادق ۳ زیرنویس تلویزیون شد و توی دهان مجریها چرخید همه ما احساس غرور کردیم. درست مثل بچههای فاطمه سادات؛ و حالا این تخصص همیشگی ما چه میشود؟ ققنوس ایران بالهایش را از مردم و تدبیر رهبری گرفته است، حالا اگر ما همچنان پرقدرت پشت رهبری باشیم دوباره به پرواز درمیآید.
برخلاف موسوی، منصوره مصطفیزاده، این آدم آشنای برنامههای کتاب محور تلویزیون، امروز چندخطی را نوشته که یاد همهمان باشد. او هم مثل همه ما عصبانی است. احتمالاً وقتی این چند خط را مینوشته، چشمهایش روی عکس رایان دو ماه ثابت مانده بوده. شاید هم به جنین کفن پیچی نگاه میکرده که روی دست مردم اصفهان تشییع شد.
مصطفیزاده نوشته است: «هر اتفاقی افتاد، اجازه ندهید دیگرکسی این دروغ را تکرار کند که آن خبیث گفت: «مردم ایران ما با شما کاری نداریم!» این، فهرست ما مردم ایران است. بزنید توی دهان هر کس که گفت دشمن بین خاک و مردم و نظام فرقی قائل است. از طرف آن دو مادر باردار و آن ۱۳ کودک، محکمتر بزنید.»
داغ این ۱۳ کودک توی دل ما تا ابد مثل یک جراحت میماند. جراحتی که هر وقت بخارد، خون میافتد و عفونت میکند. اما نهتنها میزنیم توی دهان هرکسی که این حرفها را تکرار کند بلکه جوری این جنگ را تمام میکنیم که حتی کسی نتواند به ایران بگوید «تو»! کسی فکر نکند جنگ تمام شده، این فقط یکی از ورقهای جنگ است
در اصل راحتتان کنم بعد از طوفان الاقصی، دیگر اسرائیل با موجودیت به خطر افتادهاش برای بقا میجنگد؛ و کیست که نداند تا ما هستیم، بقای او شوخی تاریخی است!
کاربران زیادی هم با وزیدن باد سوزان آتشبس، یادشان نرفته که این ۱۲ روز چطور گذشته و فاطمه نادری یکی از همین آدمهای قدرشناس و امیدوار است. او در صفحه مجازیاش اینطور نوشته است:
«در تاریخ خواهند نوشت اسرائیل نابود شد با موشکهای طهرانی
واقعیت این است که ما مردم ایران حالمان بدون جنگ خوب است، اما بدون اسرائیل خیلی خوبتر! و تا دیدن این روز، دندان روی جگر میگذاریم پاپس نمیکشیم. ما همان بالهای ققنوس ایرانیم که این روزها در آسمان به پرواز درآمده و به جهان ثابت میکند که دوران آقایی آمریکا در جهان، به روزهای آخرش رسیده است.